کارم از یکی بود یکی نبود گذشته است…
من در اوج قصه گم شدم….
عشق یعنی یکی بود و یکی ” نآبود “

عکس پس زمینه

آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرف ها هم گذاری داشتی

راه را گم کرده بودی نیمه شب شــاید عزیز
یا که شاید با دل تنــــــــــگم قراری داشتی

مهربانی هم بلد بـــــــــودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افــــــتاده که یاری داشتی

سر به زیرانداخــــتی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگــــــــاه شرمساری داشتی

خواستم چیزی بگویم گریه بغضم راشکست
نه نگفتــــــــم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش
سربه دوشم هق هق بــی اختیاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیـــــــــوانه ی خود انتظاری داشتی

صبح بـــــــــــوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خـــــوابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی