شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب
شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب

مظهرالعجائب

حارث همدان ، که یکى ازاصحاب باوفاى امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام است ، گوید: روزى به همراه آن حضرت در بیرون یکى از محلّه هاى شهر کوفه قدم مى زدیم که ناگهان شیرى درّنده از دور نمایان شد و جلو آمد، پس ‍ ما راه را براى حرکت آن شیر باز کردیم .


وقتى آن شیر نزدیک ما رسید، خود را در مقابل حضرت علی علیه السلام خاضعانه روى زمین انداخت ، در این هنگام حضرت علىّ علیه السلام خطاب به شیر کرد و فرمود: برگرد، حقّ ورود به شهر کوفه را ندارى ، همچنین پیام مرا به دیگر حیوانات درّنده نیز مى رسانى که آنان هم حقّ ورود به این شهر را ندارند؛ و چنانچه بر خلاف دستور من عمل نمائید، خودم در بین شما حکم خواهم کرد. حارث همدانى گوید: تا زمانى که امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام زنده بود، هیچ درّنده اى نزدیک شهر کوفه نمى آمد. موقعى که حضرت به شهادت رسید، زیاد بن ابیه لعنه الله علیه، استاندار کوفه شد؛ و در آن موقع درّندگان از هر سو وارد کوفه و باغستان هاى آن شهر مى شدند و ضمن این که خسارت وارد مى کردند، به مردم هم ، نیز حمله مى کردند.

از مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی نقل شده است : مرحوم پدرم نقل می فرمودند که : در شهر حِلّه ( در عراق ) شخصی بود از الواط که صاحب مکنتی فراوان و در شرارت نیز معروف بود. یکی از علمای نجف ( که مرجع وقت خود بود و پدرم نام او را ذکر نکردند ، ولی از علمای اهل الله بوده ) شبی در خواب می بیند که لوطی مذکور در بهشت همسایه حضرت امیرالمؤ منین ( ع ) است . آن عالم چون به صحت خواب خود اعتقاد داشت ، از نجف به قصد حله حرکت کرده و به منزل آن شخص شرور می رود و او را می طلبد . چون ورود عالم را به صاحب خانه خبر می دهند ، بسیار ناراحت می شود و فکر می کند که مشارالیه حتما برای نهی از منکر آمده است ، ولی به هر حال به در منزل می رود و ایشان را به داخل دعوت می کند و برای ایشان چای و قهوه می آورد . وقتی می بیند که عالم مزبور چای و قهوه صرف نمی کند ، یقین می کند که وی نه از روی دوستی ، بلکه از راه مخامصه و دشمنی وارد شده است ، زیرا در عرب رسم است که اگر کسی به منزل شخصی برود ، ولی چیزی نخورد ، این خود دلیل دشمنی است . لذا عرض می کند : آقا تا این زمان از جانب من به شما اسائه ادب نشده است . پس دلیل دشمنی شما چیست ؟ عالم مزبور جواب می دهد : من با شما خصومتی ندارم ، بلکه سؤ الی دارم که اگر جواب بدهید ، چای و قهوه شما را می خورم . ایشان خواب خود را نقل و تاکید می کند که من یقین دارم خواب من صحیح است و تو با این سابقه و شهرت بدی که داری ، چه کرده ای که با امیرالمؤ منین ( ع ) در بهشت همسایه شده ای ؟ عرض میکند : این سری بود بین من و حضرتش ، معلومه حضرت اراده فرموده اند این سر فاش شود . سپس دختر بچه نه ساله اش را نشان می دهد و می گوید : مادر این کودک دختر شیخ حله بود و من عاشق او شدم ، ولی چون بدنام بودم می دانستم که شیخ دختر خود را به من نخواهد داد . در عین حال از من واهمه داشتند . به خواستگاری رفتم . پدرش گفت : این دختر نامزد پسر عمویش می باشد ، اگر تو بتوانی پسر عمویش را راضی کنی. من مخالفتی ندارم . نزد پسر عمویش رفتم و علاقه خود را به دختر ابراز کردم . گفت : اگر تو مادیان خود را به من ببخشی ، من به این ازدواج رضایت می دهم ( باید دانست که در عرب مادیان حکم زن را دارد و معمولا کسی آن را به دیگری نمیبخشد ) ولی چون من عاشق بودم ، مادیان را به او بخشیدم و از او رضایت گرفتم و نزد پدر دختر رفتم و جریان را گفتم . گفت : برادر دختر را نیز باید راضی کنی . نزد برادر دختر رفتم و مطلب را گفتم . در آن زمان باغی زیبا و مصفا در خارج شهر داشتم . برادرش گفت : اگر آن باغ خارج شهر را به من ببخشی ، من رضایت می دهم . باغ را هم به او بخشیدم و پیش پدر دختر رفتم . این بار گفت : باید مادر دختر را هم راضی کنی و علت این همه اشکال تراشی آن بود که نمی خواستند دخترشان را به من تزویج کنند و در ضمن از من هم می ترسیدند . لذا نزد مادر دختر رفتم و او برای موافقت خود خانه خوبی را که در حله داشتم ، از من مطالبه کرد . دادم و موافقت او را نیز گرفتم و باز پیش پدر دختر رفتم . این بار نوبت راضی کردن پدر بود که رضایت او با بخشیدن یک پارچه ملک آباد تحصیل شد . دیگر بهانه ای نداشتند . با این وجود ، با اکراه دختر را عقد کردند و به زنی به من دادند . شب عروسی ، هنگامی که به حجله رفتیم ، عروس به من گفت : این بار منم که از تو چیزی می خواهم . گفتم : من هرچه داشتم در راه تو دادم و اکنون هم هر چه از ثروت من باقی مانده است از آن تو باشد . گفت : من حاجت دیگری دارم . گفتم : هر حاجتی داری بخواه. گفت : حاجت من بسیار مهم است و قبل از آن که حاجت خود را بگویم ، شفیعی دارم که باید او را به تو معرفی کنم : شفیع من فرق شکافته حضرت امیرالمؤمنین ( ع ) است . اما حاجت من این است که من با پسر عمویم قبل از عقد به موجب صیغه ، محرم و هم بستر شده ام و از او باردارم و هیچ کس از این موضوع آگاه نیست . اگر این راز فاش شود ، برای قبیله ما ننگی بزرگ است و تو به خاطر حضرت مرا امشب خفه کن و بگو مرده است و این ننگ را از خانواده ما بردار ، زیرا تا وضع حمل نکنم بر تو حرام و بعدا نیز صدمه زیادی به ما می خورد .گفتم : آن شفیعی را که تو آورده ای ، بزرگتر از آن است که من مرتکب چنین جنایتی شوم . از اکنون تو به منزله خواهر من هستی و از حجله بیرون آمدم . تا امروز کسی از این راز ما اطلاع نداشت و معلوم می شود حضرت می خواستند شما مطلع شوید . این دختر بچه نه ساله همان طفل است که در رحم او بود. همه بستگان این بچه را از آن من می دانند و این زن هم تا امروز حکم خواهر مرا داشته است.

مردی علی ( ع ) را زیارت کرد چون خواست برود میخی از ضریح ، قبای او را گرفت و پاره کرد ، پس به علی ( ع ) خطاب کرده گفت : عوض این قبا را نمی خواهم مگر از تو ، مرد مخالفی از سر تمسخر گفت : عوضی به تو نمی دهد مگر قبای گلگونی ، پس در همان ایام قبای گلگونی به وسیله عجیبی که در دل احدی خطور نمی کرد به او هدیه شد.

