شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب
شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب

اسدالله الغالب

علی آن شیر خدا شاه عرب.الفتی داشت با این دل شب
شب زاسرار علی آگاه است.دل شب محرم سرّالله است
شب علی دیدبه نزدیکی دید.گر چه او نیزبه تاریکی دید
شاه را دید به نوشینی خواب.روی بر سینه دیوار خراب
قلعه‌بانی که به قصر افلاک. سر دهد ناله زندانی خاک


اشکباری که چو شمع بیزار. می‌فشاند زر و می‌گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید. در و دیوار به زنهار آید
کلماتش چودرآویزه گوش.مسجدکوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت.چشم بیدار علی خفته نیافت
روزه‌داری که به مُهر اسحار. بشکند نان جوین افطار
ناشناسی که به تاریکی شب. می‌برد نان یتیمان عرب
تا نشد پردگی آن سرّ جلی. نشد افشا که علی بود علی
شاهبازی که به بال پر راز. می‌کند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر.دردل شب بشکافددل شیر
عشقبازی که هم آغوش خطر. خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تأثیر. حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در. که علی بگذرد از ما مگذر
شال می‌بست و ندایی مبهم. که کمربند شهادت محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار. می‌کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق. سر به محراب عبادت منشق
می‌زندپس‌ لب اوکاسه شیر.می‌کندچشم اشارت به اسیر
چه اسیریکه همان قاتل اوست.توخدایی مگرای دشمن دوست
در جهان این همه شر و همه شر. ها علی بشر کیف بشر
کفن از گریه غسال خجل. پیرهن از رخ وصال خجل
محمد حسین شهریار

غلام سید میر شجاعت علی الموسوی النجفی معروف به هندی که در عصر سید بحرالعلوم و شیخ جعفر کبیر بوده ، می گوید : من خدمت سید بودم هنگامی که از هند به نجف اشرف می آمد ، گاهی اوقات میان کشتی عقدی ( جواهرات ) از جیبش بیرون می آورد که در او انواع جواهرات بود مدتی به آنها نظر می کرد و دو مرتبه به جیبش می گذاشت ، هیچ یک از مسافرها متوجه نشدند ، مگر ناخدا از بالای کشتی متوجه آن جواهرات شده و آن ها را نشان کرده بود سید نفهمید که او متوجه شده ، پس ناخدا خواست حیله ای بنماید و آن عقد را از سید بگیرد ، پس میان کشتی فریاد زد : با من عقدی بود ، از جواهر علامت و نشانی اش این است ، دیشب از من سرقت شده باید من لباس ها و اسباب های شما رابگردم ، سپس مشغول جستجو کردن شد . جناب سید فهمید که اگر این عقد را از جیب او بیرون بیاورند ، اهل کشتی ناخدا را تصدیق می کند و می گویند : سید دزدی کرده ، در این بین سید عقد را میان دریا انداخت و عرض کرد : یا امیرالمؤ منین این امانت من است نزد شما . احدی متوجه نشد که سید چه کاری انجام داد . ناخدا همه را تفتیش کرد و نوبت به سید که رسید ، مشغول بازرسی او شد ، چیزی نیافت پس مایوسانه مراجعت کرد . وقتی کشتی به جزیره رسید ، اهل کشتی پایین آمدند ، سید به خادمش گفت : من خیلی به ماهی علاقه دارم ، می گوید : من رفتم یک ماهی بزرگ را که در دست کسی دیده بودم بخرم ، به سید عرض کردم : چنین ماهی در دریا هست بخرم . فرمود : همان را بخر . پس او را خریدم و چون شکمش را چاک زدم دیدم آن عقد به همان علامت ها از شکم ماهی خارج شد آن را نزد سید آوردم ، او نیز شکر و سپاس خدا را به جای آورد.

