شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب
شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب

بانک

بانک

عکس نوشته مهمترین درسی که از زندگی گرفتم 2

تو بانک بودم یه خانم پیری خواهش کرد با گوشیم شماره نوه اش رو بگیرم شماره حساب رو یاد داشت کنم
شمارشو گرفتم گوشی رو دادم به خانومه
دیدم هی میگه :
ننه صدای نوارتو کم کن بفهمم چی میگی
ننه گوشام سنگینه
ننه صدات واضح نمیاد
صدای نوارتو کم کن
کنجکاو شدم ببینم چه خبره ؟
گوشی رو ازش گرفتم دیدم یه ساعته داره با پیشواز همراه حرف میزنه.

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد

دوستان بیایید ادامه نوشته میخوام مطلب مهمی رو بگم بهتون مهمه.

ادامه نوشته

تسلیت

هنوزم باورم نمیشه دوست خوبمون فوت کرد.وبلاگ نویس شاعر بنفشه انصاری (پرتو)

آپلود عکس

دوستان عزیز

با کمال تاسف و تالم بانو بنفشه انصاری استاد دانشگاه نقاش نوازنده و شاعر وبلاگ نویس به

علت بیماری درگذشت

جهت شادی روحش فاتحه​​​

نصفه شبی

.

اشعار عاشقانه دیوانگی

نصف شب از خواب پریدم دیدم تلفن زنگ میخوره گوشیو سه سوته برداشتم مامان بیدار نشه.. خانومی با ناز و عشوه گفت: الووووو آقای طالبی هستن؟ حرصم گرفت گفتم: آقای طالبی نیس ولی اگه آقای خربوزه رو میخواین توی یخچال خوابیده.. حالا کاره تون خیلی واجبه؟ آخه گلابی نصفه شبه ها؟ چشاتو وا کن درست شماره بگیر. گوشی رو گذاشتم که مامان با هول صدا زد: نصفه شبی کسی طوریش شده؟ گفتم نه بابا.. شلغم خانوم گمانم شوهرشو گم کرده دنبالش میگرده بگیر بخواب دنیا امن و امانه..خب مریض بد حال بیمارستان داشتیم استرس بهمون داد ناکس.. باز دیدم زنگ زد.. باز گوشیو برداشتم .. دیدم هی میخنده.. و باز گفت.. آقا این چه طرز صحبت کردن با یه خانومه محترمه؟ گفتم باشه خانوم محترم .. سره جد‌ّت بگیر بخواب.. جیش بوس لالا.. گوشیو گذاشتم.. که باز زنگ زد.. هی توی گوشی فوووت میکرد و هی کرووکر میخندید.. مامان هم هی صدا میزد: چی شده پسر؟ بهم بگو طاقتشو دارم..کسی طوریش شده؟ منم اعصابم مگسی شده بود.. میدونستم دیگه بدخواب شدم رفت پی کارش

در هر نفس گویم چنین هو یا امیر المومنین
خیل ملائک لشکرت، تاج ولایت بر سرت

******

تک بیت های ناب در مورد امام علی (ع)

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

ادامه نوشته

سلام بر حسین علیه‌السلام

عصر عاشورا بود و امام حسین(علیه السلام) در میدان ایستاد، جگر او از تشنگى مى سوخت، همه یاران و عزیزانش شهید شده بودند و اکنون او آماده شهادت بود، او به قلب لشکر هجوم برد... ساعتى بعد، هجوم تیر و سنگ و نیزه باریدن گرفت و تیرها بر بدنش نشست... سنگى بر پیشانىِ او اصابت کرد و خون از پیشانى او جارى شد و سپس تیرى بر قلب او نشست، صداى او در دشت کربلا پیچید: بار خدایا! همه این بلاها در راهِ تو چیزى نیست.


نظر به بندگان اگر، ز مرحمت خدا کند / قسم به ذات کبریا، ز یُمن مرتضى کند
خدا چو هست رهنمون، مگر دگر چرا و چون / که او کند هر آنچه را که حکمت، اقتضا کند
ز قدرت یداللّهى، کسى ندارد آگهى / وسیله‎اش بود علىّ، خدا هر آنچه را کند
به جنگ بدر و نهروان، علىّ است یکّه قهرمان / نِگر که دست حقّ عیان، قتال اشقیا کند
به روى دوش مصطفى، نهد چو پاى مرتضى / نگر به بت شکستنش، که در جهان صدا کند.

آیه الله دستغیب می گوید : در اوقات مجاورت حقیر در نجف اشرف در ماه محرم ، سال ۱۳۵۸ از طرف حکومت عراق. قمه زدن و سینه زدن و بیرون آمدن دسته جات منع شده بود ، شب عاشورا برای این که در حرم مطهر و صحن شریف سینه زنی نشود از طرف حکومت ، اول شب درهای حرم و رواق را قفل کردند و هم چنین درهای صحن را و آخرین دری که مشغول بستن آن شدند در قبله بود و یک لنگه آن را بسته بودند که ناگاه جمعیت دسته دسته سینه زن هجوم آورده وارد صحن شده و رو به حرم آوردند درها را بسته دیدند در همان ایوان مشغول عزاداری و سینه زنی شدند . ناگاه عده ای شرطی با رییس آنها آمده و آن رییس با چکمه ای که به پا داشت در ایوان آمده و بعضی را می زد و امر می کرد آنها را بگیرند ، سینه زن ها بر او هجوم آوردند و او را بلند کرده و در صحن انداختند و سخت او را مجروح ساختند و چون دیدند ممکن است قوای دولتی تلافی کنند و بالاخره مزاحمشان شود ، با کمال التجا و شکستگی خاطر همگی متوجه در بسته حرم شده و به سینه می زدند و می گفتند : ( یا علی فک الباب ) ما عزادار فرزندت هستیم . پس در یک لحظه ، تمام درهای حرم و رواق و صحن گشوده گردید و بعضی موثقین که مشاهده کرده بودند برای حقیر نقل کردند که میل های آهنین که بین درها و دیوارها بود وسط آنها بریده شده بود . و سینه زنان وارد حرم مطهر می شوند سایر نجفی ها که با خبر میشوند همه در صحن و حرم جمع می شوند و شرطی ها پنهان می گردند . موضوع را به بغداد گزارش می دهند دستور داده می شود که مزاحم آنها نشوید . در آن سال در نجف و کربلا بیش از سال های گذشته اقامه عزا شد و این معجزه باهره را شعرا در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند . از آن جمله یکی از فضلای عرب اشعار یکی از ایشان را بر لوحی نوشته و به دیوار حرم مطهر چسبانده بود و بنده هم چند شعر آن را همان وقت یادداشت کردم بدین قرار :
من لم یقر بمعجزات المرتضی
صنو النبی ( ص ) فلیس بمسلم
متحت لنا الابواب راحه کفه
اکرم بتلک الراحتین و انعم
اذا قد ارادوا منع ارباب العزا
بوقوع ما یجری الدم بمحرم
فاذا الوصی براحیته ارحوا
او ماففک الباب حفظا للدم
و چنان چه در شعر آخر اشاره شد ، راستی اگر این عنایت از طرف آن حضرت نشده بود ، قتنه عظیمی بر پا می شد و خون ها ریخته می گردید ، صلوات الله و سلامه علیه.
در زمان ابوبکر و عمر، زلزله شدیدى در مدینه رخ داد، به طورى که عموم مردم ترسیدند. نزد ابوبکر و عمر رفتند، مشاهده کردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب حضور امیرالمؤ منین (ع ) میروند. مردم هم به تبعیت آنها حضور آن حضرت رسیدند. امیرالمؤمنین (ع ) از منزل خارج شدند. همه در عقب آن بزرگوار رفتند تا به باروى شهر رسیدند. آن حضرت روى زمین نشست مردم هم اطراف او نشستند. دیوارهاى مدینه مانند گهواره حرکت مى کرد اهل مدینه از شدت ترس صداهاى خود را بلند کرده و فریاد مى زدند: یا على به فریاد ما برس ، هرگز چنین زمین لرزه اى ندیدیم . لب هاى آن حضرت به حرکت آمد و با دست به زمین زد و فرمود: اى زمین آرام و قرار بگیر. زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت . مردم از اطاعت و فرمانبردارى زمین از امیرالمؤمنین تعجب کردند، فرمود: شما تعجب کردید که اطاعت امر من نمود وقتى به او گفتم : قرار بگیر؟
عرض کردند: بلى ، یا امیرالمؤ منین . فرمود: من همان انسانى هستم که خداوند در قرآن مى فرماید: (و قال الانسان مالها) به زمین مى گویم بیان کن براى من حوادث و اخبارى که بر روى تو واقع شده و انجام گرفته است و به من بگو عمل هایى که مردم در روى تو به جا آورده اند. پس از آن فرمود: اگر این همان زمین لرزه هایى بود که خداوند در سوره زلزله مى فرماید زمین به من اخبار خود را خبر مى داد، ولى آن نیست.
در حدیث آمده است که پیغمبر (ص ) فرمود: آیا مى دانید که اخبار آن چیست ؟ گفتند: خدا و پیامبرش داناتر است . فرمود: اخبار آن این است که شهادت مى دهد بر هر بنده و کنیز و هر مرد و زن به آن چه در روى آن انجام داده مى گوید: فلانى ، فلان کار را در فلان روز از فلان ماه انجام داده . این خبر دادن زمین است.