وقتی تو آمدی دل ما پیش چاه بود
از فاطمه بزادی و زهرا گواه بود
وقتی تو آمدی همه نخل‎های تو
از پیش آمدند به بزمی که آه بود
وقتی تو آمدی همه آسمان شنید
فریاد دیو را که سرا پا سیاه بود
یک کعبه در شکاف تمنای دوست بود
یک قبله در سکوت سجود اله بود
وقتی تو آمدی همه کودکان شهر
دیدند ماه بهر یتیمان پناه بود
فرقت شکافت تا که دل کعبه نشکند
آری که سجده‎گاه تو چون قبله‎گاه بود
سید جعفر علوی

گل حیات
توُت چه کسی است؟، خط تصویری مصریان هیروگلیف است. کلمه هیروگلیف به معنای نوشته های مقدس است. این خطوط تصویری بر روی پاپیروس کشیده شده که یقیناً اولین کاغذ در دنیا بوده است. شخص نمایش داده شده در آن تصویر توت است . در این تصویر سر او به شکل لک لک نشان داده شده است. بنابراین شما هر جا مردی را با شانه های پهن و سر عجیب به شکل لک لک دیدید در حقیقت تصویر هیروگلیفی توت را مشاهده کرده اید. درتصویر، او پاپیروس (نوعی کتیبه) را در دست دارد زیرا او اولین کسی است که نوشتن را به دنیا شناساند. نوشتار حادثه بسیار مهمی بوده است و احتمالاً موثرترین واقعه‏ای است که در این چرخه در روی این سیاره اتفاق افتاده است. نگارش بیش از هر اتفاق دیگر در تاریخ ما تغییراتی را در تکامل و آگاهی ما بوجود آورد. توت در دست چپ خود چیزی به نام آنخ دارد (نوعی کلید) که سمبل حیات ابدی است. آنخ در اینجا سمبل بسیار برجسته‏ای است و دقیقاً مانند یکی از اولین سمبلها در دوران مصریان بوده است. حوزه الکترو مغناطیس اطراف بدن ما نیز شبیه به آنخ است. یادآوری آن ، مطابق با دیدگاه مصریان ، شروع بازگشت ما به خانه یا منزلگاه اصلی و حیات ابدی و آزادی واقعی است. بنابراین آنخ یک کلید اصلی است. در سفر دومم به مصر همه جا را برای یافتن لک لک مصری جستجو کردم. آنها در نیزارها زندگی می کنند. بنابراین من با دوربینم در نیزارها به دنبال آنها گشتم. من تمام مصر را گشتم ولی حتی یک نمونه لک لک مصری ندیدم. بنابراین مجبور بودم به باغ وحش آل بوکرک برگردم و عکس بگیرم. آنها شبیه لک لک های پاکوتاه با پرهای صورتی روشن بودند. در شکل توت را در حال نوشتن میدیدم. عکس یک کتیبه دیواری که در این عکس توت زانو زده است و با قلمی در دست می نویسد و این نشانه یک اقدام انقلابی است که تا آن زمان در چرخه انجام نشده بود. بنابر شواهد تاریخی این حادثه در طول دوران ساکارا در مصر اتفاق افتاد ولی من به صحت آن شک دارم و شخصاً اعتقاد دارم که این اتفاق ۵۰۰ سال زودتر بوقوع پیوسته است. ساکارا در دوره فرمانروایی اول تقریباً ۳۳۰۰ سال قبل از میلاد ساخته شده است. بنابراین هنگامی که به ساخت اهرام قبل از دوران ساکارا می پردازیم به نظریات من پی خواهید برد. اگرچه به نظر می رسد برای شروع کتاب ، به همه جا سر کشیدیم و راجع به مطالب گوناگونی که بهم مربوط نبودند صحبت کردیم، اما به تدریج در ادامه مباحث به تصویر درستی از آنها خواهیم رسید و هریک را در جای خود بطور کامل شرح خواهیم داد.ادامه دارد...

عالم ذر
قدامة بن زائده از پدرش نقل کرد که گفت: حضرت على بن الحسین (علیهما السلام) فرمودند: اى زائده! خبر به من رسیده که گاهى به زیارت قبر حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) میروى؟ عرض کردم: همان طور است که سمع شما رسیده. حضرت فرمودند: براى چه مبادرت به چنین فعلى میورزى؟ در حالى که تو در نزد سلطان مکانت و منزلتى داشته و وى کسى است که توان این را ندارد ببیند شخصى به ما محبّت داشته و ما را بر دیگران برترى مى دهد و فضائل ما را ذکر مى کند و حقّى که از ما بر این امّت واجب است را رعایت مى نماید؟ محضر مبارکشان عرض کردم: به خدا سوگند! قصدم از این زیارت، فقط رضایت خدا و رسول خدا بوده و از غضب و سخط کسى که بر من غضب نماید ترس و وحشتى ندارم و امر مکروهى که از ناحیه این عمل به من برسد هرگز در سینه‌ام گران و سنگین نیست و بر من قابل تحمّل مى باشد. حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند امر چنین است؟ عرض کردم: به خدا سوگند امر چنین است. حضرت سؤالشان را سه بار تکرار فرموده و من نیز جوابم را سه بار بازگو نمودم. سپس حضرت فرمودند: بشارت باد تو را. بشارت باد تو را! بشارت باد تو را! لازم شد خبر دهم تو را به حدیثى که نزد من بوده و از احادیث نخبه و برگزیده اى است که جزء اسرار مخزونه مى باشد و آن این است که: زمانى که در طف (کربلا) آن مصیبت به ما وارد گشت و پدرم (علیه السلام) و تمام فرزندان و برادران و جمیع اهلش که با او بودند کشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روى شترانِ بى جهاز نشانده و ما را به کوفه برگرداندند؛ پس به قتلگاه ایشان، نظر انداخته و ابدان طاهره ی ایشان را برهنه و عریان دیدم که روى خاک افتاده و دفن نشده اند. این معنا بر من گران آمد و در سینه‌ام اثرش را یافته و هنگامى که از ایشان چنین منظره اى را مشاهده کردم اضطراب و نا آرامى در من شدت یافت به حدّى که نزدیک بود، روح از کالبدم خارج شود. وقتى عمّه‌ام زینب کبرى، دختر على بن ابى طالب (علیهما السلام) این هیئت و حالت را از من مشاهده نمود فرمود: این چه حالتى است که از شما مى بینم؟ اى یادگار جدّ و پدر و برادرم! چرا با جان خود بازى مى کنید؟ من گفتم: چگونه جزع و بیتابى نکنم در حالى که مى بینم سرورم و برادران و عموها و پسر عموها و اهل خود را که در خونِ خویش طپیده، عریان و برهنه بوده، جامه هایشان را از بدن بیرون آورده اند، بدون اینکه کفن شده یا دفن شده باشند، احدى بالاى سرشان نبوده و بشرى نزدیکشان نمى شود؛ گویا ایشان از خاندان دیلم و خزر (کفار) مى باشند؟ عمّه‌ام فرمود: از آنچه که مى بینى بیتابی مکن که به خدا سوگند این عهد و پیمانى بوده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با جدّت (امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پدرت (سید الشهداء (علیه السلام) و عمویت (حضرت مجتبى (علیه السلام) نموده و خداوند متعال نیز از گروهى از این امت که در عداد ستمکاران و سرکشان نمى باشند و در بین اهل آسمان‌ها معروف و مشهورند، پیمان گرفته است که این اعضاء قطعه قطعه را جمع کرده و دفن نموده و این ابدان و اجسام خون آلود را به خاک سپرده و در این سرزمین، براى قبر پدرت سید الشهداء (علیه السلام) نشانه اى نصب کرده که اثرش هیچگاه کهنه و مندرس نشده و گذشت شب و روز آن را محو نمى کند، و بسیارى از رهبران کفر و الحاد و فرزندان ضلالت و گمراهى، سعى در نابود کردن آن مى نمایند؛ ولى به جاى اینکه رسم و نشانه ی آن از بین رود ظاهرتر و آشکارتر مى گردد.
هنگامى که پیغمبر اعظم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه اطهر (علیها السلام) را از شهادت فرزندشان حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) و آن مصائبى که دچار آن حضرت خواهد شد آگاه نمودند؛ آن بانو گریه شدیدى کرده و فرمودند: پدر جان! یک چنین مصائبى در چه موقعی رخ می‌دهد؟ فرمودند: در آن زمانى که من و تو و على در این دنیا نباشیم! پس گریه حضرت زهراء (علیها السلام) شدیدتر شد و فرمودند: پدر جان! پس چه کسى براى حسینم گریه خواهد کرد و چه کسى متصدى عزادارى وى خواهد شد!؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: اى فاطمه! زنان امت من بر زنان اهل بیتم و مردان ایشان بر مردان اهل بیت من گریه خواهند کرد. همه ساله گروهى پس از گروهی دیگر، عزادارى را تجدید مینمایند. پس هنگامى که روز قیامت فرا رسد تو زنان امت من و من مردان آنان راشفاعت خواهیم کرد و هر کسى از ایشان که در مصیبت حسین (علیه السلام) گریه کند ما دست او را می‌گیریم و داخل بهشت می‌نماییم. اى فاطمه! هر چشمى فرداى قیامت گریان است غیر از چشمى که در مصیبت حسین (علیه السلام) گریه کند؛ زیرا صاحب آن چشم، خندان و مژده نعمت هاى بهشت به وى داده خواهد شد.
