حکایتی از کتاب سید محمود موسوی ده سرخی
حکایتش این است که یکی از بزرگان نقل فرمود خلاصه اش این است :
فرمود شبی در اصفهان منبر رفته بودم از طرف صاحب مجلس اشاره شد که رئیس اوقاف در مجلس تشریف دارند حقیر هم گفتم همه رفقا می دانند که مدرسه صدر بازار در اصفهان بزرگ است و هر سال باغچه آن را گل کاری می کنند یکسال گفتند گل به چه کار می آید خوب است خیار بکارند هم سبز است و هم میوه ای است با نان بخورند،
همین کار را انجام دادند ولی وقتی که میوه رسید دیدند حیوانی می آید و