منقذین اصبغ اسدى گوید: در شب نیمه شعبان در خدمت امیرالمؤ منین (ع ) بودم ، امام سوار شترى شدند و براى کار مهمى به دهى رفتند، در اثناى راه در جایى فرود آمدند و خواستند که تجدید وضو نمایند، من افسار شتر را داشتم ، یک مرتبه گوش هاى شتر تیز و مضطرب شد که نتوانستم آن را نگه دارم ؛ امام پرسید: چه شده است ؟ عرض کردم : شتر چیزى دیده که این طور بى تابى مى کند. امام نگاه کرد و فرمود: درنده اى است ؛ ذوالفقار را برداشت و نعره اى زد و چند قدم برداشت ؛ آن درنده شیر بود چون صداى امام را شنید مانند گناهکاران ، سر در پیش انداخت ؛ امام دست دراز کرد موى گردن شیر را گرفته و فرمود: مگر نمى دانى من اسدالله و ابوالاشبال (پدر بچه شیرها) و حیدرم ، قصد شترم را نمودى ؟ شیر به زبان فصیح عرض کرد: یا امیرالمؤ منین (ع ) چند روز بود که شکارى به دستم نیفتاد و گرسنگى بى طاقتم کرده است ، از دور شبح شما را دیدم خجل که خداى تعالى بر من گوشت دوستان و عترت شما را حرام گردانیده و بر دشمنان شما حلال نموده . امام دست بر پشت شیر کشید و با او حرف زد تا آن که عرض کرد: یا ولى الله گرسنگى ، گرسنگى ؛ امام دست برآورد و فرمود: خداوندا! به حق محمد و آل محمد (ص ) او را روزى ده ؛ همان حال ، چیزى نزد شیر آمد و به خوردن مشغول شد. بعد امام پرسید: مسکن تو کجاست ؟
گفت : کنار رود نیل . فرمود: این جا چه مى کنى ؟
عرض کرد: به قصد زیارت شما به حجاز آمدم، حال اجازه رفتن مى خواهم که دو پسر و جفتى دارم که از من بى خبرند. چون اجازه گرفت ، عرض کرد: یا امیرالمؤ منین (ع ) در این سفر به قادسیه مى روم و از گوشت سنان بن واهل شامى که از دشمنان شماست ، و در جنگ صفین گریخته ، توشه راه کنم . امام دعا کرد و شیر رفت. منقذبن اصبغ گوید: متعجب و حیران شدم که امام فرمود: اى منقذ! از این واقعه تعجب نمودى ؟ بدان خدایى که دانه را مى رویاند و خلق را مى آفریند، اگر از معجزاتى که رسول خدا به من تعلیم داده ، ظاهر کنم مردم به گمراهى مى افتند؛ و بعد امام متوجه نماز شد و پس از آن نمازش تمام شد در خدمتش بودم تا به قادسیه رسیدیم که هنگام اذان صبح بود؛ و در میان مردم غوغایى بود که مى گفتند: سنان بن واهل شامى را شیرى خورد و استخوان هاى بدنش را نشان دادند؛ من واقعه سخن گفتن شیر را با امام را براى مردم نقل کردم ، مردم دویدند و به خدمت امام رسیدند و از وجودش ‍ تبرک مى جستند.

گل حیات
ممکن است بعضی از شما ارتباط با موجودات در سطوح موازی دیگر را باور نداشته باشید ولی این چیزی است که در زندگی من تصادفی اتفاق افتاد و من دخالتی در وقوع آن نداشتم. اینگونه به نظر می رسد که من از سالها پیش با توت هر روز ارتباطی در سطوح و ابعاد درونی داشته ام. حال که بیشتر دقت می کنم، متوجه می شوم که رابطه شخصی من با توت زمانی که در کالج برکلی بودم آغاز شد. من در مقطع فوق لیسانس فیزیک و لیسانس ریاضیات بودم و فقط یک ترم تا فارغ التحصیلی من مانده بود که به این نتیجه رسیدم که دوست ندارم مدرکم را بگیرم زیرا چیزی درباره فیزیکدانها کشف کرده بودم که باعث دلسردی من شده بود پس تصمیم گرفتم در علمی که به هیچ وجه علم نیست درگیر نشوم. فیزیکدانان نیز همانند باستان شناسان از واقعیت هایی که باعث تغییرات شگرفی در زمان کوتاه می گردد، چشم پوشی می کنند. شاید حقیقت واقعی این امر در طبیعت انسان نهفته است. بنابراین من به بخش دیگری از مغزم رجوع کردم و شروع به تحصیل در زمینه هنرهای زیبا نمودم. مشاورانم فکر می کردند که دیوانه شده ام و می گفتند تو داری یک مدرک فیزیک را از دست می دهی؟ ولی من آنرا نمی خواستم و به آن احتیاج نداشتم. بعد از آن برای اینکه فارغ التحصیل شوم، مجبور بودم دو سال در زمینه تاریخ و هنرهای زیبا تحصیل کنم. تغییر رشته الآن به نظرم عاقلانه به نظر می رسد، زیرا هنگام مطالعه نوشته های باستانی ، متوجه می شوید گذشتگان هنر، علم و مذهب را بصورت به هم پیوسته درک می کردند. بنابراین ماجرایی که خودم را در آن قرار داده بودم ، کاملاً برای کاری که هم اکنون انجام می دهم مناسب بود. ادامه دارد...

عالم ذر
سادات، کسانی هستند که در عالم ذرّ به محبت اهلبیت (علیهم السلام) سبقت گرفتند؛ و به همین دلیل خدا آنها را در صلب اهلبیت (علیهم السلام) قرار داد و به شرافت این مقام مفتخرشان ساخت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: همانا خداى تعالى که جمیع نیکی‌ها مختصّ اوست، دوستى على و فاطمه (علیهما السلام) و فرزندان ایشان (علیهم السلام) را بر خلق عرضه کرد. هر کس که نسبت به آن محبت، سبقت گرفت و زود پذیرفت، او را پیامبر و یا از اهل بیت مقرّر فرمود و کسى که بعد از ایشان اجابت نمود، از شیعیان گشت و به درستى که خداى تعالى همه ی آنها را در بهشت جمع خواهد نمود. منظور از فرزندان حضرت علی و فاطمه (علیهما السلام) در این روایت، ائمه اطهار (علیهم السلام) می‌باشند. خلاصه ی این کلام نورانی این است که در عالم ذرّ با نحوه ی پذیرش میثاق؛ سلسله ی انساب افراد نیز معیّن گشت و درجه ی ایشان در این دنیا تعیین شد؛ به این شکل که هر کسی زودتر از همه، محبت سید اوصیاء امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و سیده ی نساء، حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) و اولاد معصومین این دو بزرگوار را پذیرفت؛ در عالم دنیا به مقام نبوت رسید و یا اینکه خدا وی را در صلب آل محمد (علیهم السلام) قرار داد و او در زمره ی سادات داخل شد، و آنها که در مرحله ی بعد، اجابت نمودند جزو شیعیان و پیروان ایشان قرار گرفتند و این از اسرار مهم عالم ذرّ است، تا ما بدانیم نه تنها اعطای درجه ی نبوت و رسالت، منوط به پذیرش و نحوه پذیرش ولایت آل محمد (علیهم السلام) بوده؛ بلکه سلسله و نسب نیز بر اساس اعمال عالم پیشین تعیین شده؛ و لذا احترام به سادات، فقط احترام به نژاد ایشان که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باز می‌گردد و در ظاهر، امری غیر اختیاری بوده، نیست؛ بلکه احترام به سبقتِ ایشان در قبولِ محبّت حضرت زهراء (علیها السلام) در عالم ذرّ است که امری اختیاری بوده و موجب اجر و پاداش می‌باشد. با این وجود. باز امکان سلب سیادت و یا الحاق به سلسله ی سادات در این دنیا وجود دارد. چرا؟ چون قرآن کریم ملاک الحاق به خوبان و سلب آن را نَسَب ندانسته؛ بلکه تبعیت را به عنوان اصلِ سبب، معرفی فرموده است: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی. (ابراهیم (ع) گفت: ) پس هر که از من پیروى کند بى گمان او از من است و: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا . در حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم همان کسانى هستند که او را پیروى کرده اند و نیز این پیامبر و کسانى که [به آیین او] ایمان آورده اند. و همچنین: وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ قَالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ. و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت پروردگارا پسرم از اهلِ من است و قطعا وعده ی تو راست است و تو بهترین داورانى. خدا فرمود اى نوح! او از اهل تو نیست او [داراى] کردارى ناشایسته است؛ پس چیزى را که بدان علم ندارى از من مخواه من به تو اندرز مى دهم که مبادا از نادانان باشى. در نتیجه کسانی که تبعیت از خوبان کنند از اهل ایشان(حتی سگ اصحاب کهف) و کسانی که با ایشان مخالفت نمایند از اهلیّت آنها خارج می‌شوند. حال، این تبعیت اگر به تعبیر روایت فوق، در عالم ذرّ صورت گرفته باشد و در آن عالم از دیگران سبقت گرفته باشد، نَسَبش هم به خوبان و اولیاء مرتبط شده و طینتش در صلب انبیاء و اولیاء نهاده می‌شود؛ اما اگر در این دنیا راه را کج نمود، طینش از ایشان جدا شده و اهلیّتش منقطع می‌گردد. این همان چیزی است که ظاهرا حضرت نوح (علیه السلام) بدان توجه نداشت و خدا بر او خرده گرفت که چرا چیزی را که نمی دانی از من طلب می‌کنی، فرزندت دیگر اهل تو نیست. لذا ممکن است عده ای از سادات "اگر اصل نسب و سیادتشان جعلی نباشد و حقیقتاً از اولاد ائمه اطهار (علیهم السلام) باشند" در دنیا به خاطر سوء اختیارشان ارزش اعمال عالم ذرّ خویش را تباه کرده، طینتشان تغییر یابد و شرفشان بر باد رود. و از آن طرف، کسانی که در عالم ذرّ در اصلاب ائمه ی اطهار (علیهم السلام) قرار نگرفتند؛ باز خدا در این دنیا به ایشان فرصت داده تا بتوانند با پیروی صادقانه و خالصانه از اهلبیت (علیهم السلام)، خود را از زمره ی ایشان قرار دهند. بله! طینتشان اصلاح و در اصطلاح "منّا اهل البیت" می‌شوند و به درجه ی سیادت هم دست می‌یابد.
روایات در این باب، فراوان است مانند این حدیث که ابو عبیده از امام باقر (علیه السلام) روایت کند که فرمودند: هر که ما را دوست بدارد، او از ما اهل بیت است. به ایشان عرض شد: یابن رسول اللّه! از شماست؟ فرمودند: به خدا قسم! از ماست؛ آیا نشنیده اى این سخن ابراهیم (علیه السلام) را که گفت: «پس هرکه از من پیروى کند، او از من است؟ منظور امام (علیه السلام) آن است که راه رسیدن به این فوز، باز و مفتوح است. امام صادق (علیه السلام) هم فرمودند:
هر یک از شما که پرهیزگار و درستکار باشد، او از ما اهل بیت است. راوى عرض کرد: یا بن رسول اللّه! از شماست؟ فرمودند: آرى! از ماست. پس عمر بن یزید گفت: یعنی از آل محمد است؟ فرمودند: آری از آل محمد است!. آیا نشنیده اى این سخن خداى عزوجل را که فرمود: و هرکس از شما آنها را به دوستى گیرد، از آنان خواهد بود. و این سخن ابراهیم (علیه السلام) را که گفت: پس هر که از من پیروى کند او از من است. عمّار بن یاسر نیز مى گوید: در حالى که من در خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم حضرتش فرمودند: شیعیان خاص و ناب، از ما اهل بیت هستند. عمربن الخطاب (لعنه الله علیه) گفت: اى پیامبر خدا! آنها را به ما بشناسان تا ما با آنها آشنا شویم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: من این سخن را به شما نگفتم مگر آنکه خواستم شما را از آن آگاه کنم پس چرا عجولانه کلامم را قطع می‌کنی ای فلان؟ سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: منم دلیل و راهنما بر خداى عزوجل و على یاور دین من است، و خاندانش چراغ آن مى باشند، و ایشان نور دهندگانی هستند که [دیگران] از آنها پرتو مى گیرند. عمر لعنه الله علیه سوالی پرسید که خودش را رسوا کرد که کافر است. گفت: اى رسول خدا! پس اگر کسى دلش با این سخن همراه نباشد و آن را نپذیرد چه؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قلب را در این جایگاه ننهاده اند مگر به دلیل آنکه این سخن را بپذیرد یا با آن مخالفت کند (یعنی کار قلب همین است) اما هر که دلش موافق ما اهل بیت بود نجات یافت و هر که دلش مخالف ما خاندان بود عاقبتش هلاکت و نابودى خواهد بود.خب. پس چقدر به درجه ی "منّا اهل البیت " رسیدن سخت است. ائمه ی اطهار (علیهم السلام) به این سادگی کسی را به عنوان شیعه ی خویش نمی پسندند و از او راضی نمی شوند؛ بلکه ده‌ها صفت و خصلت نیکو را به عنوان صفات یک شیعه ی پسندیده، ذکر کرده و بر آن پافشاری نموده اند. صفاتی چون صداقت. کسب حلال. حفظ زبان. حیا. ورع، مداومت به نماز اول وقت و نوافل، سکوت، کسب علم از ائمه اطهار (علیهم السلام)، پاکدامنی، عقیده ی سالم و... که دستیابی به هر یک، بدون کمک گرفتن از ذوات مقدسه ی خودشان امکان پذیر نیست. با همه ی این اوصاف، در حدیثی که در سطرهای پیشین گذشت، پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "شیعیان خاص و خالص، از ما اهلبیت اند، نه هر شیعه ای". خلاصه اینکه هر کسی را یارای این نیست که از خیل محبین آل محمد (علیهم السلام) باشد؛ بلکه طِیب ولادت و طهارت مولد می‌طلبد و هر محبی را توانایی نیل به