گل حیات
در زمانی که در ونکوور کانادا بودیم ، تصمیم گرفتیم اطلاعاتی درباره مدیتیشن بدست آوریم. به کمک یک معلم هندی که در محله ما زندگی می کرد شروع به یادگیری کردیم. من وهمسرم با جدیت بسیار مایل به درک مدیتیشن بودیم. سرانجام یک روز بعد از ۴ یا ۵ ماه تمرین مدیتیشن ، دو فرشته قد بلند که در حدود ده فوت قد داشتند در اتاق ما ظاهر شدند. یکی از آنها سبز و دیگری بنفش رنگ بود. می توانستیم از داخل بدن شفاف آنها ببینیم اما آنها واقعاً وجود داشتند. ما انتظار وقوع چنین چیزی را نداشتیم، حتی درخواست هم نکرده بودیم. فقط روشی را که استادمان به ما گفته بود دنبال می کردیم. فکر می کنم خود استادمان هم کاملاً این موضوع را درک نکرد چون سوالات بسیاری از ما می کرد. از آن لحظه به بعد زندگی ام هرگز مانند گذشته و حتی نزدیک به آن هم نبود. اولین کلماتی که فرشتگان به ما گفتند این بود: “ما، شما هستیم” نمی دانستم این جمله چه معنایی می دهد. پرسیدم: شما ، ما هستید؟ سپس آنها به آرامی مطالب مختلفی درباره خودم و جهان و ساختار آگاهی به من یاد دادند. در نهایت قلب من به روی آنها کاملاً گشوده شد. می توانستم وجود عشق سرشاری را از طرف آنها احساس کنم که کاملاً زندگی مرا تغییر داد. در طول سالیان متمادی آنها مرا به سوی ۷۰ معلم مختلف راهنمایی کردند. آنها در زمان مدیتیشن، آدرس و شماره تلفن کسی را که می باید ملاقات می کردم را به من می دادند. حتی به من می گفتند که باید اول به آنها تلفن بزنم یا مستقیماً آنها را ملاقات کنم ومن هم آن امر را اجرا می کردم. همیشه شخص انتخاب شده بسیار درست بود. سپس به من دستور داده می شد تا مدتی را با آن شخص بگذرانم. بعضی مواقع درست در میانه یک تدریس فرشتگان به من می گفتند :“ کافی است و محل را ترک کن . کار را انجام دادی”
به یاد می آورم زمانی که آنها مرا به سوی رام داس فرستادند. در حدود سه روز در خانه آن شخص ماندم، متعجب از اینکه قرار است چه کاری انجام دهم. سپس یک روز به طرف او رفتم و خواستم شانه او را لمس کنم تا چیزی به او بگویم ناگهان آنچنان شوکی به من وارد شد که فکر کردم زمین خورده ام. فرشتگان گفتند: “همین بود. حالا می توانی بروی.” و من اطاعت کردم. بعدها من و رام با هم دوست شدیم ولی چیزی را که قرار بود از او یاد بگیرم در همان لحظه یاد گرفته بودم. تعلیمات نیم کارولی بابا ،مربی رام برای من بسیار با اهمیت است. اعتقاد او این بود که بهترین شکل برای مشاهده خداوند، مشاهده وی در هر شکلی است. همچنین تحت تعلیمات یوگاناندا قرار گرفتم و وجود او را گرامی می دانم. بعدها درباره شخصیت و کارهای سری یوکتسوار صحبت خواهیم کرد.