برائت و دشمنی با اعداء اهلبیت (علیهم السلام) اصل اصول دین و علامت شیعه ی اثناعشریه و یکی دیگر از مواثیق عالم ذرّ می‌باشد؛ به این معنا که همه ی ما در آن عالَم با خدای خویش، پیمان بسته ایم که با بدخواهان آل محمد (علیهم السلام) در ستیزه و دشمنی باشیم و هرگز با ایشان از در دوستی و برادری وارد نشویم. صدرنشین مسند امامت و ولایت؛ یعنی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
خداوند، نام امامان را بر سنگ‌ها و برگ هاى درختان و بال پرندگان و ابواب بهشت و جهنم، و بر عرش و افلاک، و بال و پر ملائکه، و بر حجب جلال و سرادق عزّ و جلال نوشته و به نام آنها پرندگان تسبیح می‌کنند و ماهیان دریا براى شیعیانشان استغفار می‌کنند. خداوند، احدى را خلق نکرده مگر اینکه از او به وحدانیت خویش و ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام) و بیزارى از دشمنان آنها پیمان گرفته و عرش استقرار نیافت مگر آنکه بر آن با نور نوشته شد: لا إِلهَ إِلا اللّه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه علی ولىّ اللّه. امام صادق (علیه السلام) نیز در دعایی که از ایشان بعد از نماز عید غدیر وارد شده فرموده اند: و بر ما به گواهی به اخلاص برای خویش، و دوستی و موالات اولیاء هدایتگرت بعد از پیامبر آگاهی دهنده و بیم دهنده و چراغ روشن، منّت
نهادی، و دین را با موالات و دوستی آنان و تبرّی و بیزاری ازدشمنانشان کامل نمودی و با تجدید عهد و پیمانت، نعمت را بر ما کامل نمودی و عهد و میثاق (عوالم پیشین) را به یادمان آوردی، و سخن خویش را از ذهنمان پاک نساختی، و تو در کتاب خویش ذکر نمودی: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا». گواهی می‌دهیم بر لطف و منّت تو، به اینکه تو خدایی هستی که هیچ خدایی جز تو نیست و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده ی توست و علی (علیه السلام) امیرمؤمنان... و برهان عظیم و نشانه ی کبرای تو، و خبر بزرگ و نبأ عظیمی است که پیوسته مردم در آن اختلاف دارند. بارالها! همانطور که با هدایت به معرفت ایشان بر ما منت نهادی؛ پس بر محمد وآل محمد صلوات بفرست و این روز را بر ما مبارک گردان همین روزی که عهد و میثاقت را در آن به ما یادآوری کرده و دینت را در آن کامل و نعمتت را تمام نموده ای و به منتت در این روز، ما را اهل اجابت قرار داده و از دشمنان و اعداء، بیزاری عطا نموده ای.
داود بن کثیر رِقّى گفت: به خدمت امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردم: معنى سلام بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چیست؟ حضرت فرمودند: چون خداى تبارک و تعالى (در عوالم پیشین) پیغمبر خود و وصىّ و دختر و دو پسر آن حضرت و جمیع ائمّه (علیهم السلام) و شیعیان ایشان را آفرید، از آنها عهد و پیمان گرفت تا صبر کنند، و یکدیگر را توصیه به صبر کنند، و ساخته و آماده باشند براى مقاتله با دشمنان دین و از خدا بپرهیزند و به ایشان وعده فرمود که (در عوض با ظهور امام (علیه السلام) زمینِ مبارک (مدینه) و حرم امن (مکه) را از براى ایشان وا گذارد، و بیت المعمور را از براى ایشان فرود آورد، و سقف برافراشته را از براى ایشان ظاهر گرداند، و ایشان را از دشمنانشان در آسایش اندازد، و زمین را مبدّل شده، به ایشان واگذارد. همانا سلام بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یادآوری همین میثاق و تجدید آن با خداست تا شاید او در رسیدنِ وقت این پیمان و وعده، تعجیل کند و سلامت و سازش را با تمام آنچه در پیمان بود، براى شما به شتاب آماده کند.
