شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب
شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب

شعر

تو را دل برگـــــزید و کار دل شک برنمی دارد

که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد

تو در رویـــــــای پروازی ولی گویا نمی دانی

نـــــخ کوتاه دست از بادبــــــادک برنمی دارد

برای دیــــــــــدن تو آسمان خم می شود اما

برای من کـــــــلاهش را مترسک برنمی دارد

اگر باخنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتاقــــــم را صــــــدای جیرجیرک برنمی دارد

بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یــک بار

اگــــر با اشک من پیراهنت لـــک برنمی دارد

ادامه نوشته

مزاح

ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﻣﻬﺪﮐﻮﺩﮎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﻴﮕﻪ: ﺷﻌﺮﺑﺮﺍﺕ ﺑﺨﻮﻧﻢ؟
ﻣﻴﮕﻢ :ﺑﺨﻮﻥ ﻋﺰﻳﺰﻡ!
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻩ: ﺩﺧﺘﺮﺍﻱ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ ﺧﻮﺷﮕﻼﺷﻮﻥ, تیغ ﻣﻲﮐﺸﻦ ﺑﻪ ﭘﺮ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮﻥ, ﺁﺩﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ. ﺁﺩﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ!
ﻣﻴﮕﻢ : ﺍﻳﻨﻮ ﮐﻲ ﺑﻬﺖ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ؟
ﻣﻴﮕﻪ : ﻣﺮﺑﻴﻤﻮﻥ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻗﺎﺟﻤﺎﻝ (ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺳﺮﻭﯾﺲ) ﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ

عکس نوزاد فسقلی

دو نفر به اسم محمود و مسعود باهم رفاقتی دیرینه داشتن، تا جایی که مردم فکر میکردن این دو نفر باهم برادرند. روزی روزگاری مسعود نقشه گنجی رو به محمود نشان داد و با هم تصمیم گرفتن که به دنبال زیر خاکی برن. یک روز محمود و مسعود از خانواده شان خداحافظی کردن و رفتن. محمود نقشه ای در سر داشت که وقتی به گنج دست پیدا کرد مسعود رو از سر راهش برداره و اونو بکشه. بعد از چند روز سختی به گنج رسیدند. و

ادامه نوشته

بیلاخ

ﺩﺭﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍنگشتهای ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽﮐﺮﺩ .

پیامدهای حمله مغول به ایران

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻟﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻮﻣﭙﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻃﯽ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ ۴ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ,

ادامه نوشته

دوستت دارم

یادم میاد بچه بودم (شش-هفت ساله). عکسی توی کتابی دیدم. یک نقاشی ساده از دو تا بچه (یک دختر، یک پسر) که داشتند با هم حرف می زدند. دختر به پسر گفته بود: «من ماهی خیلی دوست دارم!» و توی ابر فکر بالای کّله اش ، یک ماهی قرمز داشت توی تُنگ شنا می کرد. بعد پسر گفته بود: «من هم همینطور!» ... و توی کله ی او یک ماهی بود که داشت توی ماهیتابه جلزو ولز میکرد!

عکس کوهستان

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد…
یکبار قسمت کردم…
چندین برابر شد

ادامه نوشته

شعر

گفته بودی خوشت از ما نمیــــــــــاید، به درک
حــــــــالــت از دیدنمــــــــــــــــــان جـــــــا نمیاید، به درک
کسر ِ شان است که همصحبت ِ مجنون باشی
مرد ِ دیوانه به لیــــــــــــــــــــلا نمیـاید، به درک
هرچه در کوچــــــــه تان پرسه زنـم پنجره ات
قدر ِ پلکـــــــــــــی به تماشــا نمیاید، به درک
راست گفتی لب ِ مـن را چه به شهــد ِ لب تو
نان ِ خشکـــــی به مــربا نمیـــــــاید، به درک
من ِ بی کس سر ِ جایــم بتمــــــــــــــرگم بهتر
قـــد ِ مــــــــــــرداب به دریــــــا نمیاید، به درک
نسخه پیچیـــده مرا دور ِ خـودش هر شب درد
قــُرص ِ ماهت به مـــــــــــداوا نمیـاید، به درک
من خــــودم خاسته ام پشت ِ سرت گریه کنم
نفسم بعــــد ِ تو بــــــــــــــــالا نمیاید؟ به درک
تو برو دلنـــــــــــــــــگران ِ من ِ بیچــــاره نباش
مرگ هــــم سمت ِ دل ما نمیــــــــاید، به درک
نیستم لایق ِ خوشبختــــــــــی و میدانم خوب
به من این گـــــونه غلـــــط ها نمیاید، به درک
سقط کن عشق ِ مــــــــرا و بزن اصـــلا زیرش
هر جنینــــــــی که به دنیــــــــا نمیاید به درک

عکس بیلی آیلیش

به قـــولِ ژان پل سارتر: از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر می خندد

ادامه نوشته