عالم ذر
چگونه به عهدی که در عالم ذرّ بستیم استوار بمانیم؟
پس از مطالعه ی بحث قبل، به این فکر می‌افتیم که چه کنیم تا دچار نسیان و فراموشی نشده و عهد خویش را زیر پا نذاریم. بسیار بوده اند کسانی که میثاق الهی را از یاد برده و یا دچار تبدیل طینت شده اند. در دعایی که از ناحیه ی مبارک و مقدس حضرت بقیة اللّه الأعظم، صاحب الزمان «صلوات اللّه علیه و عجل اللّه فرجه» رسیده و پس از زیارت آل یاسین (علیهم السلام) خوانده می‌شود؛ کلید سعادت و شاهراه حسن عاقبت، به ما معرفی می‌شود؛ همان کلیدی که قفل همه ی مشکلات ما را باز کرده و مانع فراموشی عهداللّه می‌باشد. در این فراز از دعای پس از زیارت آل یاسین (علیهم السلام) راهکار وفای به عهد عالم ذرّ آمده است: خدایا! من از تو می‌خواهم که بر محمد پیامبر رحمتت و کلمه نورت درود فرستی و دلم را با نور یقین و سینه‌ام را با نور ایمان و فکرم را با نور نیّت و اراده‌ام را با نور دانش و نیرویم را با نور عمل و زبانم را با نور صداقت و دینم را با نور بصیرت‌ها از سوی خودت و دیده‌ام را با نور روشنایی و گوشم را با نور حکمت و مودّتم را با نور دوستی محمّد و خاندانش (درود بر ایشان) پر کنی تا دیدارت کنم درحالی که به عهد و پیمانت وفا کرده ام؛ پس رحمتت مرا فرا بگیرد و مرا غرق رحمت کنی.
پس برای اینکه انسانی در قیامت، مشمول رحمت خدا شود لازم است که در دنیا به عهدی که با خدا در عالم ذرّ بسته وفا کرده باشد و برای اینکه به این امر مهم موفق شود باید اعضا و جوارحش منوّر به انواری ملکوتی شود. قلبش به نور یقین، سینه اش به نور ایمان، افکارش به نور نیّت‌های پسندیده، اراده اش به نور دانش (آل محمد (علیهم السلام) قوتش به نور اعمال نیکو، زبانش به نور صداقت، دین و عقیده اش به نور بصیرت وآگاهی، چشمش به نور بینایی حقایق، گوشش به نور حکمت و دوست داشتنش، منوّر به نور محبت محمد و آل محمد (علیهم السلام) نورانی شود. این است راه نجات؛ پس به تحصیل این نورها باید بکوشیم.
ائمه اطهار (علیهم السلام) که خود یکی از میثاق‌های عالم ذرّ بوده اند؛ به عنوان شاهدان خلقت نیز در آن عالم حضور داشته، و به همین دلیل، علومی در آن سرا به ایشان عطا شده که دیگران از داشتن آن محروم بوده اند. یکی از این علوم، شناختن دوستان از دشمنانشان، در آن عالم است. به تعبیر دیگر چون ایشان در عوالم پیشین، به عنوان شاهدان خلق، حاضر بوده اند، دیده اند چه کسی کدام میثاق را پذیرفته و چه کسی از چه طینتی آفریده شده است. امام صادق (علیه السلام) از جدّ اطهرشان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کردند که ایشان فرمودند:
خدا امت مرا در عالم طینت برایم مجسّم کرد، و نام هاى ایشان را به من آموخت، چنان که همه نام‌ها را به آدم آموخت، آنگاه پرچمداران (امامان، پیشوایان و زمامداران هر زمان) بر من گذشتند و من براى على (علیه السلام) و شیعیانش آمرزش خواستم و پروردگارم یک مطلب را درباره ی شیعیان على (علیه السلام) به من وعده داد. عرض شد: یا رسول اللّه! آن مطلب چیست؟ فرمودند: آمرزش براى ایمان آورندگانشان، و درگذشت از گناهان، براى کوچک و بزرگشان، و اینکه گناهان ایشان به حسنه و ثواب مبدل شود. و همان بزرگوار، روزى در جمعى از اصحاب خویش دو بار فرمودند: خداوندا! برادران مرا به من نشان بده. اصحاب عرض کردند: یا رسول اللّه! مگر ما برادران شما نیستیم؟ حضرت فرمودند: نه! شما اصحاب من می‌باشید. برادران من، مردمى در آخر الزمان هستند که به من ایمان می‌آورند، با این که مرا ندیده اند. خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پیش از آن که از صلب پدران و رحم مادرانشان بیرون بیایند، به من شناسانده است. پایداری آنها بر دین خود، از صاف کردن درخت خاردار با دست در شب ظلمانى، دشوارتر است و یا مانند کسى است که پاره اى از آتش را در دست نگاه دارد. آن‌ها چراغ هاى شب تار می‌باشند. پروردگار، آنان را از هر فتنه تیره و تارى نجات می‌دهد. امام حضرت ابوالحسن الرضا «علیه آلاف التحیة و الثناء» نیز از قول جدّشان حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) فرمودند:
تمام امت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ایشان در عالم طینت عرضه شدند؛ پس همه ی ایشان را به نام و نام پدر و خلق و خو شناختند. راوی گوید: خدمت آن حضرت عرض کردیم: فدایتان شویم آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همه ی امت را از ابتداء تا انتهاء، دیده اند؟ فرمودند: جدّم حضرت باقر (علیه السلام) اینگونه فرموده اند.
و همچنین شکافنده ی علوم اولین وآخرین؛ یعنی حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند:
حضرت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: خداوند متعال امتم را در حالی که در عالم طینت بودند، به من نشان داد و اسامی ایشان را به من تعلیم داد؛ آنطور که به آدم، اسماء را آموخت؛ پس پرچمداران (پیشوایان و تابعانشان) از مقابل من عبور کردند و من برای تو و شیعیانت استغفار کردم. امام صادق (علیه السلام) هم فرمودند: مردی به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) عرض کرد: من شما را دوست می‌دارم. امام به او فرمودند: دروغ می‌گویی! دومرتبه عرض کرد: نه به خدا قسم! من شما را دوست دارم و ولایت شما را به دل دارم. باز آن حضرت به او فرمودند: دروغ می‌گویی! گفت: سبحان اللّه! من برای شما قسم می‌خورم که شما را دوست دارم و شما می‌فرمایید که دروغ می‌گویم؟! حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمودند: آیا نمی دانی که خداوند دوهزار سال پیش از آفرینش بدن‌ها ارواح را آفریده و آنها را در هوا ساکن ساخت؛ پس ایشان را بر ما اهلبیت عرضه نمود و به خدا قسم هیچ روحی آنجا نبود مگر آنکه ما بدنش را می‌شناسیم و من تو را در آنجا (در زمره محبینمان) ندیدم، پس کجا بودی؟. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: در آتش بوده است. پنجمین امام معصوم؛ حصرت امام باقر (علیه السلام) فرمودند: خداوند، میثاق شیعیان ما را از صلب آدم گرفته است و ما از آن میثاق، محبت دوستانمان را می‌شناسیم گرچه به زبان، خلافش را آشکار کنند و به دشمنی دشمنانمان نیز عارفیم و لو اینکه ظاهراً دوستی ما را ابراز نمایند.
پاسخ به اشکالاتی پیرامون عالم ذرّ.
واقعه ی عظیم عالم ذر، با آن همه عجایب فراوانش برای عده ای، چیزی چون افسانه و خیالات بوده و باور پذیری اش را برای ایشان ناممکن ساخته است. درست به همین دلیل و به خاطر عدم ایمان راسخ به فرمایشات عترت طاهره (علیهم السلام)، به قصد انکار آن مراسم باشکوه، به توجیهات و اشکالاتی چنگ زده تا بتوانند این عدم تصدیق خویش را موجّه جلوه دهند. در ذیل به ذکر بعضی از این اشکالات پرداخته و با استعانت از حضرت رب العالمین و طلب یاری از خلیفه ی او؛ حضرت ولی اللّه الاعظم (علیه السلام) پاسخی در خور، برای آنها بیان خواهیم کرد.
۱- چرا چنین عالم و پیمانی را به یاد نمی آوریم؟
از مهمترین اشکالات مطرح شده درباره ی عالم ذر، عدم یادآوری آن عالم و اتفاقات واقع شده در آن است. ما برای پاسخ به این اشکال از دو راه پیش می‌رویم؛ اول: پاسخی نقضی و دوم: جوابی حلّی.
اما پاسخ نقضی ما به این اشکال این است که ما بسیاری از چیزها را فراموش کرده و می‌کنیم و فراموش کردن ما به معنای عدم وجود آنها نیست. به فرض، ما هیچ کدام آن زمانی را که از مادر به دنیا آمده ایم به خاطر نداریم و یا دوران طفولیت خویش را به یاد نمی آوریم، در حالی که چنین دوران‌هایی وجود داشته؛ ولی ما از یاد برده ایم. تصور کنید اگر در این عالم، فقط یک انسان به دنیا آمده بود و به دنیا آمدن انسان‌های دیگر و بزرگ شدن ایشان را ندیده بود؛ اگر به او گفته می‌شد که تو روزی، به این کیفیت، متولد شدی، آیا به راحتی این سخن را می‌پذیرفت؟ ما امروزه تولد دیگران و بزرگ شدن ایشان را دیده ایم که برای خودمان نیز تصدیق می‌کنیم وگرنه ممکن بود همین را هم منکر شویم. بسیاری از ما، وقایع مهم زندگی خویش را با آنکه در همین دنیا اتفاق افتاده از یاد برده ایم و وقتی در یک فیلم و یا تصویر، آنها را می‌بینیم باور نمی کنیم که انجام دهنده ی این افعال، خودِ ما هستیم. پس فراموش کردن چیزی دلیل بر نبود آن نیست. از دیگر سوی، خدای متعال درباره ی مجرمین در روز قیامت می‌فرماید:
«یوْمَ ینْفَخُ فِی الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یوْمَئِذٍ زُرْقًا یتَخَافَتُونَ بَینَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْرًا نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یقُولُونَ إِذْ یقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یوْمًا»
روزى که در صور دمیده مى شود و در آن روز مجرمان را کور برمى انگیزیم. میان خود به طور پنهانى با یکدیگر مى گویند شما (در دنیا) جز ده روز بیش نمانده اید ما داناتریم به آنچه مى گویند آنگاه که نیک روش ترین آنان مى گوید بیش از یک روز نمانده اید.
در جای دیگر می‌فرماید: وَیوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَیرَ سَاعَةٍ کَذَلِکَ کَانُوا یؤْفَکُونَ. و روزى که رستاخیز بر پا شود مجرمان سوگند یاد مى کنند که جز ساعتى در این دنیا درنگ نکرده اند. و در آیه ای دیگر درباره ی همه کسانی که محشور می‌شوند می‌فرماید: یوْمَ یدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلا. روزى که شما را فرا مى خواند پس در حالى که او را ستایش مى کنید اجابتش مى نمایید و مى پندارید که جز اندکى [در دنیا] نمانده اید. و فرموده: کَأنَّهُمْ یوْمَ یرَوْنَهَا لَمْ یلْبَثُوا إِلَّا عَشِیةً أَوْ ضُحَاهَا. روزى که آن (قیامت) را مى بینند گویى که آنان جز شبى یا روزى در دنیا درنگ نکرده اند.
مضمون مشترک تمام آیات فوق این است که چون انسان‌ها از این دنیا بروند و روز قیامت محشور شوند، گمان کنند که جز ساعتی در این دنیا نبوده و اکثر وقایع زندگی خویش و روزها و شب هایش را از خاطر ببرند، منکر اعمال خویش شده و پس از شهادت شاهدان و دیدن اعماشان (فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و... ) آنها را به یاد آورند؛ حال می‌توان گفت که چون این دنیا و کردار خویش را فراموش کرده اند؛ پس دنیایی وجود نداشته و ایشان در آن مرتکب اعمالی نشده اند؟ از این آیات معلوم می‌شود که سختی سفر از عالمی به عالم دیگر در محفوظات انسان، تأثیر گذاشته و او را سردرگم می‌کند. یاسر، خادم حضرت رضا (علیه السلام) گوید: آن حضرت فرمودند: ترسناک ترین موقعیت‌ها براى انسان، سه موقعیت است: روزى که زاده مى شود و از شکم مادرش خارج مى گردد و دنیا را مى بیند، و روزى که مى میرد و آخرت و اهل آن را مشاهده مى کند، و روزى که مجدّدا زنده مى شود و احکامى را مى بیند که در دار دنیا ندیده بود. نتیجه ی این فرمایش حضرت رضا (علیه السلام) این است که عبور از یک عالم به عالم دیگر سخت ترین اوقات بر بنی آدم است و شاید به همین دلیل، انسانی را که هشتاد سال در این دنیا، اقرار و اعتراف به ربوبیت خدا و رسالت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نموده، هنگام مرگ و زمان تدفین و پس از خاکسپاری، بارها تلقین کنند که بگو خدای من، اللّه جل جلاله و رسول من، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. بله! سختی سفر قیامت با او کاری کرده که چه بسا تمام عقایدش را بالاخص اگر فقط بر زبان بوده و در دل رسوخ ننموده، فراموش کرده وزبانش از بیان عقایدی که هر روز بارها آن را تکرار می‌کرده الکن شده است. بعضی از ما انسان‌ها به خاطر غافلگیر شدن در یک حادثه ی سخت، حتی خویشتنِ خویش را از یاد می‌بریم؛ چه رسد به اینکه سفری سخت، پشت سر گذاشته و وارد عالمی جدید شویم. پس همانطور که هنگام مرگ، برخی دانسته‌های خویش را از یاد می‌بریم و در قیامت، دنیا را فراموش میکنیم؛ ممکن است زمان به دنیا آمدن، عوالم پیشین را از یاد برده باشیم و این چیزی محال و غیر طبیعی نیست.
اما جواب حَلّی این که چرا ما عالم ذرّ را به یاد نمی آوریم این است که اصلا خدای متعال به حکمت کامله اش چنین اراده فرموده که ما آن عالم را فراموش کرده و به یاد نیاوریم و از این اراده اش در آیات قرآن سخن به میان آورده است: وإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ. و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم. اصلاً بنا نبوده کسی در دنیا آن را به یاد آورد؛ بلکه اراده ی مقدس او بر این امر مقرر گشته که مردم در قیامت، روز اَلست را به خاطر بیاورند. زراره گزارش دهد که از مفسر واقعی قرآن؛ یعنی حضرت امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» پرسیدم، فرمودند: حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اولین کسی بودند که پاسخ خدا را داده و گفتند: بلی. عرض کردم: آیا مردم، خدا را بالعین دیدند؟ فرمودند: معرفت در دل ایشان ثبت شد؛ ولی (جریان) میثاق را از یاد ایشان برده اند وروزی به خاطر آورند و اگر آن عهد و میثاق نبود، کسی خالق و رازقش را نمی شناخت. بنای الهی این بوده که مردم، عوالم پیشین را فراموش کنند؛ گرچه روزی به یاد خواهند آورد "و آن روز، یوم الحساب است نه یوم العمل" تا بتوانند با اختیار خویش در این دنیا مسیر خیر و شرّ را انتخاب کرده و بپیمایند. در نتیجه، پرسشِ سؤال کننده که بپرسد چرا ما عالم ذرّ را به یاد نمی آوریم، مثل این است که سؤال کند: چرا روز، روشن و یا چرا خورشید، تابان است و... اصل اراده ی خدا از همان روز بر اساس اعلامی که فرموده به فراموش کردن عالم ذرّ در دنیا بوده و تبیین آن روز و جزئیاتش را به عهده ی کسانی گذاشته که نخواسته فراموش کنند و همه چیز را با دقت دیده و شاهد همه ی ریزه کاری هایش بوده اند. آل محمد (علیهم السلام) که عوالم پیشین را دیده اند برای ما از اسرارش سخن گفته و کمی از پرده هایش را بالا زده اند؛ حال ما معترضانه می‌پرسیم: چرا ما آن روز را فراموش کرده ایم؟

حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش و ایشان از على علیه السلام روایت فرمود که : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: همانا خداوند جل جلاله هرگاه ببیند که اهل قریه اى در انجام گناهان زیاده روى مى کنند در حالى که در آن قریه سه نفر از مومنین وجود دارند به آن اهل زمین قریه خطاب مى کند که : اى اهل نافرمانى من ! اگر در بین شما مومنین نبودند همان مومنینى که به خاطر جلال و بزرگى من یکدیگر را دوست دارند و به وسیله نمازشان زمین من و مساجد مرا آباد مى کنند و از خوف من سحرگاهان به استغفار مى پردازند، عذاب خود را بر شما نازل مى ساختم سپس باکى ندارم (که چه مى شود).
حدیث :
- روایتى دگیر شبیه به روایت گذشته از عبدالله بن جعفر روایت شده است با این اضافه که فرموده است : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که زشتکارى اش او را بد حال کند و نیکو کارى اش او را شادمان سازد چنین کسى مومن است .
حدیث :
- امام على بن حسین زین العابدین علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین على علیه السلام مى فرمود: همانا روزگار سه روز است که تو (اى انسان خواه ناخواه ) در میان این سه روز خواهى بود، دیروز با هر آنچه در آن بود گذشت پس هرگز باز نمى گردد، پس اگر تو کار خیرى در آن انجام داده اى از رفتنش اندوهگین نیستى و از روى آوردن آن روز بر خودت شادمانى ، و اگر در آن روز (در انجام وظایف خود) کوتاهى کرده اى به خاطر رفتن آن روز کوتاهى خودت حسرت زیادى خواهى داشت ، و تو از فرداى خودت در امیدى بیهوده به سر مى برى ، نمى دانى شاید به فردا نرسى و اگر هم برسى شاید همانند دیروزت بهره اى در آن جز تفریط و کوتاهى کردن (در انجام وظایفت ) نداشته باشى - تا آنجا که فرمود: همانا امروزت را دریاب همین روزى که در آن صبح کرده اى و حقیقتا بر تو سزاوار است که اندیشه کنى و در کوتاهى هاى دیروز گذشته ات تفکر کنى که چه نیکى هایى از دست تو رفت و آنها را براى خود کسب نکردى و از چه بدیهایى باز نایستادى - تا آنجا که فرمود: - پس عمل کن یا (از بدیها) باز ایست و خداوند در این راه یاور توست .
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامى که روز فرا مى رسد (خطاب به انسان ) مى گوید: اى فرزند آدم ! تو در این روزت کار خیر کن تا من در روز قیامت نزد پروردگارت به نفع تو گواهى دهم زیرا من در گذشته بر تو نیامده ام و در باقى مانده عمرت نیز دیگر نخواهم آمد. و هنگامى که شب فرا مى رسد شب نیز همین سخنان را مى گوید.