درجه ی شیعه نیست؛ چرا که نیاز به ریاضات عدیده دارد و در نهایت اگر کسی بخواهد به مقام " مِنّیَّت" برسد و سیّد واقعی شود، باید از خواص و خالصین شیعه باشد. جعلنا اللّه منهم و ایاکم. و این است شرف حقیقی و بر همین اساس امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند: ولایت و دوستی من نسبت به علی بن ابی طالب (علیه السلام) برایم محبوب تر از ولادت من از او است، چون ولادت از او فضیلت است، لیکن ولایت او فریضه و واجب است. در طول تاریخ، افراد سعادتمندی بوده اند که به این فضیلت، دست یافته و از اهلبیت (علیهم السلام) شده اند. از جمله جناب سلمان. حضرت باقر (علیه السلام) به کسی که می‌گفت "سلمان فارسی" فرمودند:
ساکت باش! مگویید سلمان فارسی؛ بلکه بگویید: سلمان محمدی. او مردی از ما اهلبیت است. و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمودند: به سلمان، علم اولین و آخرین عطا شده بود. او دریایی بس ژرف و از ما اهلبیت بود. فضل بن عیسى هاشمى گوید: من و پدرم عیسى خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسیدیم. پدرم پرسید آیا این فرمایش پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که سلمان از ما اهلبیت است؟ فرمودند: آرى! گفت: یعنى از اولاد عبدالمطّلب است؟ فرمودند: از ما اهل بیت است. گفت: یعنى از فرزندان ابو طالب است؟ فرمودند: از ما اهل بیت است. پدرم گفت: من او را (به این نسب) نمی شناسم فرمودند: او را بشناس او از ما اهل بیت است. در این موقع اشاره به سینه ی خود نموده فرمودند: آن طور که تو گمان کرده اى نیست؛ خداوند طینت ما را از علیین آفرید و شیعیانمان را از پائین تر آن پس آنها از ما هستند و طینت دشمنان ما را از سجین آفرید و پیروان آنها را از پست تر از آن، آنها از ایشان به شمار می‌روند و سلمان از لقمان بهتر است. پس وقتی گفته می‌شود سلمان از ما اهلبیت است، سخن از اعطای یک مقام تشریفاتی نیست؛ بلکه حقیقتی است که بر زبان معصوم (علیه السلام) جاری شده است؛ لذا جناب سلمان به شرافت عظما رسیده و به همین دلیل، خدمت حضرت زهرا (علیها السلام) شرفیاب می‌شد و بانویی را که اگر نامحرمِ کوری به خدمتشان می‌آمد، به پشت حجاب می‌رفتند و خویش را از او می‌پوشاندند زیارت می‌کرد. حضرت مصباح هدایت و کشتی نجات؛ مولانا اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) درباره ی مادر پاکدامن خویش نقل کرده اند که: شخصی نابینا از حضرت فاطمه (علیها السلام) اجازه خواست تا به حضور ایشان برود، آن حضرت اجازه دادند؛ ولى در طول ملاقات در پس پرده قرار داشتند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان فرمودند: چرا در پس حجاب رفته ای در حالى که او تو را نمى بیند و کور است؟ حضرت فاطمه (علیه السلام) فرمودند: اگر او مرا نمى بیند، من که او را مى بینم، و او بوى مرا استشمام مى کند!. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: شهادت مى دهم که تو پاره ی تن من هستى. حال، این چنین بانویی با ورود سلمان، به پس پرده ی حجاب نرفته؛ بلکه با سلمان رودر رو سخن می‌گویند. مرحوم سید بن طاووس از سلمان فارسى روایت کند که گفت: ده روز پس از رحلت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) از منزل خود خارج و با حضرت على (علیه السلام) مواجه شدم. آن حضرت به من فرمودند: اى سلمان! تو بعد از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ما جفا کردى. گفتم: حبیب من اى ابو الحسن! درباره شما جفا نشده است؛ بلکه حزن و اندوه شدید من در رحلت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) مانع زیارت شما شد. حضرت على (علیه السلام) فرمودند: اى سلمان! به منزل فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برو؛ زیرا او به تو لطف دارد و مى خواهد از تحفه اى که از بهشت برایش آورده اند به تو بدهد. گفتم: آیا بعد از رحلت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) براى ایشان از بهشت تحفه اى رسیده است؟ فرمودند: آرى! دیروز تحفه اى از بهشت براى او آورده اند. سلمان مى گوید: من به سرعت به سوى خانه فاطمه (علیها السلام) دویدم؛ و پس از ورود به خانه دیدم که فاطمه (علیها السلام) نشسته و یک قطعه عبا در بر دارند؛ ولى هر گاه آن را روى سر مى کشند پاهایشان بیرون مى ماند، و هر گاه پاهایشان را مى پوشانند سرشان نمایان مى شود. وقتى چشم ایشان به من افتاد آن عبا را به سر کشیده و فرمودند: اى سلمان! تو بعد از رحلت پدرم به ما جفا کردى؟ گفتم: اى دختر رسول خدا! آیا امکان دارد که من بتوانم به شما جفا کنم؟ فاطمه (علیها السلام) فرمودند: پس بنشین و درباره ی آنچه که به تو مى گویم خوب بیاندیش. من دیروز در همین مکان نشسته بودم و درِ خانه بسته بود و درباره ی انقطاع وحى از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اینکه فرشتگان دیگر در این خانه رفت و آمد نمى کنند فکر مى کردم که ناگاه درِ خانه باز شد و سه دختر وارد شدند که در نیکویى جمال و خوشبویى مانند آنها را ندیده بودم، وقتى چشمم به آنها افتاد بدون اینکه آنان را بشناسم از جاى برخاستم و گفتم: آیا از اهل مکّه اید یا اهل مدینه هستید؟ گفتند: ما حوریه هایى از بهشت مى باشیم که خداى مهربان براى زیارت شما فرستاده است؛ زیرا ما بهشتیان، اشتیاق دیدار شما را داریم. من به یکى از آنها که فکر مى کردم به لحاظ سنّ بزرگتر است گفتم: نام تو چیست؟ گفت: مقدوده. گفتم: براى چه این نام را بر تو گذارده اند؟ گفت: به این دلیل که من براى مقداد بن اسود کِندى آفریده شده ام. سپس به دومى گفتم: نام تو چیست؟ گفت: نام من ذرّه است. گفتم: براى چه تو را ذرّه نام نهاده اند؟ گفت: زیرا مرا براى ابوذر آفریده اند. به سومى گفتم: نام تو چیست؟ گفت: نام من سَلمَى است. گفتم: چرا تو را به این نام مى خوانند؟ گفت: براى اینکه مرا براى سلمان، دوست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خلق کرده اند. پس آن سه حوریه، خرمایى به من دادند که مانند آن را ندیده بودم. سلمان گوید: پس حضرت فاطمه (علیها السلام) برخاسته و از آن خرما براى من آورده و فرمودند: امشب با این خرما افطار کن و فردا هسته ی آن را نزد من بیاور. سلمان مى گوید: خرما را گرفتم و از خانه ی آن بانو خارج شدم؛ پس از هر جا که عبور مى کردم مردم سؤال مى کردند: آیا مشک و عنبر به همراه دارى؟ مى گفتم: آرى!. هنگامى که وقت افطار شد با آن خرما افطار کردم؛ ولى هسته اى در میان آن ندیدم. پس، روز بعد نزد دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتم و واقعه را برای ایشان بیان نمودم؛ فرمودند: اى سلمان! چنین خرمایى نباید هسته داشته باشد؛ زیرا درخت آن را در بهشت با این دعایى که پدرم به من آموخته و من هر صبح و شام آن را مى خوانم غرس کرده اند. سلمان گفت: به آن بزرگوار عرض کردم: آن دعا را به من بیاموزید. حضرت فاطمه (علیهم السلام) فرمودند: اگر دوست دارى که در دنیا دچار تب نشوى بر خواندن این دعا مداومت کن. مى گویى: بسم اللّه النور، بسم اللّه نور النور، تا آخر. سلمان مى گوید: من این دعا را فراگرفتم و به بیش از هزار نفر از اهالى مدینه و مکّه که دچار تب شده بودند تعلیم دادم و همه آنها به لطف خدا از تب نجات یافتند. واقعاً چگونه می‌توان باور کرد که سلمان به خانه ای وارد شود که بانویش به تنهایی در آن نشسته باشد و او آن بانو را در آن حالتی که نقل کرده ببیند و توصیف کند، آن هم، چنان بانویی که خود را از مرد نامحرمِ کور می‌پوشاند؟ این واقعه توجیهی ندارد مگر آنکه بگوییم او به اهلِ این بیت، محرم بوده و بیگانه نبوده است. جریانی که نقل شد اولین و آخرین باری نبوده که وی اینگونه به خانه ی دردانه ی هستی قدم گذاشته و مشرّف به این لقاء شده؛ بلکه در روایات، امثال این دیدارها باز هم نقل شده است. قطب الدین راوندى از سلمان فارسى روایت می‌کند که گفت: به درِ خانه ی حضرت صدیقه ی شهیده (علیه السلام) رفته و در زدم. پس صدای حضرت فاطمه (علیها السلام) را شنیدم که میفرمود:
ای فضه به سلمان بگو که داخل شود؛ چرا که او از ما اهلبیت است. پس دیدم که حضرت فاطمه (علیها السلام) در منزل نشسته بودند و با آسیابى که در مقابلشان بود جو آسیاب مى کردند و دسته ی آسیاب، (از جراحت دست ایشان) خون آلود بود، و در این حال، امام حسین (علیه السلام) در گوشه ی اطاق از گرسنگى بى قرارى مى نمودند. من به فاطمه (علیها السلام) عرض کردم: اى دختر رسول خدا! پوست دستانِ شما مجروح شده در صورتى که فضّه، خادمه ی شما، حاضر و بیکار است. آن حضرت فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من توصیه کرده اند که کار منزل را با او تقسیم کنم، یک روز به عهده ی من باشد و یک روز به عهده ی فضه، و نوبت کار او دیروز بوده است. سلمان گوید: به حضرت فاطمه (علیها السلام) عرض کردم: من بنده ی آزاد شده ی پدر شما هستم (فرمودند: ای سلمان! تو از ما اهلبیتی. ) گفتم: پس اجازه دهید یا جو را آسیاب کنم و یا اینکه حسین (علیه السلام) را ساکت نمایم. حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمودند: من بر آرام کردن حسین (علیه السلام) تواناترم، تو آسیاب کردن جو را عهده دار باش. من مقدارى از جو را آسیاب کرده بودم که اذان و اقامه ی نماز گفته شد، برخاستم و به مسجد رفته، نمازم را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به جاى آوردم. هنگامى که از نماز فارغ گردیدم آنچه را که دیده بودم براى على (علیه السلام) تعریف کردم؛ پس ایشان گریه کرده و خارج شدند و پس از مدّتى بازگشتند در حالى که می‌خندیدند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علّت خنده را از على (علیه السلام) پرسیدند و ایشان گفتند: نزد فاطمه (علیها السلام) رفتم، او را دیدم که بر قفا خوابیده و حسین (علیه السلام) بر روى سینه اش به خواب رفته است و آسیابى که در مقابل ایشان بود به خودى خود، کار مى کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) لبخندى زده و فرمودند: اى على! تو مى دانى که خداوند، فرشتگانِ زیادى در زمین دارد که تا روز قیامت محمّد و آل محمّد را خدمت خواهند کرد. عین این جریان با کمی تفاوت برای جناب اباذر هم اتفاق افتاده است. در خبری دیگر سلیم بن قیس هلالی مى گوید: به ابن عباس در حالى که جابر بن عبداللّه انصارى کنارش بود گفتم: آیا هنگام وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر بودى؟ گفت: آرى! وقتى بیمارى حضرت شدّت یافت، دستور دادند تا از فرزندان عبدالمطلب، همه ی جوانان بالغ و زن و بچه هایى که عقلشان مى رسید جمع شوند. پس به همسران خویش فرمودند: از حضور من برخیزید و مرا با اهل بیتم تنها بگذارید. همه ی آنان به جز عایشه و حفصه برخاستند! حضرت نگاهى به آن دو کرده و فرمودند: مرا با اهل بیتم تنها بگذارید. عایشه در حالى که دست حفصه را گرفته بود برخاست و در حالی که از غضب به خود مى پیچید؛ مى گفت: باشد! تو را با آنان تنها گذاشتیم!. پس سلمان هم برخواست؛ ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمودند: بنشین که تو از ما اهلبیتی. آری! درست فهمیدید! بعضی از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با آنکه مدتی مدید در جوار آن بزرگوار بوده و حتی در بستر، کنار او آرمیده اند؛ از اهلبیت ایشان نبوده اند؛ ولی مردی که از اصفهان به جزیره العرب رفته و عاشق رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شده، از اهلبیت ایشان محسوب می‌شود. همه ی اینها نیست مگر به واسطه ی معرفت و عمل.