آیات سوره ی عصر و آخرین آیه ی سوره آل عمران به همین پیمان اشاره دارد.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
نبوّت هیچ پیامبری به کمال نرسید مگرآنکه به فضل و محبت حضرت زهرا (علیها السلام) اقرار کرد. ابو بصیر هم از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: همانا خداوند تبارک و تعالى یک چهارم دنیا را مهریه حضرت زهرا (علیها السلام) قرار داد، پس یک چهارم دنیا به آن حضرت تعلّق دارد، و بهشت و جهنّم را مهریه ی ایشان قرار داد، بنا بر این دشمنان او داخل جهنّم و آتش مى شوند و دوستانش داخل بهشت، و او صدّیقه کبرى است و قرن‌های اُولَی، بر حول محور معرفت ایشان دور می‌زد و برقرار بود.
منظور از قُرون الاولی
مدت‌ها بود که پیرامون مقصود از این عبارت که در کلام حضرت صادق (علیه السلام) است اندیشه می‌کردم: «وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى» یعنی «و قرن‌های اول، بر حول محور معرفت حضرت زهرا (علیها السلام) دور می‌زد و برقرار بود» و نمی دانستم منظور از قرون الاولی چیست، تا اینکه خدای عزوجل این امر را بر من روشن ساخت که ظاهرا مقصودِ حضرات معصومین (علیهم السلام)، از این عبارت، عوالم گذشته از جمله عالم ذرّ است. کلمه ی "اُولَی" به معنای اول، در زیارت جامعه ی کبیره هم از زبان مطهر حضرت هادی النقی (علیه السلام) آمده است: حُجَجِ اللّه عَلَى أَهْلِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى. در این عبارت، حضرت هادی (علیه السلام) در ضمن معرفی ائمه ی اطهار (علیهم السلام)، ایشان را حجّت‌های خدا در دنیا، آخرت واُولَی نامیده اند. بدین ترتیب پس ما سه عالم را طی کرده و می‌کنیم و ائمه اطهار (علیهم السلام) در هر سه حجت خدایند؛ یکی دنیا که در آن هستیم و دیگری آخرت که خواهیم دید و سوم عالم اُولَی.

جهاد با نفس
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که دو روزش با هم مساوى باشد (و در روز دوم پیشرفتى معنوى ننموده باشد) چنین کسى فریب خورده است و کسى که پایان دو روزش (براى او) بهترین ساعات و حالات آن دو روز باشد سعادتمند است و کسى که پایان دو روزش بدترین حالات آن دو روز باشد ملعون است (و از رحمت الهى دور است ) و کسى که در نفس خود (نسبت به گذشته ) زیادتى مشاهده نکند چنین کسى به سوى کمبود و نقصان پیش مى رود و کسى که همواره در حال نقصان است مرگ برایش از زندگى بهتر است .
حدیث :
- امام موسى کاظم علیه السلام فرمود: کسى که در هر روز از نفس ‍ خود حساب نکشد از ما نیست (کسى که محاسبه نفس مى کند) اگر عمل نیکى به جاى آورده است از خداوند طلب زیادتى آن را کند و اگر کردار بدى از او سر زده است از خداوند طلب مغفرت کند و به سوى او توبه آورد.
حدیث :
- امام سجاد علیه السلام فرمود: همانا که منافق (دیگران را از کار زشت ) باز مى دارد ولى خود باز نمى ایستد و چیزى امر مى کند که خود انجام نمى دهد و هنگامى که براى نماز به پا مى ایستد به حالت اعتراض ‍ است . - رواى گوید: - عرض کردم : اى فرزند رسول خدا! حالت اعتراض ‍ چگونه است ؟ حضرت فرمود: یعنى به دور و بر خود نگاه مى کند. و هنگامى که به رکوع رود گویى شترى است که زانو زده است (یعنى رکوع وى با تعظیم پروردگار همراه نیست )، شب مى کند در حالى که همه همتش ‍ خوردن غذاى شبانه است و حال اینکه روزه دار نبوده و ناشتا خورده است و صبح مى کند در حالى که همه همتش خوابیدن است و حال اینکه شب زنده دارى نکرده است ، اگر با تو سخن گوید به تو دروغ مى گوید و اگر او را در کارى امین گردانى به تو خیانت مى کند و اگر حضور نداشته باشى از تو غیبت مى کند و اگر به تو وعده دهد به وعده اش وفا نمى کند.