گاهی سکوت کردن در مورد بعضی مسائل موجب سالم ماندن فکر و اعتقاد ما نسبت به آنها می‌شود، چه بسا زیاد گفتن درباره آنها ما را از حق منحرف کند، پس همان بِه که زبان خود را حفظ کنیم، چرا که هرچه بر زبان آوریم ثبت خواهند شد و در قیامت مسئول آن خواهیم بود و از آن سوال می‌شویم.
در زمانه ای که عصر ارتباطات یکی از نام های آن است، چه کسی فرصت فکر کردن به سکوت را دارد؟ عصر پسامدرن، عصر وحشت از سکوت است. به گونه ای که تکنولوژی و علم به خدمت گرفته شده تا فقط بتواند سکوت را بشکند و از آن دور شود. تلفن، ماهواره ، تلویزیون ، رادیو ... همگی در شکستن سکوت هم پیمان اند. پسامدرن، عصر ارتباطات است. در این عصر هیچ کس نه حق دارد و نه می تواند که سکوت کند و یا در سکوت خویش فرو رود.
امام کاظم - علیه السّلام - فرمود: برای هر چیزی دلیل (و نشانه ای) وجود دارد و دلیل عقل تفکر است و دلیل تفکر سکوت است و برای هر چیزی مرکبی است و مرکب عقل تواضع است. اصول کافی.
امام رضا (علیه آلاف تحیّة و الثّناء) فرمودند: همانا سکوت راهی از راه های حکمت است، سکوت موجب محبّت و علاقه می گردد و راهی برای کسب خیرات می باشد. مستدرک الوسائل.
امام علی علیه السلام فرمود: سکوت در برابر احمق بهتر از جواب دادن به اوست. غررالحکم.

خیر البشر

اسماء بنت عمیس گوید: فاطمه زهرا(س ) فرمود: یکى از شب ها که على (ع ) بر من وارد شد مرا به هراس انداخت . عرض کردم : چگونه تو را به هراس انداخت اى سرور زنان عالمین . فرمود: شنیدم که زمین با او حرف مى زد و او نیز با او سخن مى گفت .


از فردی به نام آقا حسین کزازی نقل شده است : بعد از رحلت میرزای قمی شخصی از اهالی شیروان قفقاز همیشه ملازم و خدمتگزار مقبره مرحوم میرزای قمی واقع در مزار شیخان قم بدون توقع مزد و عوضی بود ، یک روز از او سؤ ال کردند : چه چیز وادارت نموده که رایگان خدمت می کنی ؟ گفت : من از افراد با عزت ( شیروان ) بودم و ثروت زیادی داشتم. به قصد زیارت حج و زیارت قبور ائمه (ع) از شهر خود حرکت نمودم و بعد از فراغت از حج و زیارت قبور مدینه منوره به قصد زیارت عتبات به کشتی نشستم ، در حین سوار شدن بر کشتی همیان پول من به دریا افتاد و امیدم قطع گردید ، حیران ماندم که چه کنم ، بخشی از اثاثیه خود را فروختم و گذران زندگی کردم تا خود را به نجف اشرف رسانیدم و رفتم حرم مطهر حضرت علی ( ع ) و متوسل به آن بزرگوار شدم. در عالم رؤیا دیدم آن بزرگوار به من فرمود : محزون مباش و غم به دل راه نده و کیسه چرمی محتوی اموالت را از عالم جلیل القدر میرزای قمی مطالبه کن ، بیدار شدم و شگفت زده با خود گفتم : همیان من به دریای عمان افتاده ، چگونه به من میرسد ؟ به قم رفتم و با پیگیری ، خانه میرزای قمی را یافتم . از خادمش حال ایشان را جویا شدم ، گفت : آقا در خواب است ، صبر کن تا از خواب بیدار شود . گفتم : مرد غریبی هستم و اراده حرکت دارم ، خادم با حالت تغیر و تعرض گفت : خودت درب خانه را بزن . چون دق الباب نمودم ، صدای میرزا از داخل منزل بلند شد که : ای شخص مسافر ! صبر کن الآن می آیم و مرا با اسم خواند ، این برخورد تحیر و تعجب مرا زیاد کرد . ناگاه جنابش در را باز کرد و عین همیان سربسته مرا از زیر عبا بیرون آورد و تحویلم داد و فرمود : برو به ولایت خود و تا زنده هستم به احدی خبر نده ، پس کیسه حاوی دارایی ام را گرفتم و دستش را بوسیدم و به شیروان بازگشتم . یک روز حکایت خود را برای همسرم بازگو کردم ، گفت : اگر چنین شخص بزرگواری را دیدی ، باید در هنگامی که در قید حیات بود ، ملازم خدمتش می شدی . به قم برگشتم ، شنیدم که از دنیا رحلت فرموده است ، پس قصد کردم ملازم و خادم مرقد شریفش در شیخان قم باشم.
علی تنهاست مولود عزیز خالق اکبر / که از دیوار، مهمان شد نه مثل انبیا از در
علی تنهاست نوزادی که گوید: باز کن مادر / ید از قنداق تا گویم هزاران ذکر بر داور
علی تنهاست یاور در میان قوم پیغمبر / که شد در دعوت اول، وزیر و وارث و سرور
علی تنهاست مومن، عین کشف پرده آخر / علی تنهاست مردِ اول مومن به پیغمبر
علی تنهاست باب علم، هر کاو طالب است از در / علی تنهاست باب حِطّه، داخل کی شود کافر؟
سید جعفر علوی

گل حیات
مدرکم را در سال ۱۹۷۰ گرفتم و بعد از پشت سر گذاشتن ویتنام و دیدن وقایعی که در کشورم در حال وقوع بود بالاخره نتیجه گرفتم تا همین جا کافی است. زیرا نمی دانم تا چند سال زنده خواهم بود یا چه اتفاقی خواهد افتاد. با این حال می خواستم شاد باشم و کارهایی را که همیشه آرزوی انجام آن را داشتم، انجام دهم. تصمیم گرفتم از همه چیز دور شوم و بنا به خواست همیشگی ام در کوهستان زندگی کنم بنابراین آمریکا را ترک کردم و به کانادا رفتم و این در حالی بود که نمی دانستم سال بعد هزاران مخالف جنگ در ویتنام مرا دنبال می کنند. با خانمی به نام رنی ازدواج کردم ودر خانه ای در منطقه دریاچه کوته نای جایی که کیلومترها از هر چیزی دور بود، زندگی را آغاز نمودیم. می بایست ۴ مایل از نزدیکترین جاده پیاده می رفتیم تا به خانه برسیم. کاملاً دور افتاده و منزوی بودیم. همیشه می خواستم بدانم که آیا می توانم بدون هیچ چیز زندگی کنم؟ در ابتدا کمی می ترسیدم ولی با گذشت زمان اوضاع مساعدتر شد و خیلی زود به روش زندگی طبیعی عادت کردم. بعد از مدتی فهمیدم که این زندگی بسیار آسانتر از داشتن یک شغل در شهر است. سه ساعت در روز را سخت کار می کردم و بقیه روز را آزاد بودم. می توانستم به موسیقی بپردازم و روزی ۱۰ ساعت با دوستانی که کیلومترها راه تا آنجا می آمدند به نواختن موسیقی می پرداختم. زمان خوبی را سیر و سیاحت می کردم و خیلی لذت می بردم. خانه ما در آن زمان شهرت خاصی پیدا کرده بود زیرا فقط خوش می گذراندیم. در آن زمان چیز مهمی را درباره خودم فهمیدم. چیزی که امروز آن را بازگشت به کودک درون تعبیر می کنم. وقتی کودک درون من آزاد شد اتفاقی برایم افتاد که باعث شد زندگی امروز را داشته باشم. ادامه دارد...