خَیثَمه جعفى گوید: بر حضرت باقر (علیه السلام) وارد شدم؛ پس به من فرمودند: ای خیثمه! سلام ما را به دوستان ما برسان و آنها را از این امر آگاه کن که به الطاف و ثواب هاى خدا نمی رسند مگر به واسطه ی عمل. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند سلمان از ما خانواده است و منظورشان این بود که او از ماست به خاطر معرفت ما و اقرارش به ولایت ما. و حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: سلمان از این رو از جمله علماء شد که او مردیست از ما خانواده و از این جهت او را در ردیف علماء آوردم.
منابع. بحار الانوار. بصائر الدرجات. دلائل الامامه. الخرائج و الجرائح. تفسیر فرات. کتاب سلیم.

جهاد با نفس
حدیث :
- حفص بن غیاث گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: اگر بتوانى (به گونه اى رفتار کنى ) که شناخته نشوى این کار را انجام ده و اگر در نزد خداوند نیکنام باشى بر تو عیبى نیست که در نزد مردم از تو به خوبى یاد نشود - سپس فرمود: پدرم على بن ابى طالب علیه السلام فرمود: خیرى در زندگانى نیست مگر براى دو نفر: یکى کسى که در هر روز خیرى را (بر خیرهاى خود) بیفزاید و دیگرى کسى که به وسیله توبه مرگ خود را اصلاح کند.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: فریب خورده (حقیقى ) کسى است که درباره ساعت به ساعت عمرش فریب خورده باشد.
حدیث :
- امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اى پسرم ! کفر بر چهار ستون استوار است : یکى هرزگى و بیراهه رفتن ، دیگرى زیاده روى و دیگرى دودلى و دیگرى پوشیدگى و مبهم بودن کار. و هرزگى خود بر چهار بخش ‍ است : بر ستمگرى و روى گردانى (از حق ) و کورى و غفلت و سرکشى . و زیاده روى نیز بر چهار شاخه است : بر کنجکاوى (ناصواب ) و نزاع و درگیرى در راى و انحراف (از حق ) و دشمنى و زیر بار حق نرفتن . دو دلى نیز بر چهار پایه است : بر جدال (گفت و شنود باطل ) و خواهش نفسانى و سرگردانى و خودباختن (گردن نهادن به گمراهى ). و پوشیدگى و ابهام در کار نیز بر چهار بخش است : بر شگفت زده شدن به سبب زینت و آرایش ‍ ظاهرى و آراستن نفس چیزى را و باز گرداندن (امور و آراء) به کجى و پوشاندن حق به باطل . و دو رویى بر چهار پایه استوار است : بر خواهش ‍ نفسانى و رفق و مدارا (ملایمت نابجا) و نخوت و شهوت و نافرمانى . و ملایمت (نابجا) بر چهار بخش است : بر امید بیهوده و آرزو و آهستگى و سهل انگارى . و نخوت و غرور بر چهار شاخه است : بر خود بزرگ بینى و به خود نازیدن و غیرت (بى جا) و سرسختى نمودن . و طمع نیز بر چهار بخش ‍ است : بر شادمانى و خوش خرامیدن و لجاجت و زیاده طلبى .