سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست
گر در این خلوت بمیرم هیچکس آگاه نیست
من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی
این رفیق نیمه راهم گاه هست و گاه نیست
مهربان هستی ولی نامهـــــربانی می کنی
شور در سر داری و داری جوانی می کنی
مرغ عشقی و پراز حسرت نگــاهت می کنم
دورترها می نشینی نغمــه خانی می کنی
تا بسوزانــــــــــــــی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنـــگ و دلربا آهو دوانی می کنی
من نمی دانم چرا وقتی قـرار بوسه نیست
باز هم لبـــهای خود را ارغـــوانی می کنی
مطمئن هستم بــــرای کشتن من این چنین
پلک ها را تیر و ابرو را کمانــــــــی می کنی
روز روشن بافه بافه شانه بر مو می کشی
روی هم می ریزی وبا شب تبانی می کنی
تا میایم بی خیال گریـــــــه ی هر شب شوم
با خیالت می رسی پــــــادرمیانی می کنی
خود بگو اصلاً چه معنی می دهد این کارها
آخرش از دست خود، من راروانی می کنی
عاشقی جرمست ومن پرونده ام سنگین شده
بس که هرشب شعری ازمن بایگانی می کنی