عالم ذر
ابوذر غفاری از دیگر بزرگانی است که در این دنیا خود را وارد جرگه ی سادات کرده و "منّا " شده. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای اباذر! تو از ما اهلبیتی. همچنین راهب مسیحی ای که پیش از نبرد صفین، مولای ما امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دید وشیفته ی آن بزرگوار شد نیز توانست " منّا " شود.
در حالاتش نوشته اند که آن راهب پس از آنکه حضرت امیر (علیه السلام) را شناخت و به حق ایشان عارف گشت؛ با آن حضرت همراه شد و روز و شب با آن حضرت بود به صورتی که صبحانه و شامش را با آن بزرگوار میل می‌کرد و هرگز مولا را رها ننمود تا اینکه در روز صفّین به شهادت رسید. چون افراد به دفن کشتگان خود پرداختند؛ مولانا امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمودند: آن راهب را بجویید. چون یافتندش بر او نماز خوانده و به دست خویش به خاکش سپرده و فرمودند: این از ما، و از اهل بیت ماست؛ سپس بارها براى او طلب آمرزش کرده و فراوان برایش استغفار کردند. جابر بن عبداللّه انصاری نیز از همین دسته است؛ لذا به حضور عرش آستانِ حضرت صدیقه ی شهیده (علیها السلام) می‌رسیده و با آن بزرگوار ملاقات داشته است. امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند: پدرم حضرت باقر (علیه السلام) به جابر بن عبداللّه انصارى فرمودند: من با تو کارى دارم، چه وقت برایت آسان تر است که تو را تنها ببینم؟ جابر
گفت: هر وقت که شما بخواهید. پس روزى با او در خلوت نشسته و به او فرمودند: درباره ی لوحى که آن را در دست مادرم فاطمه (علیها السلام)، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دیده اى و آنچه مادرم به تو فرمودند که در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده. جابر گفت: خدا را گواه می‌گیرم که من در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خدمت مادرتان حضرت فاطمه (علیها السلام) رفتم و او را به ولادت امام حسین (علیه السلام) تبریک گفتم. در دستشان لوح سبزى دیدم که گمان کردم از زمرّد است و مکتوبى سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید (درخشان) بود. به ایشان عرض کردم: دختر پیامبر! پدر و مادرم قربانتان. این لوح چیست؟ فرمودند: لوحى است که خدا آن را به رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) اهدا فرموده و اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده است. جابر گوید: سپس مادرتان حضرت فاطمه (علیها السلام) آن را به من داد. من آن را خواندم و رونویسى کردم. از دیگر سعادتمندان این گروه می‌توان به نام جناب عیسی بن عبداللّه قمی اشاره کرد. یونس بن یعقوب گزارش دهد: من در مدینه بودم که در یکی از کوچه‌های آن با مولای خویش حضرت صادق (علیه السلام) مواجه شدم؛ پس به من فرمودند: ای یونس! به خانه ی من برو که جلوی درب آن، مردى که از ما اهل بیت است منتظر ماست. پس به درِ خانه حضرت صادق (علیه السلام) رفته و با کمال تعجب دیدم عیسى ابن عبداللّه نشسته است. گفتم: اهل کجایی؟ گفت: مردی از اهل قم هستم. چیزى نگذشت که حضرت صادق (علیه السلام) در حالی که سوار بر الاغ بودند آمده و پس از ورود به منزل، به ما فرمودند: داخل شوید. بعد رو به من نموده، فرمودند: ای یونس! گمان می‌کنم این حرف مرا که گفتم عیسى بن عبداللّه از ما اهلبیت است قبول ندارى؟ عرض کردم: آرى به خدا قسم! قربانتان شوم؛ زیرا عیسى بن عبداللّه از اهالى قم است (وسید نیست) پس چطور از شما خانواده خواهد بود؟!. فرمودند: ای یونس! عیسى بن عبداللّه از ما است در زندگى اش و پس از مرگش. و همو نقل کند که چون عیسى بن عبداللّه قمی از خدمت حضرت صادق (علیه السلام) مرخص شد و رفت؛ امام به خادم خود فرمودند: برو او را برگردان. عیسى برگشت پس سفارش هایى به او نموده و آنگاه فرمودند: ای عیسى! خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاة» یعنی اهل خویش را به نماز امر کنید و تو از اهلبیت مایی؛ پس وقتى خورشید به این قسمتِ عصر رسید؛ شش رکعت نماز بخوان. سپس او را وداع نموده و پیشانى اش را بوسیدند و او رفت. عمر بن یزید هم از همین شرافتمندان است. وی نقل کند که حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمودند: اى پسر یزید! به خدا قسم تو از ما اهلبیتی. عرض کردم: قربانتان شوم! یعنى از آل محمّد؟! فرمودند: آرى! به خدا قسم از خود آنها هستى. عرض کردم: فدایتان شوم از خود آنها؟! فرمودند: آرى! به خدا قسم از خود آنها. از دیگر کسانی که نامشان در این لوحه ی شرف است ؛جناب ابوعبیده ی حذاء، همان صحابیِ شیفته ی امام صادق (علیه السلام) است که در مسیر مکه با آن حضرت در یک کجاوه می‌نشست. ابوعبیده ی حذاء نه تنها یار حضرت صادق (علیه السلام) بود؛ بلکه در راستای شیفتگی اش به آن حضرت، به مقام "منّا اهل البیت" نیز نائل شد. در روایت است که پس از مرگش، امام (علیه السلام) کنار قبر او حاضر شده و برایش بسیار دعا کردند. پس همسرش به خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و عرض کرد: من براى این گریه مى کنم که او غریبانه مُرد. حضرت فرمودند: او غریب نیست؛ ابوعبیده از ما اهل بیت است. شاید عجیب ترین این افراد، جناب سعد بن عبدالملک که از نوادگان مروان ملعون است می‌باشد. وی به سبب حسن اختیار و نیکی خصال، نسبش عوض شده و از بنی امیه «علیهم اللعنة» به بنی فاطمه (علیهم السلام) هجرت کرد. ابوحمزه گوید: سعد بن عبدالملک که از فرزندان عبد العزیز بن مروان بود و حضرت باقر (علیه السلام) او را سعد الخیر می‌نامیدند؛ خدمت آن جناب رسید؛ پس شروع کرد مانند زنان مصیبت زده اشک ریختن. امام (علیه السلام) به او فرمودند: چرا گریه می‌کنى؟ عرض کرد: چرا گریه نکنم و حال اینکه در قرآن مرا از شجره ملعونه (بنى امیه) شمرده اند؟ امام (علیه السلام) فرمودند: تو از آنها نیستى؛ تو از ما اهلبیتی. مگر نشنیده اى این آیه را که خداوند از قول ابراهیم نقل می‌کند: «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی» یعنی هر که پیرو من باشد از من است. فضیل بن یسار نهدى، مکنّى به ابو القاسم نیز از اهلبیت شده است. بنابر روایتی، هرگاه حضرت صادق (علیه السلام) به فضیل می‌نگریستند، می‌فرمودند: مژده بده انسان‌های خاشع را. هر که دوست دارد مردی از اهل بهشت را ببیند، به این مرد نگاه کند. و یا می‌فرمودند: زمین به فضیل بن یسار، آرامش و اُنس می‌گیرد. راوی گوید: چون فضیل بن یسار از دنیا رخت بربست غسل دهنده ی پیکرش را دیدم و او به من گفت: زمانی که بدن فضیل را غسل می‌دادم او خود، عورتش را می‌شست و اجازه نمی داد که من به او دست بزنم. پس من این خبر را خدمت حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم و حضرتش فرمودند: خدا رحمت کند فضیل بن یسار را او از ما اهلبیت بود. یونس بن یعقوب این یار جلیل القدر. سه امام معصوم؛ یعنی امام صادق و امام کاظم و حضرت رضا (علیهم السلام) هم در همین زمره است. او در ایام حیات حضرت رضا (علیه السلام)، در مدینه وفات کرد، و آن حضرت امر فرمودند که حنوط و کفن و جمیع مایحتاج او را آماده کردند، و امر فرمودند تا دوستانشان و دوستان پدر و جدّشان بر جنازه اش حاضر شوند، پس او را در بقیع دفن نمودند. محمد بن ولید از صفوان بن یحیی نقل کرده که گفت: به حضرت رضا (علیه السلام) عرض کردم: فدایتان گردم! بسیار خوشحال شدم از آن لطف و محبتی که در حق یونس در زمینه ی تکفین و تدفینش نمودید. حضرت فرمودند: لطف الهی را درباره ی او مشاهده نما که او را از عراق به جوار پیامبر خود انتقال داد. و نیز از محمد بن ولید روایت شده که گفت: روزی بر سر قبر یونس رفته بودم که صاحب مقبره (مباشر قبرستان بقیع) نزد من آمد و گفت: این شخص کیست که حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به من امر فرموده اند که بر قبر او چهل ماه، هر روز یک مرتبه آب بپاشم؟ و ادامه داد: سریر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد من است، و هرگاه کسی از بنی هاشم بمیرد از آن سریر در شبش صداهایی می‌شنوم؛ پس می‌فهمم که کسی از ایشان مرده و با خود می‌گویم: یعنی چه کسی از ایشان مرده است؟ و چون صبح می‌شود آن وقت می‌فهمم. اتفاقاً در شب وفات این مرد نیز، سریر صدا کرد، من گفتم: چه کسی از ایشان مرده است؟ کسی که از ایشان بیمار نبود! ولی همین که روز شد، نزد من آمدند و سریر را گرفتند، و گفتند: این شخص وفات کرده است. آری! این شخصِ دفّان اشتباه نکرده بود؛ زیرا امام صادق (علیه السلام) سال‌ها پیش به یونس فرموده بودند: انّما أنت رجل منّا اهل البیت. تو از ما اهلبیتی.
این بزرگانی که نامشان برده شد هیچکدام از ذریه ی آل محمد (علیهم السلام) نبودند و هیچ یک در صلب پاک ایشان جای نداشتند؛ ولی به خاطر حسنِ عمل و تقوی و عقیده ی سالم، در این دنیا به جرگه ی اهلبیت (علیهم السلام) پیوسته و در زمره ی علویّون و فاطمیّون داخل شدند. برعکسِ ایشان، زیاد بوده اند کسانی که به ظاهر در صلبی پاک قرار داشته و از سادات و بنی هاشم بوده اند؛ ولی میل به دنیا و افتادن در دام شیطان، این شرافت را از ایشان دور کرده، به چاه جهنمشان افکنده است. مگر داستان زید، برادر امام رضا (علیه السلام) را نشنیده اید که حضرت قسم یاد کردند تا زنده اند با او سخن نگویند. از حسن بن على وشاء بغدادى روایت است که گفت: در خراسان در مجلس حضرت على بن موسى الرضا (علیه السلام) و در حضور ایشان بودم، زید بن موسى (برادر حضرت) نیز حاضر بود و جماعتى به آن مجلس وارد شدند. زید بر آنان فخر می‌کرد و می‌گفت ما چنین و چنانیم. حضرت ابوالحسن الرضا (علیه السلام) که مشغول سخن گفتن با گروهی بودند، چون گفتگوى زید را شنیدند، روى به او کرده و فرمودند: اى زید! آیا سخنان نقّالان کوفه که گفته اند "حضرت فاطمه (علیها السلام) پاکدامن بود و خدا آتش را بر ذریه ی او حرام کرده" تو را مغرور نموده است؟ به خدا قسم که این شأن نیست مگر از براى حسن و حسین و فرزندانی که بدون واسطه از آن بانوی معصومه به دنیا آمده اند؛ اما اینکه موسى بن جعفر (علیه السلام) خدا را اطاعت کند، روز را روزه بگیرد و در شب عبادت کند و تو نافرمانى او کنى؛ و چون روز قیامت وارد شوید در نزد خدا مساوى باشید؛ هر آینه تو بدون جهت، عزیزتر از او خواهى بود.! همانا على بن الحسین (علیهما السلام) می‌فرمود که از براى نیکوکار ما دو بهره از پاداش و از براى بدکار ما دو برابر عذاب است. سپس رو به من کرده و فرمودند: اى حسن! این آیه شریفه را قرائت می‌کنید: «یا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ» عرض کردم... معنى آیه این چنین مى شود که فرزند نوح از عمل نوح نبود؛ بلکه عمل کسى است که بدکار بوده است؟ (یعنی پسر نوح حقیقتا فرزند یک انسان بدکردار بوده و حلال زاده نبوده تا واقعاً پسر نوح باشد) آن بزرگوار فرمودند: البته این طور نیست؛ زیرا آن فرزند از نوح بوده است؛ لیکن چون معصیت خدا کرد خداوند او را از پدرش نفى کرد و همین طور است هر کسى که (به ظاهر) از ما اهل بیت است؛ ولی خدا را اطاعت نمی کند؛ پس از ما نیست و تو هر گاه خدا را اطاعت کنى از ما اهل بیت خواهى بود. روایت فوق به طور کامل، مقصود ما را می‌رساند و ظاهر؛ بلکه نص در مدعای ماست. شاید زبیر بن عوام در سرلوحه ی این افراد شقاوتمند باشد. او که هم از بنی هاشم بود و هم از اهلبیت؛ به سبب سوء عمل و عقیده اش از ایشان جدا شد و طینتش متحول گشت. بله! زبیر یکی از کسانی بود که در دفن حضرت زهرا (علیها السلام) شرکت داشت و گویا از اهلبیت (علیهم السلام) محسوب می‌شد که به او رخصتِ مشارکت در این مراسمِ خصوصی را دادند؛ ولی با کمال تأسف، عاقبت به خیر نشده و به چاهِ هلاکت، سقوط کرد. جریان زبیر به ما می‌فهماند که امکان سلب شرافت سیادت، در این دنیا وجود دارد همانطوری که امکان نیل به آن نیز در دسترس است. ابوبصیر گوید: از امام پنجم حضرت باقر (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمودند: زبیر همواره از ما اهلبیت بود تا آنکه پسرش عبداللّه به سن بزرگی رسید. زبیر همان کسی بود که سرش را تراشید و ندا می‌داد که جز با علی (علیه السلام) بیعت نخواهیم کرد و عمر شمشیر او را گرفت و شکست. به خدا عجیب است که کسی چون سعد بن عبدالملک که روزی از بنی امیه بوده بتواند خود را از اهلبیت (علیهم السلام) گرداند و کسی چون زبیر که روزی از اهلبیت (علیهم السلام) بوده به خاطر سوء اختیارش و تبعیت از فرزند نابکارش از ایشان جدا شده، و دوزخی شود!. پناه به خدا می‌بریم از بدی عاقبت. سورة بن کلیب گوید: امام باقر (علیه السلام) راجع به قول خداى عزوجل «و روز قیامت کسانى را که درباره ی خدا دروغ گفته اند رو سیاه بینى» پرسیدم؛ فرمودند: منظور کسى است که بگوید من امامم و امام نباشد. عرض کردم: اگر چه علوى باشد؟ فرمودند: اگر چه علوى باشد. (دو مرتبه با تعجب) پرسیدم: اگر چه از اولاد على بن ابى طالب (علیه السلام) باشد!؟ فرمودند: اگر چه فرزند علی بن ابی طالب (علیه السلام) باشد. حسین بن مختار گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: قربانتان شوم! تفسیر این آیه چیست؟ «روز قیامت کسانى را که به خدا دروغ بستند می‌بینى که روی هایشان سیاه شده». فرمودند: این آیه درباره ی کسى است که خود را امام داند و امام نباشد، عرض کردم: اگر چه از فرزندان فاطمه و على (علیهما السلام) باشد؟ فرمودند: اگر چه از فرزندان فاطمه و على (علیهما السلام) باشد. عده ای از سادات در طول تاریخ، خود را به ناحق امام نامیده و یا دیگران ایشان به این وصفِ مهم خوانده و آنها بدان راضی بوده اند. گروهی نیز چون زید، برادر حضرت رضا (علیه السلام) که جریانش گذشت و یا سادات زیدیّه و حَسنیّه از گذشته تا به حال، بی اجازه ی امامِ خویش بر ضد دستگاه جور، قیام کرده اند؛ اینها همه سلب سیادت گشته و در اصطلاحِ عوام، ناسیّد خوانده شده و محکوم به نارند. قطعاً کسی که از ذریه ی فاطمه (علیها السلام) و طینتِ آل اللّه باشد به جهنم نخواهد رفت و چون حضرات معصومین (علیهم السلام) به ایشان وعده ی دوزخ داده اند؛ پس قطعا از این شرافت، مسلوب و طینتشان مبدّل شده است و چون، طینت بهشتی وارد جهنم نخواهد شد؛ پس طینتشان سجینی شده و به دوزخ می‌روند. همه ی اینها فرمایشات اهلبیت (علیهم السلام) است که از نظر شما گذشت. حمزه و محمّد دو فرزند حُمران گفته اند: با گروهى از بزرگان اصحاب امام صادق (علیه السلام) در محضر مقدّس آن حضرت بودیم و پدر ما، حمران بن أعین هم در میان ما بود. ما سخت سرگرم مناظره و بحث بودیم و حمران ساکت بود و هیچ نمى گفت، امام صادق (علیه السلام) به او فرمودند: حُمران چه شده است که سخنى نمى گویى؟ عرض کرد: سرورم! من با خود عهد کرده ام، در انجمنى که شما حضور داشته باشید سخن نگویم. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: من به تو اجازه مى دهم که بگویى، شروع کن (بگو)! آنگاه حُمران گفت: گواهى مى دهم که نیست معبود بر حقّى جز خدای یگانه که شریکى ندارد، نه همسرى گرفته و نه فرزندى دارد، و از دو حدّ خارج است: یکى؛ نبودن، و دیگرى شبیه بودن به موجودى. و در افعال بندگان سخن حقّ، بین این دو گفته است (جبر و تفویض) نه جبر است و نه تفویض یعنى اختیار است. و گواهى مى دهم که محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و پیامبر اوست، که فرستاده است وى را همراه با هدایت (که قرآن، محض هدایت است) و به دین درست (که اسلام آئین حقّ است) تا آشکار سازد و غالب گرداند آئین خویش را بر همه دین ها، و احکام آنها را منسوخ سازد، هر چند مشرکان مایل نباشند، و گواهى مى دهم که بهشت حقّ است و آتش جهنّم حقّ، و بر انگیخته شدن پس از مرگ حقّ است، گواهى مى دهم که یقینا حضرت على (علیه السلام) حجّت خداست بر مخلوقش، و مردم نمى توانند آن را نادیده بگیرند و پس از او حسن (علیه السلام)، و بعد از او حسین (علیه السلام) سپس علىّ بن الحسین (علیه السلام)، بعد محمّد بن على (علیه السلام)، و پس از ایشان شما، اى سرور من، امام و حجت خدایید!. وقتى سخنش به اینجا رسید حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: مقیاس حقّ، مقیاس حُمران است، و ادامه دادند: اى حُمران «مِطمَرى» بین خودت و جهان کشیدى. گفتم: آقاى من «مِطمَر» چیست؟ فرمودند: شما آن را (شاقول یا) ریسمان بنّایى مى نامید. پس هر کسی که تو را در این امر مخالفت نماید، زندیق و بى دین است. حمران گفت: و اگر چه نژاد او به حضرت على (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) برسد؟ امام (علیه السلام) فرمودند: حتّى اگر تبارش محمّدى و علوی و فاطمی باشد. خلاصه ی گفتار ما در این بخش، چنین شد که در عالم ذرّ هر که به محبت حضرت زهرا (علیها السلام)، شوهر و فرزندانشان سبقت گرفت؛ خدا او را در صلب ایشان قرار داد و در این دنیا به شرف سیادت نائل شد. حال اگر در این دنیا همان راه را طی نمود که خوشا به حالش؛ اما اگر مسیر را کج رفت و میثاق را فراموش نمود، امکان اینکه سیادت از او سلب و ندای "انه لیس من اهلک" بر او سر داده شود وجود دارد؛ پس طینتش را تبدیل کرده و در قیامت با محمد و آل او (علیهم السلام) نخواهد بود. شیعیانی هم که در عالم ذرّ از مسابقه ی محبت حضرت زهرا (علیها السلام) عقب افتادند، بدانند که هنوز در دنیا امکان الحاق به سادات آل محمد (علیهم السلام) وجود دارد و به همان کیفیتی که از کسی سلب سیادت می‌شود، امکان اعطای سیادت نیز وجود دارد. آنهایی که در این دنیا، کم کاری عالم ذرّ را جبران نمایند، امکان الحاقشان به شجره ی طیبه ی اهلبیت (علیهم السلام) ممکن خواهد بود و این الحاق، مشخص نخواهد شد مگر به استماع از امام (علیه السلام) پس از ظهور و یا در سرای قیامت که ندای "أَینَ الفاطمیُّون" سر داده شود. منابع. السرائر. رجال کشی. امالی مفید. امالی طوسی. الاختصاص. وقعة صفین. کافی. معانی الاخبار. الاصول السته عشر. بحارالانوار. اخبار الرضا (علیه السلام). عیون اخبار الرضا (علیه السلام)

جهاد با نفس
حدیث :
- امام زین العابدین علیه السلام فرمود: هر کس به آنچه که خداوند بر او واجب ساخته است عمل کند از بهترین مردمان است و کسى که از آنچه که خداوند بر او حرام نموده دورى کند از عابدترین مردم است و کسى که به آنچه خداوند قسمت او کرده قانع باشد از بى نیازترین مردمان است.
حدیث :
- امام سجاد علیه السلام فرمود: کسى که به آنچه خداوند بر او واجب ساخته عمل کند از بهترین مردمان است .
حدیث :
- امام صادق علیه السلام در مورد گفتار خداى عزوجل : (شکیبایى کنید و یکدیگر را به شکیبایى سفارش کنید و به یکدیگر بپیوندید) فرمود: شکیبا باشید بر انجام واجبات و یکدیگر را در معصیتها به صبر سفارش کنید و بر محور امامان علیه السلام به یکدیگر، بپیوندید.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: خداى تبارک و تعالى فرمود: بنده من با من به دوست داشتنى تر از (انجام ) آنچه که بر او واجب کرده ام دوستى نکرده است.

سکوت
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ در اندرز به ابوذر ـ فرمود : چهار چیز است که جز مؤمن به آنها دست نمى یابد : خاموشى که گام نخست عبادت است ··· .
امام على علیه السلام : خاموشى، نشانه هوشمندى و میوه خرد است .
امام على علیه السلام ـ در بیان نشانه پرهیزگار ـ فرمود : اگر خاموشى گزیند ، در اندوه فرو نرود و اگر بخندد ، صدایش را بلند نمى کند .

کجا سکوت کنیم؟ وقتی می خواهید از کسی غیبت و بدگویی کنید اگر حرف هایتان با طرف مقابل، به جایی رسید که رنگ و بوی غیبت و بدگویی گرفت حتما سکوت کنید ویا موضوع حرف را عوض کنید.
خاموشی زبان، سایه سلامت انسان است.