حدیث :
- از طریق عبدالملک بن بحر نیز شبیه این روایت آمده است و در آن دو جمله اضاف دارد: و هنگامى که به رکوع رود گوئیا شترى است که زانو زده است و هنگامى که به سجده رود گویى به زمین نوک مى زند (یعنى با شتاب به سجده مى رود و بر مى خیزد) و هنگامى که مى نشیند پاى خود را باز مى کند.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام درباره گفتار خداى عزوجل : (شکیبا باشید و یکدیگر را به شکیبایى سفارش کنید و به یکدیگر بپیوندید) فرمود: شکیبا باشید بر (انجام ) واجبات .
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: به واجبات الهى عمل کن تا پرهیزگارترین مردمان باشى .
حدیث :
- امام سجاد علیه السلام فرمود: کسى که به آنچه که خداوند بر او واجب ساخته عمل کند از عابدترین مردمان است .
حدیث :
- امام باقر علیه السلام در حدیثى فرمود: سوگند به خداوند که از جانب خداوند براى ما جواز رهایى از آتش نیست و بین ما و خداوند خویشاوندى برقرار نیست و ما حجت و برهانى بر خداوند نداریم و جز به وسیله طاعت و فرمانبردارى اش به او نزدیک نمى شویم پس هر کدام از شما که مطیع خداوند باشد ولایت و دوستى ما به او سود مى بخشد و هر کدام شما که در برابر خداوند عصیان کند دوستى ما به او سودى نمى بخشد. واى بر شما مبادا فریب بخورید، واى بر شما مبادا فریب بخورید.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش و آنان از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کنند که فرمود: خداوند جل جلاله فرمود: اى فرزند آدم ! در آنچه که به تو دستور داده ام مرا اطاعت کن و آنچه را که تو را به صلاح مى رساند به من نیاموز (که من خود مى دانم که چه چیزى به صلاح توست ).
حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش و آنان از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کنند که فرمود: خداوند عزوجل مى فرمایند: هر بنده اى که مرا اطاعت کند او را به سوى غیر خود وا نمى گذارم و هر بنده اى که مرا نافرمانى کند او را به سوى خودش وا مى گذارم پس از آن دیگر باکى ندارم که در چه راهى به هلاکت برسد.

سکوت
امام على علیه السلام ـ در توصیف مؤمن ـ فرمود :
کثیرٌ صَمتُهُ، مَشغولٌ وَقتُـهُ .
خاموشیش بسیار است و اوقاتش پُر (پیوسته در کار و اندیشه خدا و آخرت است) .
امام صادق علیه السلام : پیامبر خدا صلى الله علیه و آله خطاب به مردى که نزد ایشان آمد فرمود : آیا تو را به کارى راهنمایى نکنم که بدان وسیله خداوند تو را به بهشت برد؟ عرض کرد : چرا ، اى رسول خدا! حضرت فرمود : از آنچه خداوند به تو ارزانى داشته است بخشش کن . عرض کرد : اگر خودم از کسى که بدو بخشش مى کنم نیازمندتر بودم چه؟ حضرت فرمود : ستمدیده را یارى کن . عرض کرد : اگر خودم از کسى که یاریش مى کنم ناتوانتر بودم چه؟ فرمود : براى آدمِ نادان کارسازى کن ؛ یعنى او را راهنمایى کن . عرض کرد: اگر خودم از او نادانتر بودم چه؟ حضرت فرمود: زبانت را جز از خیر ساکت نگه دار . آیا خوشحال نمى شوى که یکى از این خصلتها در تو باشد و به بهشتت کشاند؟خب.
کجا سکوت کنیم: وقتی نیازی نیست حرفی بزنید.
شاید درشرایط و موقعیتی قرار بگیرید که دو نفر مثل؛ پدر و مادر یا زن و شوهری، در حال صحبت کردن یا مشاجره با یکدیگر هستند و شما هم وسوسه شوید حرف بزنید و نظر بدهید. در حالی که اصلا نیازی نیست حرفی بزنید. شاید حرف های شما نوعی دخالت به حساب آید و از طرف آن ها مورد سرزنش و بی احترامی قرار بگیرید. بهتر است در این موقعیت ها نیز سکوت کنید و هیچ گونه دخالتی در روابط آنها نداشته باشید و اجازه بدهید از شما بخواهند که حرف بزنید
پیامبر اکرم(ص)می فرمایند : نجات ، در نگه داشتن زبان است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد