توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحاب اون خونه مولای مردا علی (ع) بود
نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت
خرماو نون وخوردنی هرچی که داشت تو اون میذاشت
راهی ی کوچه ها می شد تا یتیمارو سیر کنه
تا سفره ی خالیشونو پُر از نون و پنیر کنه
شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو
تا پُرِ بارون بکنه باغای بی شکوفه رو
عبادت علی مگه می تونه غیر از این باشه
باید مثِ علی باشه هر کی که اهل دین باشه
بعدِ علی کی می تونه محرم رازِ من باشه
دردِ دلم رو گوش کنه تا چاره سازِ من باشه
فردا اگه مهدی بیاد دردا رو درمون می کنه
آسمون شهرمونو ستاره بارون می کنه
چشاتو وا کن آقا جون بالای خستمو ببین
منو نگا کن آقا جون دل شکستمو ببین
از مرحوم محمد رضا آقاسی
امام صادق (ع ) فرمودند: امیرالمؤ منین (ع ) در روز جمعه بر بالاى منبر در مسجد کوفه خطبه مى خواند که صداى دویدن مردم را شنید که بعضى ، بعضى را پایمال مى کردند. حضرت به ایشان فرمود: شما را چه شده ؟ گفتند: یا امیرالمؤ منین ، مارى بسیار بزرگ داخل مسجد شده که ما از آن هراسانیم و مى خواهیم آن را به قتل برسانیم . حضرت فرمود: احدى از شما به آن نزدیک نشود و راه را براى او باز کنید که او فرستاده اى است و براى حاجتى آمده . راه را برایش گشودند او نیز از میان صف ها گذشت و از منبر بالا رفت ، دهانش را بر گوش امیرالمؤ منین (ع ) نهاد و در گوش آن حضرت صدایى کرد و امیرالمؤمنین (ع ) گردن خود را کشیده و سرش را تکان مى داد. سپس امیرالمؤ منین (ع ) مانند صداى او صدایى برآورد و مار از منبر به پایین آمد و در میان جمعیت فرو رفت . مردم هر چه توجه کردند، دیگر او را ندیدند. عرض کردند: یا امیرالمؤ منین ، این مار بزرگ که بود؟
حضرت فرمود: این ، درجان بن مالک ، جانشین من در میان جن هاى مسلمان است ، آنها در موضوعاتى اختلاف کرده بودند؛ لذا او را به نزد من فرستادند و او نزد من آمد و از مسایلى پرسش نمود و من جواب مسایلش را دادم ، سپس بازگشت .
نقل است که در هندوستان کسی را گرفته بودند و می زدند و او هیچ اعتراضی نمی کرد و آخ هم نمی گفت . بعد آزادش نمودند . شخصی از او سؤ ال کرد : چرا اعتراض نمی کردی و آخ هم نمی گفتی ؟ گفت : من باید کتک می خوردم . پرسید : چرا ؟ گفت : برای این که هرکس بخواهد نام بت بزرگ را ببرد ، باید یک سال حرف دنیا نزند و من امروز بی اختیار نام او را بردم . چون مستحق کتک خوردن بودم ، نه اعتراضی کردم و نه آخ گفتم . مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی نقل می کند : مرحوم پدرم - رحمه الله علیه - نقل نمودند : در اصفهان شخصی بود به نام ( درویش کافی ) از اهل الله و بزرگان اهل دل . شب در خانقاه او را از خانقاه بیرون کرد و مطرودش نمود . گفت به نام حضرت بی احترامی نمودی ، زیرا به خاطر یک کبریت نام حضرت را بردی . اگر قرار باشد برای بردن نام بت بزرگ یک سال نباید حرف دنیا زده شود تا بتوان نام او را برد ، شیر خدا امیرالمؤ منین ( ع ) که آیه بزرگ خداوند است ، که فرمود علیه السلام : ( مالله نبا اعظم منی و ما لله ایه اکبر منی ) یعنی : نیست از برای خدا خبری بزرگ تر از من ، و نیست از برای خدا آیتی بزرگ تر از من ، چگونه باید اسم او را برد . در حدیث است که هر روز پیغمبر خدا ( ص ) تشریف می آوردند در خانه علی ( ع ) و حضرتش را به اسم صدا می فرمودند . یک روز تشریف آوردند و حضرت را به کنیه صدا فرمودند : یا اباالحسن ! حضرت امیر ( ع ) علتش را پرسیدند ، فرمودند : امروز وضو نداشتم ، نخواستم نام تو را بدون وضو ببرم . در جایی که رسول خدا ( ص ) چنین فرمودند ، تکلیف سایر مردم روشن است. عید غدیر پیشاپیش بر شیعیان مولا (ع) مبارک.
گل حیات
ادگار کایس، ابولهول و کریدور بایگانی
به نظر من بسیار جالب است که مجسمه ابولهول این تفاوت را در نظریه ها بخصوص در دیدگاه موسسات تحقیقاتی و ارتقاء آگاهی عمومی بوجود آورده است.
آ.آر.آی که موسسه ای است که بر پایه تعلیمات پیامبر خفته ، ادگار کایس تاسیس گردیده است، اعتقاد دارد که ابولهول ورودی کریدور بایگانی است. این کریدور به گفته بعضی ها یک تونل زیرزمینی است که دارای شواهدی فیزیکی از تمدنهای پیشرفته در روی زمین می باشد. کایس پیامبر جالبی است. او در حدود ۱۴ هزار پیشگویی در طول عمر خود انجام داد و تا سال ۱۹۷۰، دوازده هزار از آنها بوقوع پیوست و ۲۰۰۰ پیشگویی هم برای آینده باقی مانده است و از میان تمام آن پیشگویی ها او فقط یک اشتباه کوچک رخ داد، که در مقایسه با دوازده هزار پیشگویی عدد ناچیزی است و می توان آن را بخشید. او از شخصی در فرانسه نامه ای دریافت کرد که از کایس درباره وضعیت سلامتی اش سوال کرده بود ولی کایس مطلبی در مورد برادر دوقلویش برای او فرستاد و این تنها اشتباه او بود. بقیه وقایع همانطور که او پیش بینی کرده بود تا سال ۱۹۷۲ اتفاق افتاد. بعد از آن سال اشتباهاتی بوقوع پیوست که دلیل آن را در وقتی مناسب توضیح خواهم داد. در اینجا به کسانی که تصور می کنند، پیشگویی کایس درباره اینکه آتلانتیس تا قبل از سال ۱۹۷۰ به سطح آب می آید غلط از آب در آمد، پیشنهاد می کنم مقاله مجله لایف را در سال ۱۹۷۰ مطالعه کنند. جزایری بر روی سطح آب و در جایی که کایس مکان آتلانتیس را پیشگویی کرده بود پدیدار شدند، بعضی دوباره غرق شدند و بعضی هنوز روی سطح آب هستند.
عالم ذر
خدا در عالم ذرّ از همه میثاق گرفت و از مردم به اندازه ای که نیاز بود آفرید. رفاعه گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ... » سؤال کردم، فرمودند: آری! خداوند، عذر و حجت را در روز میثاق از همه عبادش اینگونه گرفت و دست خویش را جمع کردند. ابوبصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این سخن خدای تبارک وتعالی: «أَلَسْت بِرَبِّکمْ قَالُواْ بَلَی» پرسیدم که آیا با زبان هایشان پاسخ گفتند؟ فرمودند: بله! و نیز با دل هایشان. عرض کردم: آنان در آن روز چه بودند؟ حضرت فرمودند: خدای متعال به اندازه ای که نیاز بود و در حد کفایت از ایشان را آفرید. این تعبیر از لطیف ترین عبارات در مورد عالم ذرّ است. حضرت صادق (علیه السلام) درباره ی ابدان بنی آدم در عالم ذرّ میفرمایند: "خدا برای ایشان از بدنشان به اندازه ای آفرید که در آن عالم، بدان نیاز داشتند"؛ یعنی جسمی گلی با قدرت تعقل و تکلّم. ما الآن در اجسام گوشتی مان، اعضاء و جوارحی درونی و بیرونی داریم که به خاطر شرایط زندگی در این دنیا به آنها نیازمندیم؛ ولی در عالم ذرّ نیازی به آنها نداشته ایم. دستگاه گوارش و سیستمهای پیچیده ی عصبی و سلولهای درهم تنیده و استخوانهای تنومند، هیچ کدامشان در عالم ذرّ نبوده و کارایی هم نداشته است؛ چرا که بنا نبوده انسان چیزی بخورد و یا تولید مثل کرده و یا رشد نماید. به همین دلیل است که در آن عالم، مردم چون مورچگانی صغیر آفریده شده اند و آنچه مقصود خدا بوده گرفتن میثاق از بنی آدم در این بدن اصلی بوده است؛ فلذا به اندازه ی نیاز از ابدان ایشان را خلق فرموده نه بیشتر.
نفاق در عالم ذرّ.
از جمله نکاتی که اثبات کننده ی وجود اختیار در عالم ذرّ میباشد؛ روایاتی است که گویای حالت نفاق در بین مردم در همان عالم است؛ یعنی چیزی را به زبان گفتند که در دل باور نداشتند. آری! ظاهرا همه ی ذرّات در آن عالم اقرار به ربوبیّت پروردگار نمودند؛ ولی فقط عده ای از روی باور سخن گفتند و سایرین با اکراه و ناباوری به خدایی حضرت حق اعتراف نمودند.
ابوبصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: به من درباره ی ذرّ هنگامی که خدا از آنان بر خودشان گواهی گرفت، خبر دهید که آنان گفتند: بلی! امّا برخی از آنان خلاف آن را در دل داشتند. آنان چگونه توانستند در آنجا پاسخ دهند و چگونه سخن گفتن آموخته بودند؟ فرمودند: همانا خدا چیزی را در آنان قرار داد که اگر از آنان بپرسد، جواب دهند. ابن مسکان نیز گوید: در مورد آیه: «و به یاد آور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذرّیه ی آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری! گواهی میدهیم» از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم که آیا این جریان گواهی گرفتن از بنی آدم به صورت دیدن با چشم بوده است؟ (یعنی خدا را دیده اند) فرمودند:
آری! این گونه بوده است و این معرفت و شناخت در دلها به جای مانده؛ ولی مردم، آن صحنه را فراموش کرده اند و به زودی آن را به خاطر خواهند آورد. اگر آن شناخت در عالم ذرّ نبود هیچ کسی نمی دانست آفریدگار و روزی دهنده اش کیست. گروهی از مردم هستند که در عالم ذرّ با زبان اقرار نمودند؛ ولی قلباً ایمان نیاوردند و خدا درمورد آنها فرموده است: «اما آنان به آنچه قبلاً تکذیب کرده بودند ایمان نمى آوردند.
اما در مورد : زمان و مکان عوالم پیشین
درباره ی زمان برگزاری مراسم بزرگ عالم ذرّ در روایات به روز جمعه اشاره شده است. جابر جعفى گوید: حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند: می دانی چرا روز جمعه را به این نام نامیده اند؟ عرض کردم: فدایتان شوم! علت آن را بفرمائید. فرمودند: برایت تأویل و تفسیر اعظم آن را نگویم؟! عرض کردم: چرا یا ابن رسول اللّه! بفرمائید. فرمودند: جابر! این روز را جمعه نامیده اند چون در این روز، خدا تمام جهانیان از اولین و آخرین و هر چه آفریده از جن و انس و تمام مخلوقات، آسمانها و زمین و دریاها و بهشت و جهنم و هر چه به وجود آورده است را در عالم میثاق، جمع کرد. پس از تمام آنها به ربوبیت خویش و براى محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) به نبوت و براى على (علیه السلام) به ولایت پیمان گرفت. در همین روز، خداوند به آسمانها و زمین فرمود: «خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند فرمان پذیر آمدیم» این روز را جمعه نامید چون همه جهانیان را جمع کرد... در همین روز انبیاء و رسل و ملائکه و هر چه آفریده و جن و انس، آسمانها و زمینها و مؤمنین لبیک گویان آمدند. فصلت. ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺁﻫﻨﮓ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﻭﺩ ﺑﻮﺩ ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺍﻩ ﻳﺎ ﻧﺎﺧﻮﺍﻩ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ . ﺁﻥ ﺩﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮﺩﺍﺭ ﺁﻣﺪﻳﻢ .(١١)
اما درباره ی مکان برپایی عالم ذر، از دو مقام به نام عرفات و سرزمینی به نام رَوحاء که بین طائف. و مکه است نام برده شده است. تا آنجایی که امروزه جایی بین مکه و طائف به نام روحاء، وجودِ خارجی ندارد و از آن روی که صحرای عرفات در همین وادی بین مکه و طائف واقع شده، شاید منظور هر دو روایت، یک مکان واحد باشد. از امام باقر (علیه السلام) روایت است که فرمودند: همانا خدای تبارک و تعالی با فوجهایی از فرشتگان به نزد آدم (علیه السلام) هبوط کرد. آن هنگام، که آدم (علیه السلام) در وادیی بین طائف و مکه بود که به آن رَوحاء میگویند. پس بر پشت آدم، دستی کشید و ذریّه او را که همچون مورچههای ریزی بودند، صدا زد. آنان، همچنان که مورچهها از لانه هایشان خارج میشوند، بیرون آمدند و در کناره ی آن وادی اجتماع نمودند. خداوند به آدم (علیه السلام) فرمود: چه میبینی؟. آدم (علیه السلام) گفت: ذرّاتِ ریزِ بسیاری در کناره وادی. خداوند فرمود: ای آدم! آنان، فرزندان تو هستند که از پشتِ تو بیرونشان آوردم تا از آنان به پروردگاری خودم و پیامبری محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیمان بگیرم، همچنان که در آسمان، (عالم ارواح) این پیمان را از آنان گرفتم». آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! چگونه پشتِ من، این همه را در خود جای داده است؟ خداوند فرمود: ای آدم! با دقّتِ ساخت من و اِعمال قدرتم. آدم (علیه السلام)
گفت: پروردگارا! در پیمان، از آنان چه میخواهی؟ خداوند فرمود: این که چیزی را شریک من قرار ندهند. آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! هر کدامشان که از تو فرمان بَرَد، پاداشش چیست؟ فرمود: در بهشتم ساکنش میکنم. آدم (علیه السلام) گفت: و هر که نافرمانی ات کند، کیفرش چیست؟ فرمود: در جهنّمم ساکنش میکنم. آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! همانا تو درباره آنان، عدالت ورزیدی؛ ولی به یقین، اگر تو آنان را حفظ نکنی، بیشترِ آنان نافرمانی ات میکنند. و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمودند: خداوند از نسل آدم در سرزمین نعمان یعنی وادی عرفات، پیمان گرفت و از صلب وی ذرّیههایی خارج نمود، و آنها را پراکنده ساخته و منتشر نمود و با آنان صحبت کرد و گفت: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری.
در قرآن کریم درباره ی مفاد میثاق عالم ذرّ فقط به اقرار گرفتن از مردم بر ربوبیتِ پروردگار متعال اشاره شده است؛ ولی در اخبار معصومین «سلام اللّه علیهم اجمعین» به موارد دیگری هم تصریح شده است. به همین دلیل باید پیش از بیان مفاد میثاقهای عالم ذرّ به چند نکته ی مهم توجه کرد:
نکته ی اول: حجیت روایات
برای ما مسلمین تفاوتی بین قرآن و احادیث اهلبیت (علیهم السلام) نیست؛ زیرا اولاً در خود آیات شریفه ی کلام اللّه مجید، مأمور به تبعیت و اخذ فرامین معصومین (علیهم السلام) شده ایم؛ مانند آیه ی: «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» و «مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّه» و ثانیاً ما آیات قرآن را نیز از همین طریق دریافت کرده ایم؛ یعنی بین ما و خدا رسولی بوده که آیات او را بر ما خوانده است و او هرگز به صورت مستقیم با ما سخن نگفته و برای ما سخنان خدا و سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرقی ندارد و از حیث حجیت هم برابر است.
نکته ی دوم: عدم تعارض بین آیات و روایات عالم ذرّ
در جواب کسانی که ممکن است اعتراض کرده و بگویند " چون در آیه و روایات مربوط به عالم ذرّ به میثاقهای مختلفی اشاره شده؛ پس بین آنها تعارض است و از حجیت ساقط میشوند" میگویم که تعارض، زمانی رخ میدهد که یک دلیل، مُثبِت، و دلیل دیگر، نافی باشد؛ اما اگر هر دو مثبتَین و یا نافیَین باشند، تعارضی رخ نمی دهد. در توضیح این مطلب. مثلا اگر در یک روایتی گفته شود که در عالم ذرّ، میثاق بر ربوبیت گرفته شده و در حدیث دیگری خلافش را بگوید؛ یعنی خبر دهد که در آن عالم، میثاق بر ربوبیت گرفته نشده، این یک تعارض است و باید حل شود؛ اما اگر در یکی، خبر از میثاق بر ربوبیت دهد و در دیگری خبر از میثاق بر امر ولایت، این دو هر دو مُثبت اند و با هم تعارضی ندارند؛ چرا که ممکن است در هر کدام، بخشی از جریان را توضیح داده باشند و این حالت را تعارض نمی نامند. نکته ی سوم: میثاقهای عالم ذرّ، از حیث شمول افراد با هم یکسان نیستند. از روایات اینگونه بر میآید که بعضی از عهود و مواثیق عالم ذرّ، مانند اعتراف به ربوبیت، رسالت و ولایت، عمومی و برای همه ی افراد حاضر در آن عالم بوده است؛ درحالی که بعضی از عهدها فقط از عده ای خاص گرفته شده و یا عده ی قلیلی وعده ی عملی نمودن آن را داده اند. این نکته ی مهم از ظاهر روایاتِ میثاق انبیاء اولی العزم و میثاق مردان بنی اسد مبتنی بر دفن پیکرهای پاک شهدای کربلاء فهمیده میشود. شاید این عهود به صورت پلکانی بوده و هر که عهدهای پیشین را میپذیرفته و بدان میثاقِ محکم میبسته او را به شرافت عهدهای دیگر نیز مفتخر مینموده اند و این احتمال از ظاهر روایات فهمیده میشود. نکته ی چهارم: کسانی که در عالم ذرّ، صادقانه میثاق نبستند ایمانشان در این دنیا عاریه ایست. یکی از نکات مهم دیگری که در اینجا گذرا به آن اشاره کرده و بدان متذکر میشویم؛ این است که عده ای در این دنیا اظهار ایمان و ولایت کرده و مردمِ ظاهربین نیز که جز آنچه که با چشم میبینند به چیز دیگری باور ندارند ایشان را از زمره ی اهل صلاح، دانسته، به ایشان دل میبندند؛ ولی به علت آنکه آنها در عالم ذرّ، ایمان نیاورده اند، همین ظاهرِ ایمان دنیایی شان از ایشان سلب میشود.
امام صادق (علیه السلام) راجع به قول خداى عزوجل که فرموده «کسى که از پیش (یعنى هنگام میثاق) ایمان نیاورده یا در ایمان خویش کار خیرى نکرده، ایمانش سودى ندهد» میفرمایند: مقصود، اقرار به پیغمبران و اوصیائشان و مخصوصاً به امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که خدا فرماید: ایمانش او را سود ندهد، چون از او گرفته شده و سلب شده.
نکته ی پنجم: شیعیان تنها کسانی هستند که به میثاقِ عالم ذرّ وفا نموده اند. در بین تمام انسانهای رنگارنگی که خدا از ایشان در عالم ذرّ پیمان گرفت؛ تنها گروهی که در دنیا به آن وفا نموده اند؛ همان شیعیان حقیقی اهلبیت (علیهم السلام) میباشند. همانهایی که فرقه ی ناجیه اند و در آخرت نیز رستگار خواهند شد. پیشوای راستگویان، حضرت صادق (علیه السلام) به ابوبصیر فرمودند: همانا خداوند در کتابش شما را یاد کرده فرموده است: «از میان مؤمنان، مردانى اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند؛ برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند. » همانا شما به آنچه خدا درباره ی دوستى و ولایت ما، از شما پیمان گرفته وفا کردید و شمایید که دیگرى را به جاى ما نگرفتید، و اگر وفا نکرده بودید، خدا شما را هم نکوهش مى کرد؛ چنانچه دیگران را نکوهش کرد، آنجا که مى فرماید: «و در بیشتر آنان عهدى [استوار] نیافتیم و بیشترشان را جداً نافرمان یافتیم. » اى ابا محمّد! آیا شادت کردم؟ حال با ذکر یک صلوات، شکر این نعمت را به جای آورده و تجدید پیمان میکنیم؛ خصوصا اینکه به عید غدیر نزدیک میشویم. چرا که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هرکسی که بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صلوات بفرستد، معنایش این است که من، بر همان پیمان و عهدی هستم که خداوند در عالم ذرّ از من گرفت آنگاه که خدا فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله. با توجه به نکات بیان شده، با دقت بنگریم به آیات و روایاتی که درباره ی مفاد مواثیق عالم ذرّ سخن گفته است، به این امید که خدای متعال ما را از اهل وفای به این عهود و مواثیق قرار دهد.
أ. میثاق بر ربوبیّت خدا
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ.
و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم.
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ.
اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید؛ زیرا وى دشمن آشکار شماست و اینکه مرا بپرستید این است راه راست. ( این عبارات برگرفته از حدیث نبوی مقبول در نزد همه ی مسلمان است که آن حضرت فرمودند: امت من به هفتاد و سه فرقه متفرق خواهد شد که فقط یک گروه ایشان از شیعیان علی علیه السلام اهل نجات اند.
در بسیاری از روایات در کنار میثاق بر ربوبیت، میثاق بر نبوت و ولایت نیز ذکر شده است. حضرت جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) به واسطه ی پدران پاکشان (علیهم السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که فرموده اند: خداوند، هیچ پیامبرى را قبض روح نکرد جز اینکه به او دستور داد از میان نزدیکان، به خانواده خود وصیت نماید و به من نیز دستور وصیت داده است. گفتم: خدایا! به چه کسی وصیت کنم؟ فرمود: وصیت کن به پسر عمویت على بن ابى طالب. من نام او را در کتاب هاى آسمانی گذشته نوشتهام و در آنها معین نمودهام که او وصى تو است و بر همین قرار، پیمان مردم و انبیاء و رسل را گرفته ام. پس از آنها به ربوبیت خود و نبوّت تو و ولایت على بن ابى طالب پیمان گرفته ام. در حدیث دیگر حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: خداوند میثاق و پیمان هر پیامبر و هر مؤمنى را اینگونه گرفته که به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و على (علیه السلام) و تمام پیامبران ایمان آورند و از آنها به ولایت (علی (علیه السلام) ) میثاق گرفته است. جابرجعفى هم گفت: به حضرت باقر (علیه السلام) عرض کردم: چه وقت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این نام نامیده شدند؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آیا قرآن نخوانده اى؟ عرض کردم: چرا! فرمودند: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ فرمودند: بخوان« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ... » فرمودند: این است آن آیه اى که میخواستى؛ ولى نمیدانى به کجا منتهى مى شود. خدا (در عالم میثاق) فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول من نیست؟ و على امیرالمؤمنین نیست؟ ای جابر! در آن موقع بود که خداوند، حضرت علی (علیه السلام) را امیرالمؤمنین نامید. امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ... » فرمودند: خداوند ذریه ی آدم را تا روز قیامت از پشت او مانند مورچگان بیرون کشید و خویشتن را به ایشان معرفی کرد؛ که اگر چنین نبود، احدی پروردگارش را نمی شناخت. پس به ایشان فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول من و علی (علیه السلام) امیرالمؤمنین نیست؟ همان بزرگوار در حدیثی دیگر فرمودند: خداوند هیچ آفریده ای را نیافرید و هیچ پیامبری را مبعوث نکرده، مگر برای اینکه آنها را دعوت به ولایت محمّد و علی و جانشینان آن دو دعوت نماید و از آنها عهد بگیرد که پایدار باشند تا عوام سایر ملّتها نیز به آن عمل کنند. حضرت امام باقر (علیه السلام) نیز فرمودند: خداوند تبارک وتعالی میثاق پیامبران و عهد پیامبران را به ولایت حضرت علی (علیه السلام) گرفت. و در حدیث دیگری از طریق پدران بزرگوار خویش از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند که به حضرت على (علیه السلام) فرمودند: ای علی! تو آن کسی هستى که خداوند، بر مردم، در ابتداى آفرینششان که به صورت شبح بودند (عالم ارواح) احتجاج نمود. همان زمان که به آنها فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا! فرمود: آیا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر من نیست؟ گفتند: چرا! فرمود: آیا على (علیه السلام) امیرالمؤمنین نیست؟! مردم همگى از روى تکبر و خودخواهى، امتناع ورزیدند؛ مگر گروه کمى از آنها که بسیار کم اند و آنها اصحاب الیمین هستند. در خبر دیگری حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: در شب معراج، فرشتگان اجتماع نمودند؛ سپس محضر مبارک نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرّف شده و فوج فوج جلو آمده و به آن سرور، سلام نمودند؛ بعد عرضه داشتند: یا محمّد! برادرت چطور است؟ حضرت فرمودند: خوب است. عرض کردند: وقتى به او رسیدى سلام ما را به او برسان. نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آیا او را مى شناسید؟ عرضه داشتند:
چگونه او را نشناسیم و حال آنکه حق تعالى پیمان شما و او را از ما گرفته و ما بر شما و او صلوات فرستاده و طلب رحمت مى کنیم. ابوذر غفاری که خدا از او خشنود باد گزارش دهد: روزی در منزلام سلمه رضی اللّه عنها در خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم و آن حضرت برای من سخن میگفتند و من از درّ افشانیهای ایشان لذت میبردم. پس در این حین علی بن ابی طالب (علیه السلام) داخل شدند و چون چشم نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان افتاد چهره ی مبارکشان از فرط شادی و سرور درخشیده و او را به سینه چسباندند و بر پیشانی آن حضرت بوسه زدند؛ سپس التفاتی به من نموده و فرمودند: ای اباذر! آیا این آقا را آنگونه که شایسته است میشناسی؟!
عرض کردم: ایشان برادر و پسر عموی شما و همسر فاطمه زهرا (علیها السلام) و پدر حسنین (علیهما السلام) هستند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای اباذر! این آقا، امامِ نورانی و عمود بزرگ خدا، و باب اللّه الاکبر است؛ پس هر که خدا را اراده کرده باید از این باب، وارد شود. ای اباذر! علی، قیام کننده به قسط و مدافع حریم خدا و یاری کننده ی دین و حجت حق است بر جمیع خلایق...
تا آنجا که فرمودند: ای اباذر! علی، پرچم هدایت و کلمه تقوی و ریسمان محکم خدا و امامِ دوستان من و نور مطیعان است. هر که او را دوست بدارد مؤمن و هر که بغضش را در دل داشته باشد کافر است و هرکه ولایتش را ترک کند گمراه و گمراه کننده است و هر که حقش را منکر شود مشرک است...
ابوذر گوید: عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما ای رسول خدا! دلم را مملوّ از شادی نمودید، پس بر من بیافزایید!. حضرت فرمودند: ای اباذر! چون مرا به معراج بردند: پس به آسمان دنیا که رسیدم، فرشته ای اذان و اقامه گفت و جبرئیل دست مرا گرفته و جلو برد و گفت: با ملائکه نماز بجای آور که ایشان بسیار مشتاق تو بودند. پس هفتاد صف از ملائکه به من اقتداء نمودند که جز خدا کسی تعداد ایشان را نمی داند. نماز که به پایان رسید، گروه گروه به نزد من آمده و بر من سلام کرده و گفتند: ای محمد! ما را با تو حاجتی است آیا آن را برآورده میکنی؟ من گمان کردم که ایشان از من طلب شفاعت خواهند کرد؛ چرا که خدا به من، مقام شفاعت و حوض کوثر را عطا کرده و بر جمیع انبیاء برتری بخشیده است؛ پس گفتم: ای ملائکة اللّه! حاجت شما چیست؟ عرض کردند: ای رسول خدا! حاجت ما این است که چون به زمین بازگشتی سلام ما را به علی بن ابی طالب برسانی و به او از قول ما بگویی که ما بسیار دلتنگ او هستیم. به ایشان گفتم: آیا شما ما را آنطور که شاید و باید میشناسید؟ پاسخ دادند: چگونه شما را نشناسیم در حالی که شما اولین مخلوقات خدایید؟. خدا شما را به صورت اشباحی از نور آفرید. نوری که از نور خودش منشعب ساخت، نوری که از بلندای عزت و سلطنتش و از نور وجه گرامیش نشأت گرفته بود؛ پس برای شما جایگاهی ویژه در ملکوت سلطانش قرار داد در حالی که عرشش بر آب بود و هنوز آسمان و زمینی آفریده نشده بود. پس آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش را به آسمان هفتم رفعت داد و شما در برابر عرش او مشغول تسبیح و تقدیس و تکبیر بودید. پس از طی همه ی این مراحل، ملائکه را از نورهای پراکنده آفرید و ما بر شما گذر میکردیم و شما را در حال تسبیح و تقدیس و تکبیر مییافتیم؛ (پس از شما آموخته) و اینگونه ما هم به تسبیح و تقدیس خدا پرداختیم. هر چه را که خدا نازل کرده به سوی شما نازل فرموده و هرچه به سوی خدا بالا رود از جانب شما بالا میرود. پس چگونه شما را نشناسیم؟! سلام ما را به علی بن ابی طالب برسان و به او خبر ده که بسیار مشتاق و دلتنگ اوییم!... در هر آسمانی که بالا رفتم، ملائکه همین تقاضا را از من داشتند تا اینکه به آسمان هفتم رسیدم؛ پس شنیدم که ملائکه پس از سلام به من میگفتند: خدای را شکر که به وعده اش به ما وفا نمود. از ایشان پرسیدم قصه ی این سخن شما چیست؟ عرض کردند: چون خدای متعال شما را به صورت اشباحی نورانی از بلندای عزتش آفرید و شما را در ملکوت سلطانش جای داد و خلقت بندگانش را به شما نشان داد، ولایت شما را بر ما عرضه نمود و ولایت شما در دلهای ما رسوخ کرد به حدی که از فرط محبت شما و شدت شوق زیارت شما به خدا شکایت کردیم و او به ما وعده داد که شما را در آسمان به ما نشان دهد و اینگونه وعده اش را عملی ساخت. از این چند روایت و امثال آن استنباط میشود که از ملائکه نیز عهد و میثاق گرفته شده است؛ البته در اولین روایت فصل پنجم هم گذشت که خدا از همه ی موجودات از جمله جنیان نیز بر ولایت، پیمان گرفته است؛ حال در چه عالمی و چگونه؟ برای ما معلوم نیست. در هر حال، ولایت مولای متقیان و سرور مؤمنان حضرت ابوتراب ابوالحسن امیرالمومنین علی بن ابی طالب «علیه و علی آله افضل صلوات المصلین» هم در عالم ارواح و هم در عالم ذرّ و هم در دنیا و هم در معراج، مورد تأکید حضرت حق تبارک و تعالی بوده همانطور که امام ششم (علیه السلام) فرمودند:
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یکصد و بیست بار به معراج رفتند و در هر بار، خداوند درباره ولایت حضرت على (علیه السلام) و امامان (علیهم السلام) بیش از واجبات و فرائض به او سفارش فرمود.
جهاد با نفس
حدیث :
- پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در ضمن سفارشى طولانى فرمود: به زودى گروه هایى مى آیند که طعام پاکیزه و رنگارنگ مى خورند و بر چهارپایان سوار مى شوند و همانند زنى که براى همسرش خود را مى آراید خویشتن را آرایش مى کنند و همانند زنان زینت خود را به دیگران مى نمایانند و به مانند پادشاهان ستمگر رفتار مى کنند آنان در آخر زمان منافقان این امت هستند قهوه ها مى نوشند و نرد بازى مى کنند و بر مرکب شهوتها سوار مى شوند و حضور در جماعت هاى مسلمین را ترک مى کنند، شامگاهان را در خواب به سر مى برند و بامداد را به سهل انگارى مى گذرانند خداوند تعالى مى فرماید: مریم. فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا
ﺳﭙﺲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺴﻠﻲ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ [ ﺁﻧﺎﻥ ] ﺷﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺿﺎﻳﻊ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺍﺕ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ; ﭘﺲ [ ﻛﻴﻔﺮ ] ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﻋﺬﺍﺑﻲ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺍﺳﺖ ]ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﻳﺪ .(٥٩)
سکوت
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : بر تو باد به خاموشى بسیار که آن موجب طرد شیطان است و در کار دینَت یاور تو . هرگاه مؤمن را خاموش دیدید ، به او نزدیک شوید که به او حکمت القا مى شود .
امام على علیه السلام : خاموشى گزین تا به سلامت مانى . همواره خاموش باش تا کار تو بالا گیرد (به جایگاهى بلند دست یابى) . خاموشى، زیور دانش است و نشانه بردبارى .
براى همه خوب باش. آنکه فهمید همیشه کنارت و به یادت خواهد بود. و آنکه نفهمید. روزى دلش براى تمام
خوبى هایت تنگ مى شود.
ابنعباس میگوید: روزی عمر در زمان خلافتش برای ادای فریضه صبح به مسجد آمد دید کسی در محراب خوابیده است، عمر به غلام خود گفت: او را برای نماز خواندن بیدار کن، غلام پیش رفت، دید لباس زنانه به تن دارد، تصور کرد زنی از انصار است او را حرکت داد، ولی حرکت نکرد، معلوم شد مردی است در لباس زنان که سرش بریده شده است.
عمر دستور داد کشته را در گوشهای از مسجد قرار دهند و نماز صبح به جای آورد، پس از نماز به حضرت امیر علیهالسلام عرضه داشت: نظرتان در این قضیه چیست؟ آن حضرت فرمود: بگو کشته را دفن کنند و منتظر باش تا کودکی را در همین محراب ببینی.
عمر گفت: از کجا میگویی؟
علی علیهالسلام: برادر و حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا از این ماجرا خبر داده است. و چون نه ماه گذشت روزی عمر برای نماز صبح وارد مسجد شد، ناگهان صدای گریه طفلی به گوشش رسید. گفت: راست گفته خدا و رسول خدا و پسر عم رسول خدا، و آنگاه به غلام خود گفت: نوزاد را از میان محراب بردارد و پس از ادای نماز، طفل را آورد و در پیش روی حضرت علی علیهالسلام گذاشت. امیرالمومنین فرمود: دایهای از انصار پیدا کنند تا از طفل نگهداری نمایند. تولد کودک در ماه محرم بود و به غلام عمر فرمود: دایه طفل را پس از نه ماه در روز عید فطر بیاورید.
دایه طفل را در موقع مقرر، دایه طفل را در موقع مقرر، نزد حضرت امیر علیهالسلام آورد، حضرت به او فرمود: کودک را در محل نماز عید ببر و بنگر هر زنی را که کودک را از تو گرفت و صورتش را بوسید و به وی گفت: ای ستمدیده، فرزند زن ستمدیده! و ای فرزند مرد ستمگر! او را بگیر و به نزد من بیاور!
دایه، طفل را در آن جا برد، دید زنی از پشت سر او را صدا میزند و میگوید: تو را به حق محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله اندکی توقف کن! دایه ایستاد آن زن رسید و طفل را از او گرفت و صورتش را بوسید و به او گفت: ای مظلوم، فرزند مظلومه! و ای فرزند مرد ظالم! چقدر به کودک مرده من شباهت داری، و آن زن بسیار زیبا بود، و هنگامی که طفل را به دایه رد کرد و خواست برود، دایه دامنش را چسبید.
زن گفت: مرا رها کن!
دایه گفت: تو را رها نمیکنم تا به نزد علی بن ابیطالب ببرم، زن مضطرب شد و گفت: علی مرا در میان مردم رسوا میکند و اگر چنین کنی در روز قیامت با تو مخاصمه خواهم کرد، دایه حرفش را گوش نکرد و خواست او را ببرد در این موقع زن به دایه گفت: مرا رها کن تو را به خانه میبرم و دو برد یمنی و یک حله صنعایی و سیصد درهم هجری به تو میدهم، دایه قبول کرد و با زن به خانه رفت، و اموال را گرفت، آنگاه به دایه گفت: اگر طفل را در روز عید قربان بازآوری همین هدایا را به تو خواهم داد. و چون مردم از نماز عید برگشتند امیرالمومنین علیهالسلام دایه را طلبیده به وی فرمود: ای دشمن خدا! سفارش مرا چه کردی؟
دایه گفت: کسی را ندیدم.
آن حضرت به وی فرمود: به حق صاحب این قبر (اشاره به قبر پیغمبر) دروغ میگویی. آن زن آمد و طفل را از تو گرفت و بر صورتش بوسه زد و به تو رشوهای داد و گفت: اگر در روز عید قربان او را بیاوری همین هدایا را نیز به تو خواهم داد. دایه بر خود لرزید و گفت: ای پسر عم رسول خدا! مگر غیب میدانی؟!
علی علیهالسلام فرمود: جز خدا کسی غیب نمیداند ولیکن رسول خدا صلی الله علیه و آله این قضیه را به من خبر داده است.
زن گفت: بهترین گفتار، گفتار راست است. و ماجرا همان بود که فرمودید، اکنون اگر دستور دهید زن را حاضر کنم.
علی علیهالسلام فرمود: هنگامی که آن زن تو را به خانه برد از آن منزل به منزل دیگری منتقل شد، حال باید صبر کنی تا روز عید قربان او را بیاوری تا خداوند از سر تقصیر تو درگذرد. زن گفت: اطاعت میکنم. و چون روز عید قربان شد دایه به آن محل رفت و زن نیز آمد و طفل را گرفت و صورتش را بوسید و آنگاه به دایه گفت: با من بیا تا آنچه به تو وعده دادهام به تو بدهم.
دایه گفت: هرگز تو را رها نمیکنم، در این موقع زن سر به سوی آسمان بلند کرده به درگاه الهی عرضه داشت: ای فریادرس درماندگان! و ای پناه دردمندان!.
و آنگاه با دایه به مسجد رفت. و چون بر حضرت علی علیهالسلام وارد گردید، آن حضرت به وی فرمود: تو میگویی یا من بگویم؟!
زن: خودم میگویم.
علی علیهالسلام پس بگو!
زن: من دختر مردی از انصارم، پدرم عامر بن سعد خزرجی در یکی از غزوات رسول خدا صلی الله علیه و آله در رکاب آن حضرت کشته شد. مادرم نیز در عهد خلافت ابوبکر از دنیا درگذشت و من خود تنها مانده با زنان همسایه انس میگرفتم، و یک روز که با چند تن از زنان مهاجر و انصار نشسته بودم، پیرزنی فرتوت که تسبیحی در دست داشت، عصا زنان به نزد ما آمد و از نام همه زنان پرسش نمود. تا این که به من رسید گفت: اسم تو چیست؟
گفتم: جمیله.
دختر کیستی؟
دختر عامر انصاری.
پدر داری؟
خیر.
ازدواج کردهای؟
نه.
پس به حال من ترحم نموده گریه کرد و گفت: مایل نیستی زنی نزد تو آمده به تو کمک کند و انیس و مونس تو باشد.
دختر: بله مایلم.
پیرزن: من حاضرم برای تو مادری مهربان باشم، من خوشحال شده گفتم: بفرما خانه خانه توست و امر امر تو، آنگاه آبی از من خواست وضو گرفت و من در موقع غذا نان و شیر و خرما برایش مهیا کردم و چون آنها را دید گریه کرد، گفتم: چرا گریه میکنی؟
پیرزن: دخترم! خوراک من عبارت است از یک نان جو یا اندکی نمک و باز هم گریه کرد و گفت: حالا هم وقت غذا خوردنم نیست، و من پس از خواندن نماز عشاء غذا میخورم پس برخاست و به نماز مشغول شد تا این که از نماز عشاء فارغ گردید، من یک قرص نان جو و مقداری نمک برایش آوردم آنگاه به من گفت مقداری خاکستر برایم بیاور، چون آوردم خاکسترها را با نمک مخلوط نموده با سه لقمه نان افطار کرد و باز به نماز ایستاد و تا سپیده دم نماز خواند و من چون این رفتار را از او دیدم به وی نزدیک شده بر سرش بوسه زدم و گفتم: برایم دعا کن، خداوند مرا بیامرزد؛ زیرا دعای تو مستجاب است. در این موقع به من گفت: تو دختری زیبا هستی و من هنگامی که از خانه خارج میشوم بر تو میترسم تنها بمانی، باید زنی در کنار تو باشد، و من دختری عابده و خردمند دارم که از تو بزرگتر است، اگر بخواهی او را نزد تو بیاورم تا یار و همراز تو باشد.
گفتم: چرا نخواهم؟
پس برخاست و از خانه بیرون رفت ولی پس از زمانی خود تنها برگشت.
گفتم: چرا خواهرم را به همراه نیاوردی؟
گفت: دختر من با کسی انس نمیگیرد و زنان مهاجر و انصار به خانه تو زیاد رفت و آمد میکنند و مزاحم انجام عباداتش میشوند.
گفتم: تا موقعی که دختر تو در خانه من است نمیگذارم کسی به خانه بیاید، پیرزن رفت و پس از ساعتی برگشت و زنی با او بود که تمام بدن را در لباسش پیچانده بود و فقط چشمانش پیدا بود، و بر در اتاق ایستاد، گفتم: چرا داخل نمیشوی؟
عجوزه گفت: از دیدار تو چنان خوشحال شده که از خود بیخود گشته است.
گفتم: الان میروم در خانه را میبندم تا کسی وارد نشود، رفتم در را بستم و به دختر چسبیده و گفتم صورتت را باز کن، ولی قبول نکرد، پس رویش را از سرش برداشتم ناگهان دیدم جوانی است با ریش سیاه و دست و پا خضاب بسته با لباس زنان، پس من زاری و فزع نموده به او گفتم: چرا مرتکب چنین جنایتی شدی؟! برخیز و از خانه بیرون شو! مگر از خدا نمیترسی؟ و خواستم از او دور شوم که بناگاه به من چسبید و من در دستش مانند گنجشکی بودم در چنگال عقابی پس با من مباشرت نمود و از شدت مستی که داشت بر زمین افتاد و بیهوش گردید، و من با کاردی که بر کمرش بسته بود سر از بدنش جدا کردم و به درگاه خدا عرضه داشتم:
خدایا! تو میدانی که این مرد به من ستم نموده و مرا رسوا کرده است و من بر تو توکل میکنم، ای خدایی که هرگاه بندهای بر او توکل کند او را کفایت نماید! ای خدایی که نیکو پرده پوشی. و چون شب شد جسدش را برداشته و در محراب مسجد انداختم، و از او آبستن شدم. و چون فرزند را زاییدم، خواستم او را بکشم ولی گفتم خطاست او را قنداق نموده در محراب مسجد افکندم. این ماجرای من بود ای پسر عم رسول خدا!
عمر گفت: گواهی میدهم که از رسول خدا شنیدم که فرمود: من شهر علمم و علی در آن است.
و نیز فرمود: برادرم علی بحق سخن میگوید.
و آنگاه گفت: یا اباالحسن! حکم آنان چیست؟
امیرالمومنین علیهالسلام فرمود: مقتول دیهای ندارد؛ زیرا مرتکب گناهی بزرگ شده است و بر زن حدی نیست؛ زیرا بدین عمل مجبور شده، و سپس به زن فرمود: عجوزه را بیاور تا حق خدا را از او بگیرم.
زن گفت: سه روز به من مهلت بدهید، امیرالمومنین به دایه فرمود: فرزند را به مادرش رد کن! زن فرزند را به خانه برد و فردا در جستجوی پیرزن از خانه بیرون رفت و ناگهان او را در کوچهای دید، پس او را بگرفت و کشان کشان به نزد علی علیهالسلام آورد، چون به نزد حضرت رسیدند، حضرت علی علیهالسلام به پیرزن فرمود: ای دشمن خدا! میدانی که من علی بن ابیطالب هستم و علم من علم پیامبر صلی الله علیه و آله است اکنون حقیقت حال را بگو!
پیرزن گفت: من این زن را نمیشناسم و از قضیه اطلاعی ندارم!
امیرالمومنین به وی فرمود: قسم میخوری؟
پیرزن: آری.
حضرت به او فرمود: دستت را روی قبر رسول خدا بگذار و سوگند یاد کن، و چون پیرزن سوگند یاد کرد ناگهان صورتش سیاه شد. امیرالمومنین علیهالسلام دستور داد آینهای آوردند، و چون پیرزن در آیینه نگاه کرد و صورت خود را سیاه دید از روی ندامت صیحه زد، علی علیهالسلام به درگاه خدا عرض کرد: بار خدایا! اگر این زن راستگوست صورتش را سفید گردان، ولی آن سیاهی برطرف نشد، حضرت به وی فرمود: چگونه توبه کردهای با آن که خداوند از سر تقصیر تو نگذشته است؟!
آنگاه عمر دستور داد پیرزن را از مدینه خارج کرده سنگسارش نمایند.
ابنابیالحدید این قضیه را بطور اختصار نقل کرده و میگوید: این ماجرا در زمان عمر اتفاق افتاده است.
نقل از کتاب: درر المطالب
مقداد بن اسود کندى روایت کرده ، است که : مولایم امیرالمؤ منین (ع ) روزى به من فرمود: شمشیر مرا بیاور، آوردم روى زانویش گذاشت و به جانب آسمان بالا رفت ، و من به او نگاه مى کردم تا از چشمم پنهان شد، و فرمود: جمعى از آسمانیان باهم نزاع و خصومت داشتند، و من بالا رفتم و آنها را تطهیر کردم یعنى مفسدین را کشتم . گفتم : اى مولاى من مگر کار آسمانى ها هم به دست شما است ؟ فرمود: اى پسر اسود من حجت خدا بر خلقش هستم ، چه از اهل آسمانهاى او و چه از اهل زمینش .
روزی مقداد حضرت علی ( ع ) را دید و گفت : سه روز است که چیزی نخورده ام . حضرت امیرالمؤ منین علی ( ع ) رفت و زره اش را به پانصد درهم فروخت و مقداری از آن پول را به مقداد داد و برگشت ، در راه شخصی را دید که شتری به دستش گرفته و از حضرت خواست تا آن را به صد درهم از او بخرد . علی ( ع ) شتر را خرید و در بین راه شخصی آمد و از حضرت خواست تا آن شتر را به صد و پنجاه درهم به او بفروشد . علی ( ع ) شتر را فروخت و در آن حال ، حسن و حسین را صدا زد تا به دنبال آن شخص بروند .
رسول خدا ( ص ) صحنه را دید و فرمود : ای علی ! کسی که شتر را به تو فروخت ، جبرئیل و شخصی که شتر را از تو خرید میکاییل بود . پنجاه درهمی که از خرید و فروش شتر سود کردی، در مقابل چند درهمی بود که به مقداد دادی( من یتق الله یجعل له من امره یسرا)
روایت شده که حضرت علی ( ع ) روزی بر منبر کوفه خطبه می خواند و در ضمن خطبه فرمود : ای مردم از من بپرسید ، قبل از اینکه مرا از دست بدهید . از راه های آسمان ها بپرسید که من به آنها داناتر از راه های زمین هستم . پس مردی از بین آن جماعت برخاست و گفت : یا امیرالمؤ منین ، جبرئیل الآن کجاست فرمود : مرا بگذار تا بنگرم . سپس نگاهی به بالا و پایین و به راست و چپ نموده ، فرمود : تو جبرئیل هستی . پس جبرئیل از بین آن قوم پرواز کرد و با بالش سقف مسجد را شکافت و مردم تکبیر گفتند و عرضه داشتند : یا امیرالمؤ منین ، از کجا دانستی او جبرئیل است ؟ فرمود : من به آسمان نظر انداختم و نظرم به آن چه بر بالای عرش و حجب بود رسید . وقتی به زمین نگاه کردم ، بینایی من در تمام طبقات زمین تا ثری ( قعر آن ) نفوذ کرد و هنگامی که به راست و چپ نگاه کردم ، آنچه را خداوند آفریده دیدم ، ولی جبرئیل را در بین مخلوقات ندیدم ، به همین علت ، دانستم که این ( سؤ ال کننده ) همان جبرئیل است.
امام حسین (ع ) فرمود: روزى على (ع ) ندا کرد: هر کس از رسول خدا (ص ) طلبکار است یا عطایى را مى طلبد، بیاید و آن را بگیرد.
هر روز عده اى مى آمدند و چیزى را مى خواستند و على (ع ) جا نماز پیامبر را بلند مى کرد و همان مقدار در آن جا مى یافت و به شخص طلبکار مى داد.
خلیفه اول به خلیفه دوم گفت : على با این کار آبروى ما را برد! چاره چیست ؟ عمر گفت : تو نیز مثل او ندا کن ، شاید مانند او بتوانى بدهى هاى رسول خدا (ص ) را ادا کنى . ابوبکر ندا کرد: هر کس از رسول خدا (ص ) طلبى دارد بیاید. این قضیه به گوش على (ع ) رسید، فرمود: او به زودى پشیمان مى شود. فرداى آن روز، ابوبکر در جمع مهاجر و انصار نشسته بود، عربى بیابانى آمد و پرسید: کدام یک از شما جانشین رسول خدا است . به ابوبکر اشاره کردند. گفت : تو وصى و جانشین پیامبر هستى ؟ ابوبکر گفت : بلى ؟ چه مى خواهى ؟ گفت : پیامبر اکرم (ص ) قول داده بود که هشتاد شتر به من بدهد، اکنون که او نیست ، پس آنها را تو باید بدهى . ابوبکر گفت : شترها باید چگونه باشند؟عرب گفت : هشتاد شتر سرخ موى و سیه چشم . ابوبکر به عمر گفت : چه کار کنیم ؟
عمر گفت : عرب ها چیزى نمى دانند، از او بپرس آیا شاهدى دارد؟ ابوبکر از او شاهد خواست . عرب گفت : مگر بر پیامبر شاهد مى خواهند؟ به خدا سوگند تو جانشین پیامبر نیستى .سلمان برخاست و گفت : اى عرب ! دنبال من بیا تا جانشین پیامبر را به تو نشان دهم .عرب به دنبال او به راه افتاد تا این که به على (ع ) رسیدند. عرب گفت : تو وصى پیامبر (ص ) هستى ؟حضرت فرمود: بلى ، چه مى خواهى ؟عرب گفت : رسول خدا (ص ) هشتاد شتر سرخ موى و سیه چشم براى من تعهد کرده بود، اکنون از تو مى خواهم .
حضرت فرمود: آیا تو و خانواده ات مسلمان شده اید؟
در این هنگام عرب دست على (ع ) را بوسید و گفت : تو وصى به حق پیغمبر خدا (ص ) هستى . چون بین من و پیامبر شرط همین بود، ما همه مسلمان شده ایم .
على (ع ) فرمود: اى حسن ، تو و سلمان ، با این عرب به فلان صحرا بروید و بگویید: (یا صالح ، یا صالح ) وقتى که جوابتان را داد، بگو: امیرالمؤ منین به تو سلام مى رساند و مى گوید: هشتاد شترى که رسول خدا (ص ) براى این عرب تعهد کرده بود بیاور.
سلمان مى گوید: به جایى که على (ع ) فرموده بود، رفتیم ، اما حسن (ع ) همان گونه که على (ع ) فرموده بود، ندا سر داد. پس جواب دادند: لبیک یابن رسول الله . امام حسن (ع ) پیام امیرالمؤ منین على (ع ) را رساند، گفت : روى چشم اطاعت مى کنم . چیزى نگذشت که افسار شترها از زمین خارج شد و امام حسن (ع ) آن را گرفت و به عرب داد و فرمود: بگیر. شترها پیوسته خارج مى شدند تا این که هشتاد شتر با همان اوصاف تکمیل شد.
مرحوم آقای افجه ای ، سردفتر اسناد رسمی ، داماد مرحوم آقای بهبهانی ، برای حقیر نقل نمودند که : مجله ای از آمریکا برای یکی از دوستان من می آمد . در آن مجله نوشته بود : دو نفر مسیحی از اهالی آمریکا با هم قرار گذاشتند هر کدام زودتر مردند ، به خواب یکدیگر بیایند و از آن عالم خبر دهند . یکی از آنها مرد و بعد از یک سال به خواب دوستش آمد . گفت : به محض خروج روح از بدن ، دو نفر آمدند با پرونده ای ، و مرا بردند برای رسیدگی در اطاقی . داخل اطاقی که شدیم ، شخصی وارد اطاق شد که همه به او احترام خاصی گذاشتند . خطاب به آنها فرمود : با این شخص در کارهایش مسامحه نمایید و از اطاق خارج شد . بعد ، آن افراد پرونده مرا باز نموده ، گفتند : چون تو در دنیا به دین مسیح بودی و مشرف به دین اسلام نشده بودی ، عمل صالحی نداری که ما به تو ارفاق نماییم ، معاصی هم بسیار داری . بعد پرونده مرا به دستم داده ، آن دو نفر مرا بردند خدمت آن شخص بزرگ و عرض کردند : آقا این مرد مسیحی بوده ، عمل صالحی نداشته و مرتکب معاصی هم بوده قابل تسامح نیست ، با او چه کار کنیم ؟ آقا فرمودند : او را بگذارید و بروید . و به من فرمودند : داخل این باغ شو . من در آن حال به خودم آمدم که من باید معذب می شدم و اگر این آقا نبود ، حتما گرفتار بودم . یک سال است که می گذرد و دلم می خواست که بدانم که این آقایی که مرا نجات داد ، چه کسی بود . تا روز گذشته به یکی از خدمه باغ راز دل خود را گفتم : در جواب گفت : آقا همیشه مقابل تو است ، ولی تو او را نمی بینی . نگاه کردم آقا را دیدم . با عرض سلام ، سؤ ال کردم : آقا ، شما چه کسی هستید که مرا نجات دادید . آقا فرمودند : در دنیا که بودی ، تاریخ اسلام را می خواندی ؛ در جنگ علی ( ع ) و معاویه که می رسیدی ، هر کجا فتح با علی ( ع ) بود ، خوشحال می شدی و هر کجا فتح با معاویه بود ، اندوهگین می شدی . عرض کردم : همین طور بود . فرمودند : من همان علی هستم که از فتوحات من خوشحال می شدی . به خاطر آن محبت که از من در دل تو بود ، تو را در این عالم از جهنم نجات دادم .
از صحبت اغیار گذشتیم عَلَی الله
ما از همه جز یار گذشتیم عَلَی الله
شد وعده ی دیدار من و یار شب تار
از خواب شب تار گذشتیم عَلَی الله
خاکم به سر ار جز به وصالش بنهم سر
از جنت و از نار گذشتیم عَلَی الله
از زهد ریایی که بود شیوه ی خامان
ما سوخته یک بار گذشتیم عَلَی الله
در اهل زمانه دل بیدار ندیدیم
زین مردم بیمار گذشتیم عَلَی الله
چشم طمع از مال جهان پاک ببستیم
از اندک و بسیار گذشتیم عَلَی الله
از حرف ندیدیم به جز تیرگی دل
ناچار ز گفتار گذشتیم عَلَی الله
حق راست انا الحق خساگر چو حلاج
از بیم سر دار گذشتیم عَلَی الله
از: علامه حسن زاده ی آملی
گل حیات
در گذشته هنگامی که چیز جدیدی کشف می شد، تاثیر زیادی بر دیدگاه بشریت از جهان می گذاشته است و حدود ۱۰۰ سال طول می کشید تا مردم به آن ایمان بیاورند. ولی اکنون با وجود تلویزیون، اینترنت و کامپیوتر این اتفاق بسیار سریعتر می افتد. هم اکنون محافل علمی برای اولین بار تصمیم گرفته اند که ایده های افلاطون را، هنگامی که وی درباره فرهنگ و قاره ای دیگر و از یک گذشته مبهم به نام آتلانتیس صحبت می کرد، با بینشی جدید بنگرند.
ابولهول بزرگترین مجسمه روی زمین است. این مجسمه توسط بربرها یا کسانی که نمیتوانیم روی زمین شناسایی کنیم، ساخته نشده بلکه توسط فرهنگی بسیار پیشرفته ساخته شده است. مدارک بسیار دیگری درباره ابولهول وجود دارد که مردم از قبول آن خودداری می کنند. چنین اطلاعاتی درباره ابولهول شکافی در ادراک جهانی ما بوجود آورده است. این اتفاق تقریباً در ۱۹۹۰ افتاده است و این شکاف در حال گسترش است. ما امروزه این مطلب را پذیرفته ایم که باید شخصی در روی زمین با تمدنی پیشرفته در حدود ۱۰ هزار سال پیش وجود داشته باشد و از نقطه نظر دانشمندان این اولین مدرک محکمی است که می توان آن را در رابطه با سن واقعی تمدن قبول کرد. حال متوجه می شوید که این امر چگونه نقطه نظر ما را درباره اینکه فکر می کنیم چه کسی هستیم را تغییر خواهد داد.
عالم ذر
وجه تمایز بین عالم ذرّ اول و عالم ذرّ دوم در روایات
ظاهرا تمام روایاتی که به بیرون کشیدن ذریه ی آدم (علیه السلام) اشاره کرده، مربوط به عالم ذرّ دوم است و این وجه تمایز بین روایات، تناقض ادعاییِ مطرح شده را پاسخ میدهد.
عده ای با تمسّک به این تناقض ادعایی، مدعی این شده اند که روایات عالم ذر، متناقض و از حجیّت ساقط است؛ چرا که پاره ای از روایات، عالم ذرّ را به پیش از خلقت آدم (علیه السلام) و دسته ای به پس از خلقت او ربط داده اند و صد البته که ما در اینجا به این اشکالِ بی مبنا پاسخ داده و عرض میکنیم: با توجه و تدقّق در اخبار آل محمد (علیهم السلام) به این نتیجه میرسیم که عالم ذر، متعدد بوده و بدین نکته در لسان بعضی از اخبار نیز تصریح شده است. پس، آن روایاتی که سخن از سرشتن گل بنی آدم و امر به دخول در آتش دارد، مربوط به عالم ذرّ اول و آنهایی که تصریح به بیرون کشیدن ذریه ی آدم از صلب او پس از آفرینشش دارد، در صدد بیان عالم ذرّ ثانی میباشد. اکنون با این دید، روایات ذیل را مطالعه فرمایید.
هشام بن سالم از حبیب سَجستانى نقل کرده که وى گفت: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که مى فرمودند: زمانى که حق تعالى به منظور اخذ میثاق از ذریه آدم (علیه السلام) و شهادت و اقرارشان به ربوبیت خویش و نبوّت تمام انبیاء، ایشان را از پشت آدم بیرون آورد؛ اوّلین میثاقى که از ایشان گرفت (در باب نبوت) اقرار به پیامبری حضرت محمد بن عبد اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ سپس حضرت حق جل و علا به آدم فرمود: بنگر! چه مى بینى؟ پس جناب آدم (علیه السلام) به ذریه خود در حالى که به صورت مورچگان بوده و آسمان را پر کرده بودند نگریست و گفت: پروردگارا! چقدر زیادند! براى چه ایشان را آفریده اى؟ از گرفتن میثاق و بستن پیمان بر ایشان چه اراده ای کرده اى؟ خداوند عزوجل فرمود: دو چیز را خواهانم؛ اول: مرا پرستیده، و برایم شریک نیاورند. دوم: به فرستادگانم ایمان آورده و از ایشان پیروى نمایند. آدم (علیه السلام) عرضه داشت: پروردگارا! چرا بعضى بزرگ تر و برخى نورانی تر و پاره اى کم نور و جمعى بى نور مى باشند؟ خداوند عزوجل فرمود: این گونه ایشان را آفریدم تا در تمام این حالات، آنها را بیازمایم. آدم (علیه السلام) عرضه داشت: پروردگارا! اجازه دارم سخنی بگویم؟ خداوند عزوجل فرمود: سخن بگو! روح تو از روح من است؛ ولى طبیعتت خلاف هستی من مى باشد. آدم (علیه السلام) عرضه داشت: پروردگارا! اگر ایشان را متفاوت نمى آفریدى؛ بلکه از نظر صورت و اندازه و طبیعت و فطرت و رنگ و عمر و رزق و روزى، یکسان خلق مى نمودى، هرگز بعضى بر برخى ستم نکرده و بینشان حسادت و کینه واقع نشده و در هیچ موضوعى با هم اختلاف پیدا نمى کردند. خداوند عزوجل فرمود: اى آدم! اصل نطق و سخن گفتنت ناشى از انشعاب روحت از روح من است؛ ولى ناتوانى طبیعتت تو را به تکلّف انداخت و از چیزى که علم به آن ندارى پیگیرى کردى. من آفریننده دانا هستم که با علم و آگاهى بین آفرینش مخلوقات، اختلاف انداخته و با مشیت و خواستهام در بین آنها امر خود را مى گذرانم و ایشان با تدبیر و تقدیر من مى گردند، هیچ تغییرى در خلقت و آفرینش من نمى باشد. جنّ و انس را آفریدم تا مرا عبادت کنند، و بهشت را ایجادکردم براى آنان که مرا پرستیده و اطاعتم نموده و از فرستادگانم پیروى کنند و دیگر التفاتى نکرده و باکى ندارم و آتش را براى کسانى که به من کفر ورزیده و از فرمانم سرپیچى کرده و از فرستادگانم پیروى نکنند مهیّا ساختهام و دیگر التفاتى نداشته و باکى ندارم و تو و ذریه تو را آفریدم بدون این که به تو و ایشان نیازى داشته باشم فقط ایجادتان کردم تا جملگى را آزموده و آشکار شود که در دنیا در دوران زندگانى و قبل از مردن، کدام یک از حیث کردار بهتر هستید و همچنین دنیا و آخرت، حیات و ممات، طاعت و عصیان، بهشت و دوزخ را آفریدم تا معلوم شود هر کسی کدام را اختیار نماید و در تقدیر و تدبیرم نیز چنین اراده اى را نمودهام و با علم و آگاهى بین صور و اجسام و رنگها و عمرها و ارزاق و طاعت ومعصیتشان اختلاف و تفاوت انداختم. پس در نتیجه برخى از ایشان را سعید و بعضى را شقى، دسته اى را بینا و گروهى را نابینا، جمعى را کوتاه و نفراتى را بلند، تعدادى را زیبا و جمیل و عددى را زشت و ذمیم، جمله اى را عالِم و فرقه اى را جاهل، تنى چند را غنى و قومى را فقیر، جماعتى را مطیع و طایفه اى را عاصى و مجموعه اى را سالم و صحیح و معدودى را بیمار و سقیم، ردیفى را مبتلا به زمین گیرى و ردیفى را مبرّا از آفات قرار دادم و سرّ این اختلاف بین مخلوقات آن است که: شخص سالم و صحیح به کسى که مبتلا به آفت است مى نگرد آنگاه در مقابل عافیت و سلامتیش مرا حمد و شکر مى کند و در مقابل، آن کسی که به آفت مبتلا است به شخص صحیح، نظر نموده مرا خوانده و درخواست مى کند که وى را عافیت دهم و پیوسته بر این بلایى که به او دادهام صبر کرده، در نتیجه به او ثواب جزیل و عطاء کثیرمى دهم، غنى به فقیر نگریسته مرا سپاس و شکر مى نماید و فقیر به غنى نظر نموده مرا خوانده و درخواست مى کند که وى را از فقر برهانم. مؤمن به کافر مى نگرد و در قبال هدایتى که او را کردهام حمد مرا به جا مى آورد. بارى! مخلوقات را بدین گونه و با این اختلاف آفریدم تا در خوشحالى و بد حالى، سلامتى و بیمارى، دارایى و ندارى، ایشان را بیازمایم. توجّه داشته باشد که من معبود و سلطانى قادر بوده و تمام مقدّرات را بر اساس تدبیر قرار دادهام و مى توانم آنچه را که بخواهم تغییر دهم مثلا مؤخّرات را مقدّم نموده و مقدّمات را مؤخّر نمایم، من آنچه را اراده کنم به مرحله فعل آورده و هرگز کسى حقّ سؤال از افعال من را نداشته؛ ولى من از فعل و کردار مخلوقاتم بازخواست میکنم.
عبداللّه بن سنان نیز گوید: یک روز امام صادق (علیه السلام) براى دیدن عیسى بن موسى از منزل خارج شدند. در بین راه عیسى به همراه ابن شبرمه ی قاضى به امام (علیه السلام) رسیدند؛ پس عرض کرد: آقا! کجا تشریف میبردید؟ فرمودند: پیش تو مى آمدم. گفت: خدا زحمت این راه را براى شما کم کرد. پس ابن شبرمه عرض کرد: آقا چه میفرمائید در مورد سؤالى که امیر از من نموده؛ ولى من جواب آن را نمی دانستم؟ فرمودند: چه چیز؟. عرض کرد: از من پرسید: اولین نوشته اى که در زمین نوشته شد کدام نامه بود؟ حضرت فرمودند: خداوند، برای حضرت آدم، فرزندانش را به صورت ذرّ نشان داد و او پیامبران، پادشاهان و مؤمنین و کفار را یکى یکى دید. همین که رسید به داودِ پیامبر، عرض کرد: خدایا! این کیست که او را گرامى داشته و به مقام پیامبرى مفتخر کرده اى اما عمر کوتاهى دارد؟.
خداوند به او وحى کرد: این پسرت داود است که چهل سال عمر میکند. من مدت زندگى و ارزاق را معین کردهام اما هر کدام را بخواهم میتوانم کم و زیاد کنم و در نزد من استام الکتاب. اگر تو از عمر خود چیزى به او ببخشى به او خواهم داد. عرض کرد: خدایا! من شصت سال از عمرم را به او میدهم تا صد سال تمام داشته باشد.
خداوند به جبرئیل و میکائیل و ملک الموت دستور داد که این جریان را یادداشت کنید؛ چرا که او به زودى فراموش میکند. یادداشتى نوشتند و با بال هاى خود آن را از طینت علیین، امضاء نمودند. هنگام وفات آدم که رسید؛ ملک الموت براى قبض روح او آمد. آدم گفت براى چه آمده اى؟! گفت: براى قبض روح تو. گفت: هنوز از عمر من شصت سال دیگر باقیمانده است. گفت: آن شصت سال را به فرزندت داود بخشیدى. جبرئیل فرود آمد و آن یادداشت را آورد. به همین جهت، وقتى یادداشت و سند بدهى مدیون را بیرون میآورند کوچک مى شود. در نهایت روح آدم را قبض نمودند.
نعیم صحاف هم گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه سؤال کردم.. التغابن. هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَمِنکُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ; ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻛﺎﻓﺮﻧﺪ ، ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﻣﺆﻣﻦ ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ .(٢) فرمودند: خداى عزوجل ایمان و کفر مردم را با ولایت ما شناخت. روزى که از ایشان پیمان گرفت و آنها به صورت مور در صلب آدم (علیه السلام) بودند.
امام باقر (علیه السلام) نیز فرمودند: همانا خدای تبارک و تعالی با فوجهایی از فرشتگان به نزد آدم (علیه السلام) هبوط کرد. پس بر پشت آدم، دستی کشید و ذریّه او را که همچون مورچههای ریزی بودند، صدا زد. آنان، همچنان که مورچهها از لانه هایشان خارج میشوند، بیرون آمدند و در کناره ی آن وادی اجتماع نمودند. خداوند به آدم (علیه السلام) فرمود: چه میبینی؟ آدم (علیه السلام) گفت: ذرّاتِ ریزِ بسیاری در کناره وادی. خداوند فرمود: ای آدم! آنان، فرزندان تو هستند که از پشتِ تو بیرونشان آوردم تا از آنان به پروردگاری خودم و پیامبری محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیمان بگیرم، همچنان که در آسمان، (عالم ارواح) این پیمان را از آنان گرفتم.
رؤیت خدا در عالم ذرّ و معنای آن
عالمانِ آل محمد (علیهم السلام) در روایات فراوانی که به بیان جزئیات عالم ذرّ پرداخته اند، به این نکته نیز تصریح فرموده اند که مردم در عالم ذرّ خدا را بالعین مشاهده کرده اند.
زراره گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره ی این سخن خدای تبارک و تعالی: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّیَ مِن بَنِی آدَمَ... » پرسیدم، فرمودند: خدا نسل آدم را از پشت او تا روز قیامت بیرون آورد. آنان مانند ذرّههایی بیرون آمدند؛ سپس خود را به ایشان معرفی کرد و خود را به آنان نشان داد و اگر چنین نکرده بود کسی خدا را نمی شناخت. و به همین امر اشاره دارد قول خدای متعال که فرموده: «اگر از آنها بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را خلق کرده قطعا خواهند گفت خدا.
و همو گوید که به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: آیا آن زمانی که خدا از ذرّات در صلب آدم، میثاق گرفت و خود را به ایشان عرضه کرد آنها خدا را بالعین دیدند؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آری! در حالی که ایشان ذرههایی در برابر او بودند و از ایشان به ربوبیت خویش و نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) میثاق گرفت. پس کفالت رزق ایشان را بر عهده گرفت و رؤیت خویش را از یاد ایشان برد؛ ولی معرفت خود را در دل هایشان ثابت کرد. پس قطعاً هرکسی را که خدا از او میثاق گرفته به دنیا خواهد آمد و هر که منکر میثاق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
شد اقرارش به ربوبیت خدا نفعش نبخشید و هر که منکر میثاق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نشد، میثاق به ربوبیت خدا او را نافع بود. ابن مسکان هم گوید: در مورد آیه: و به یاد آور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذرّیّه ی آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری! گواهی میدهیم.
از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم که آیا این جریان گواهی گرفتن از بنی آدم به صورت دیدن با چشم بوده است؟ (یعنی خدا را دیده اند) فرمودند: آری! این گونه بوده است و این معرفت و شناخت در دلها به جای مانده؛ ولی مردم، آن صحنه را فراموش کرده اند و به زودی آن را به خاطر خواهند آورد. اگر آن شناخت در عالم ذرّ نبود هیچ کسی نمی دانست آفریدگار و روزی دهنده اش کیست. گروهی از مردم هستند که در عالم ذرّ با زبان اقرار نمودند؛ ولی قلباً ایمان نیاوردند و خدا در مورد آنها فرموده است: الأعراف. فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا مِن قَبْلُ (١٠١) آنان به آنچه قبلاً تکذیب کرده بودند ایمان نمى آوردند.
حضرت صادق (علیه السلام) نیز در مورد آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» تا آخر آیه فرمودند: خداوند از صلب آدم، ذریه اش را تا روز قیامت خارج کرد؛ پس ایشان به صورت ذرّات خارج شدند. خداوند خود را به آنها معرفى نمود و خود را به آنها نمایاند که اگر نه این بود، هیچ کسی خدایش را نمى شناخت. فرمود: مگر من خداى شما نیستم؟ گفتند: چرا! گفت: محمّد نیز بنده و رسول من و على امیرالمؤمنین و خلیفه و امین من است. ما در فهم این اخبار بین دو محذور، گرفتار میشویم؛ یکی: محال بودن رؤیت پروردگار با چشم مادی و دوم: جسمیّت انسانها در عالم ذر.
تمام عقلای عالَم و علمای شیعه، بر این امر اتفاق نظر دارند که خدای متعال نه در دنیا و نه در آخرت با چشمِ مادی، دیده نمی شود؛ ولی امکان درک او با چشمِ قلب آنطور که مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرموده اند وجود دارد. اما آنچه که در این روایت و امثال آن آمده است؛ این است که خدای متعال پس از آنکه مردم را از گل آفرید و چون مورچگانی در برابر خویش قرار داد، خود را به ایشان نمایاند و مردم همگی او را دیدند. در هر حال به خاطر محال بودن رؤیت خدا با چشم، ناچار باید یکی از توجیهات ذیل و یا امثال آن را بپذیریم.
اول: شاید منظور از مشاهده ی خدا در عالم ذر، مشاهده ی اولیاء و حجج او بوده است؛ زیرا ایشان وجه ربّ العالمین اند و هر که بخواهد خدا را ببیند باید به ایشان نظر کند؛ همانطور که لسان اویند که با هر که بخواهد سخن گوید از طریق ایشان با او تکلم فرماید؛ و گوش و اُذن پروردگارند که هر کسی که بخواهد با خدا سخن گوید باید با ایشان نجوا کند و یداللّه؛ یعنی مظهر قدرت پروردگار متعال اند؛ پس شاید بتوان گفت آنچه را که مردم در عالم ذرّ دیده اند، پرتوی از نور ذوالجلال و تجلّی حضرت حق یعنی نور مقدس آل محمد (علیهم السلام) بوده است. این توجیه نظیر همان فرمایش حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در بیان رؤیت خدا در بهشت است که فرموده اند؛ منظور مشاهده ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
اباصلت هروى گوید: از امام رضا (علیه السلام) سؤال کردم که نظر شما درباره ی این حدیث که اهل حدیث روایت مى کنند: «مؤمنین از منازل و مقامات خود در بهشت، خدا را زیارت مى کنند» چیست؟ حضرت فرمودند: اى اباصلت! خداوند تبارک و تعالى حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر تمام مخلوقین، حتّى فرشتگان و انبیاء عظام، برترى داده است، و اطاعت کردن و پیروى نمودن از او را به منزله اطاعت و پیروى از خود قرار داده است و زیارت و دیدار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در دنیا و آخرت به منزله ی زیارت و دیدار خود شمرده است. دلیل بر این مدّعى این است که خداوند مى فرماید: «هر کس از پیامبر پیروى کند از خدا پیروى کرده است» و نیز فرموده است: «کسانى که با تو بیعت مى کنند، در واقع با خدا بیعت مى کنند، دست خداوند «براى بیعت کردن» بالاى دست آنهاست» و نیز حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «هر کس در زمان حیات من یا بعد از مرگم به دیدار و زیارت من بیاید، خداوند را زیارت نموده است» و درجه و مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بهشت از تمام درجات بالاتر است؛ پس هر کسی از درجه و مقام خود در بهشت، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیارت کند، خداوند تبارک و تعالى را زیارت کرده است.
اباصلت گوید: پرسیدم: یا ابن رسول اللّه! معنى این روایت چیست: «ثواب گفتن "لا إِلهَ إِلا اللّه" نظر انداختن به صورت خدا است»؟ حضرت فرمودند: اى اباصلت! هر کس خداوند را داراى وجه و صورت و چهره اى همانند صورت و چهره مخلوقین، بداند کافر است. وجه و چهره ی خدا، انبیاء و پیامبر و حجّت هاى او هستند. آنها کسانى هستند که مردم، به توسط ایشان به سوى خداوند و دین و معرفت او روی مى آورند. خداوند مى فرماید: «هر که بر روى زمین است، از بین خواهد رفت و وجه با عظمت و کریم پروردگارت باقى مى ماند» و نیز مى فرماید: «همه چیز از بین مى رود جز وجه خداوند» پس نگاه کردن به پیامبران الهى و حجّت هاى خداوند (علیهم السلام) در مقامات و درجاتشان، براى مؤمنین ثواب بزرگى است در روز قیامت. و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «هر کسی که اهل بیت و خاندان مرا دوست نداشته باشد، در قیامت نه او مرا مى بیند و نه من او را» و نیز فرموده اند: «در میان شما کسانى هستند که بعد از اینکه از من جدا شدند، دیگر مرا نخواهند دید» اى اباصلت! خداوند تبارک و تعالى جا و مکان ندارد و با چشم دیده نمى شود و افکار و عقول نمى تواند کنه او را درک کند.
دوم: شاید منظور از رؤیت خدای متعال در عالم ذر؛ امکان درک وجود او برای همه ی حاضرین در آن عالم بوده است که خدا را بالوجدان با چشم قلب دیده اند. این توجیه نیز، مؤید به روایتی از امام صادق (علیه السلام) است. ابوبصیر گوید: به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم: مرا خبر دهید از خداى عزوجل که آیا مؤمنان در روز قیامت او را مى بینند؟ فرمودند:
آرى! و پیش از روز قیامت هم او را دیده اند. عرض کردم: در چه زمان؟! فرمودند: در هنگامى که به ایشان فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» پس آن حضرت مدتی ساکت شدند و بعد از آن فرمودند: مؤمنان در دنیا، پیش از روز قیامت هم او را مى بینند. آیا تو چنان نیستى که در همین وقت او را ببینى؟ ابوبصیر میگوید که به آن حضرت عرض کردم: فدایتان شوم! من این سخن را از شما نقل کنم؟ فرمودند: نه! زیرا که تو هرگاه این حدیث را نقل کنى؛ پس منکرى که به معنى آنچه ما میگوییم جاهل باشد آن را انکار کند و بعد از آن گمان کند که این تشبیه است و کافر میشود و این باعث ناخوشى تو خواهد بود. دیدن با دل چون دیدن با چشم نیست و خدا برتر است از آنچه فرقه مشبهه و ملحدان او را وصف مى کنند. هشام نیز گزارش دهد که نزد حضرت صادق (علیه السلام) بودم؛ پس معاویه بن وهب و عبدالملک بن اعین بر آن حضرت وارد شدند؛ پس معاویه بن وهب عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! چه مى فرمایید در این خبر که روایت شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خداى خود را به هر صورت که خواست دید؟ و حدیث دیگرى که روایت کرده اند که مؤمنین در بهشت، خداى خود را به هر صورت که خواهد مى بینند؟ حضرت تبسمى کرده سپس فرمودند: اى معاویه! چقدر زشت است براى مردى که هفتاد یا هشتاد سال بر او بگذرد، و در ملک خداوند زندگى کند، و از نعمت هاى او بخورد و در این مدت خدا را آن طور که باید نشناسد؟ سپس فرمودند: اى معاویه! حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا را به چشمِ ظاهر ندیدند، و دیدن دو جور است؛ دیدن چشم و دیدن دل. پس اگر آن گوینده که گفته پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا را دیده اند، مقصودش دیدنِ دل بوده است درست گفته است و اگر مقصودش دیدن به چشم بوده است، دروغ گفته و به خدا و آیات او کافر شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند: «هر که خدا را به مخلوقش تشبیه کند کافر شده است»، و به تحقیق که پدرم مرا حدیث گفت از پدرش از حضرت حسین بن على (علیه السلام) که فرمودند: از امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال شد: که اى برادر رسول خدا! آیا خدایت را دیده اى؟ فرمودند: چگونه پرستش کنم خدایی را که ندیده ام؟ دیدگان، در ظاهر و آشکارا او را نبینند؛ ولى دلها به حقیقتِ ایمان او را ببینند، و اگر بنا شود مؤمن خداى خود را به چشم ببیند، پس هر که به چشم دیده شود او آفریده شده و مخلوق (دیگرى) است، و هر مخلوقى را آفریدگار و خالقى است، و در این صورت تو خدا را مخلوق، پنداشته ای، و هر که خداى را به مخلوق، تشبیه کند؛ براى خدا شریک قرار داده است. واى بر ایشان! آیا نشنیده اند گفتار خداى تعالى را که میفرماید: چشمها او را درک نکند و او چشمها را درک کند، و اوست لطیف و بینا. و نشنیده اند گفتار دیگرش را که به موسى (علیه السلام) فرمود: هرگز مرا نخواهى دید؛ ولى به کوه نگاه کن، اگر آن در جاى خود قرار گرفت آنگاه مرا خواهى دید؛ پس همین که خدایش به کوه تجلى فرمود آن را هموارش گردانید و موسى بی هوش بیفتاد. آنچه از نور خدا بر کوه تابید مانند نورى بود که از سوراخ سوزنی بتابد؛ ولى زمین زیر و رو و هموار شد، و کوهها صاف شد و موسى بى حرکت به روى زمین افتاد یعنى مرد، و همین که به حال آمد یعنى روح به بدنش برگشت؛ عرض کرد منزّهى تو و من به سویت بازگشت کنم و توبه نمایم از گفتار آنکه پندارد که تو دیده شوى، و معرفت من درباره ی تو به اینکه چشمها تو را نبیند به جانب من بازگشت نمود و منم نخستین ایمان آورنده و اولین گواه دهنده که تو مى بینى؛ ولى دیده نشوى
پس در نتیجه، مردم در عالم ذرّ خدا را دیده اند حال یا به مشاهده ی آیات کامله او که نور آل محمد (علیه السلام) است و یا به درک قلبی و با چشم دل و یا هر دو، و معرفت او در دلهای بنی آدم جای گرفته و به تعبیر حضرات معصومین (علیهم السلام) اگر چنین نبود کسی در دنیا خدای خویش را نمی شناخت.
جهاد با نفس
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: اى حفص ! به راستى کسى که صبر پیشه کند (در مقایسه با صبرى که باید بر آتش داشته باشد) صبر کمى نموده و کسى که بى تابى کند (در مقایسه با جزع و بى تابى روز قیامت ) بى تابى کمى نموده است - سپس فرمود: - بر تو باد که در تمامى کارهایت صبر را پیشه خود سازى زیرا خداوند عزوجل محمد صلى الله علیه و آله را بر انگیخت و او را به صبر و مدارا نمودن امر نمود و فرمود: (بر آنچه که مى گویند صبر کن و از آنان دورى گزین دورى گزیدنى نیکو و مرا با تکذیب کنندگان دارنده نعمت واگذار) و فرمود: (دو رکن به طریقه اى که نیکوتر است پس ناگاه آنکه بین تو و او دشمنى وجود دارد گوئیا دوستى نزدیک است و این داده نشود مگر به آنانى که صبر نمودند و داده نشود مگر به کسى که داراى بهره بزرگى است ) پس پیامبر صلى الله علیه و آله صبر نمود تا آنجا که او را به بلاهاى سخت رساندند و او را در بلاها افکندند پس سینه اش از غم و اندوه تنگ شد و خداوند این آیه را بر او نازل کرد: (و محققا که ما مى دانیم سینه ات به سبب آنچه مى گویند تنگ مى گردد پس تسبیح گوى همراه با ستایش پروردگارت و از سجده کننده گان باش ) سپس او را تکذیب کردند و دشنام دادند پس او غمگین شد و خداوند این آیه را فرستاد (به تحقیق مى دانیم آنچه مى گویند غمگینت مى کند زیرا آنان تو را تکذیب نمى کنند بلکه این ستمگران آیات خدا را انکار مى کنند و محققا که رسولان پیش از تو نیز تکذیب شدند پس بر آنچه که تکذیب شدند صبر کردند و آزار کشیدند تا اینکه یارى ما فرا رسید) پس پیامبر صلى الله علیه و آله خود را به صبر واداشت ولى کافران از حد خود تجاوز نمودند و خداوند تبارک و تعالى را تکذیب نمودند در اینجا پیامبر فرمود: من درباره خود و خانواده و آبرویم صبر کردم اما بر اینکه خدایم را (به بدى ) یاد کنند صبر ندارم پس خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود: (بر آنچه که مى گویند صبر کن ) پس پیامبر در همه حالاتش صبر پیشه نمود سپس از جانب خداوند فرمود: (و قرار دادیم از آنان پیشوایانى که به فرمان ما راهنمایى مى کنند زیرا آنان صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند) در آن هنگام بود که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: صبر نسبت به ایمان مانند سر نسبت به بدن است . خداوند نیز پیامبرش را ثناى نیکو گفت و این آیه را نازل فرمود: (و سخن نیکوى پروردگارت بر بنى اسرائیل تمام شد زیرا آنان صبر کردند و آنچه را که فرعون و قومش مى ساختند و بر مى افراشتند واژگونه ساختیم ) پس پیامبر فرمود: این هم بشارت است و هم انتقام . خداوند نیز جنگ با مشرکان را بر او مباح ساخت و این آیه را نازل فرمود: (پس بکشید مشرکان را هر کجا که آنان را یافتید و دستگیرشان کنید و بر آنان تنگ گیرید و در هر کمینگاهى براى آنان بنشینید) (و آنان را هر جا که بیابید بکشید) پس خداوند آنان را به دست رسول الله و دوستانش به قتل رساند و این پیروزى را ثواب صبر او قرار داد بعلاوه ثوابى که براى او در آخرت ذخیره کرده است . پس کسى که صبر کند و امید ثواب داشته باشد از این دنیا بیرون نمى رود مگر اینکه خداوند چشمانش را (به نابودى دشمنانش ) روشن مى کند (او را درباره دشمنانش دلشاد مى کند) بعلاوه اینکه براى او در آخرت ثوابى ذخیره مى سازد.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: به زودى زمانى بر مردمان خواهد آمد که در آن زمان کسى به پادشاهى نمى رسد مگر با کشتن - تا آنجا که فرمود: - پس کسى که آن زمان را دریابد باید بر تنگدستى صبر کند با اینکه توانایى ثروتمند شدن را دارد و باید بر دشمنى صبر کند با اینکه توانایى محبت را دارد و بر خوارى صبر کند با اینکه مى تواند عزیز باشد، در این صورت خداوند به او پاداش پنجاه صدیقى که مرا تصدیق نموده اند را عطا مى کند.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش روایت کند که در وصیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام آمده است که فرمود: اى على ! خدا عزوجل بهشت را خشتى از طلا و خشتى از نقره آفرید - تا آنجا که فرمود: پس خداوند جل جلاله فرمود: به عزت و بزرگى ام سوگند که چند گروه داخل بهشت نمى شوند: کسى که مداومت بر خوردن شراب دارد، سخن چین ، کسى که درباره زن خود غیرت نداشته باشد، پاسبان (ستمگر )، مرد زن صفت ، کسى که نبش قبر مى کند، باجگیر، کسى که با خویشان قطع رابطه کند، کسى که منکر قضا و قدر الهى است . اى على ! از این امت ده گروه اند که به خداوند بزرگ کافر گشته اند: تهمت زننده (یا بد زبان یا دروغگو) و جادوگر و مردى که درباره زن خود غیرت و تعصب ندارد و مردى که به حرام از عقب با زنى نزدیکى کند و کسى که با حیوانى مجامعت کند و کسى که با محرم خود مباشرت کند و کسى که در ایجاد فتنه سخن چینى کند و کسى که به کسانى که با مسلمانان در جنگ هستند اسلحه بفروشد و آنکه از پرداخت زکات خود دارى مى کند و کسى که استطاعت رفتن به حج را بیابد ولى به حج نرود تا بمیرد - تا آنجا که فرمود: - اى على ! نه چیز است که باعث فراموشى مى شود: خوردن سیب ترش و خوردن خیار بزرگ و خوردن پنیر و خوردن نیم خورده موش و خواندن نوشته روى سنگ قبرها و راه رفتن بین دو زن و انداختن و پرت کردن شپش و حجامت کردن در گودى بالاى پشت گردن و بول کردن در آب راکد.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که باکى ندارد که چه مى گوید و چه درباره اش گفته مى شود چنین کسى شریک شیطان است و کسى که باکى نداشته باشد که مردم او را بى ارزش و بى مقدار بدانند شریک شیطان است و کسى که بدون اینکه بین اینکه بین او و برادر مومنش بدى و امر ناپسندى باشد غیبت او را کند چنین کسى شریک شیطان است و کسى که دلباخته و شیفته محبت حرام و شهوت زنا شود چنین کسى شریک شیطان است - سپس فرمود: - براى کسى که از راه زنا متولد شده است نشانه هایى هست : یکى از آنها اینکه دشمن ما اهل بیت است و دوم اینکه به سوى همان عمل حرامى که از آن زاده شده است (یعنى زنا) اشتیاق و میل دارد و سوم اینکه دین را سبک مى شمرد و چهارم اینکه حضور او براى مردمان بد و ناپسند است و کسى حضورش مایه ناخرسندى برادرانش نمى شود مگر اینکه بر غیر بستر پدرش (یعنى از راه زنا) متولد گشته باشد یا اینکه مادرش در حال حیض به او حامله شده باشد.
حدیث :
- امیرالمؤمنین علیه السلام در روز عید فطر خطبه اى خواند... - تا آنجا که فرمود: - خداوند را در امورى که شما را از آنها نهى فرموده است اطاعت کنید. آن امور عبارتند از: نسبت ناروا دادن به زن شوهردار و انجام زشتکارى (زنا) و نوشیدن شراب و کم گذاردن پیمانه (کم فروشى ) و شهادت دروغ و فرار از جهاد.
سکوت
یکی از مهمترین موقعیت هایی که باید سکوت رعایت شود، سکوت فرزند در مقابل پدر و مادر است. منظور از سکوت یعنی پرهیز از حاضرجوابی و پرحرفی
چرا ؟ چون یکی از وظایف فرزندان در قبال پدر و مادر احترام به آن ها است و سکوت به موقع یکی از مصادیق احترام گذاشتن است. سکوت فرزند درمقابل پدر و مادر نشان دهنده ی میزان توجه و علاقه ی فرزند به والدین است. فرزند با این کار نشان می دهد که چقدر برای حرف های آنها اهمیت قائل است.
سکوت پدر و مادر در مقابل فرزند
گاهی موقعیتی در خانواده ایجاد می شود که پدر و مادر در برابر رفتار نادرست فرزند خود نمی دانند چه واکنشی نشان دهند. یکی از بهترین روشها برای پرهیز از جنجال و اختلافات بیشتر، سکوت است.
با این کار بعد از اینکه به قول معروف: «آب ها از آسیاب افتاد» در یک شرایط روحی و روانی مناسب با هم گفتگو کنند.
سکوت زن و شوهر در مقابل عصبانیت های یکدیگر.
گاهی به هنگام گفتگوی زناشویی یکی از طرفین عصبانی می شود. بهتر است طرف مقابل، سکوت کند، هیچ نگوید تا از لحاظ روانی همسرش آرام شود. اما اگر هر دو با فریاد به بحث ادامه بدهند، اتفاق ناخوشایندی می افتد. درحالی که با دقایقی سکوت، می تواند مرهمی بر دل همسرش باشد.(سکوت موقت )
کجا سکوت کنیم؟وقتی حرف خوبی برای گفتن ندارید
در یک جمع برای برقراری ارتباط نیاز داریم تا حرف بزنیم. اما لزومی ندارد وقتی حرف مرتبطی نداریم، حتما حرف بزنیم.
امام على علیه السلام : خاموشى، خلعتِ وقار بر تو مى پوشاند و زحمت پوزش خواهى را از دوش تو بر مى دارد .
امام على علیه السلام :خاموشى ، باغستان اندیشه است .
امام على علیه السلام :خاموشى پیشه کن تا که اندیشه ات روشن شود.
امام حسن علیه السلام : در بسیارى جاها ، خاموشى، یاورى نیکو است ؛ هرچند سخنور باشى .
سالیست که من دوختهام چشم به راهی / آن ماه که هر سال کند جلوه چو ماهی.
خورشید ولایت به رجب چهره عیان کرد / خورشید نتابیده چنین خوب به ماهی.
ای قبله دلها افق کعبه بیارای / بهتر ز تو بر قدرت حق نیست گواهی.
هم عشق خبر داد ازین مسئله هم عقل/ جز حب تو دیگر نتوان یافت پناهی.
هر جا که روم نام تو بی خویشتن آنجا / چون سائل آشفته نشینم سر راهی.
جان آوردم مژده که در جمع احباست / از عین عنایت به منت نیز نگاهی.
آنگاه کنم فخر به عالم که نباشد / چون بنده گدایی و به کردار تو شاهی.
نامت به زبان جاری و از شوق نماندهست / در دیده و در سینه دگر اشکی و آهی.
روشن به امید است دل امروز که فردا / شاید تو شفاعت کنی از نامه سیاهی. ناظرزاده.
خالد بن ولید ، علی ( ع ) را در زمین های خود دید ، جسارتی به حضرت نمود ، علی ( ع ) از اسب پیاده شد و خالد را به سمت آسیای حارث بن کلده برد ، سپس میله آهنی سنگ آسیا را در آورد و آن را مانند حلقه ای بر گردن خالد انداخت ، در این حال یاران و اطرافیان خالد ترسیدند و خالد نیز شروع به قسم دادن علی (ع) نمود که مرا رها کن . علی ( ع ) او را رها کرد و خالد در حالیکه میله آهنین مانند حلقه ای اطراف گردنش بود ، نزد ابوبکر رفت . ابوبکر به آهنگران دستور داد که حلقه آهنین را از اطراف گردن او باز کنند ، آنها گفتند : میله آهنین فقط توسط آتش بریده می شود و خالد طاقت و توان آتش گداخته را ندارد و می میرد . میله آهنین در گردن خالد بود و مردم با دیدن آن می خندیدند تا این که حضرت از سفر بازگشتند ، مردم شفاعت خالد را نمودند ، آن حضرت قبول کرده و حلقه آهنین را مثل خمیر قطعه قطعه کرد و به زمین انداخت.
گل حیات
ابولهول چند سال قدمت دارد؟
آنچه در زیر می خوانید از مهمترین کشفیاتی است که در زمین صورت گرفته است. چیزی که هم اکنون در حال اتفاق افتادن است. اگر چه این ماجرا ۴۰ سال پیش توسط آر. ای شالی دلوبیتز آغازشد. او یک مصرشناس است که کتابهای بسیاری را تالیف کرده است. او و دختر خوانده اش لوئیس لامی، بینشی اساسی را از هندسه مقدس و فرهنگ مصر بازگو کرده اند. وی با مشاهده ابولهول به پوشش خارق العاده سطح مجسمه علاقه مند شد. در قسمت پشت ابولهول حالت خاص پوششی وجود دارد که به اندازه دوازده پا از سطح به داخل فرو رفته است و این نوع پوشش کاملاً با سایر پوشش بناهای مصر متفاوت است. پوشش دیگر بناها که احتمالاً در همان زمان ساخته شده اند دارای بافتی شنی می باشند که تصور می گردد قدمت ۴۰۰ ساله دارد. ولی به نظر می رسد سطح روی ابولهول توسط آب هموار شده است. بنا بر نظریه های رایج، ابولهول و هرم کبیر و دیگر ساختمانهای مرتبط با آن در حدود ۴۵۰۰ سال پیش ساخته شده که در دوره چهارم فرمانروایی خئوپس بوده است. هنگامی که این کشف به مصرشناسان گفته شد، آنها به مدت ۴۰ سال از پذیرفتن آن امتناع کردند. مردم این موضوع را درک می کردند ولی مصریان این تفاوت آشکار را نمی پذیرفتند. سپس شخصی به نام جان آنتونی در این باره به تحقیق پرداخت. او کتابهای زیادی درباره مصر مانند ماری در آسمان و یا راهنمای مصر را نگاشته است. هنگامی که او از کشف موضوع ابولهول با خبر شد، تصمیم گرفت خود از نزدیک به بررسی آن بپردازد. وی متوجه شد که نوع پوشش مجسمه به طور غیر قابل باوری متفاوت است و به نظر می رسد که آب باعث آن شده باشد. او همچنین مانند آر.آی دریافت که نمی تواند باستان شناسان متعصب را متقاعد به شنیدن باورهای خود درباره ابولهول کند. بنابراین جان آنتونی وست از دنیای مصر شناسان خارج شد و از یک زمین شناس آمریکایی به نام رابرت ساش درخواست کرد که در این زمینه با او همکاری کند. ساش تجزیه و تحلیلهای کامپیوتری انجام داد و یک دیدگاه علمی جدیدی بوجود آورد. با کمال تعجب ، در صحرائی که بیش از ۷۰۰۰ سال قدمت دارد بدون هیچ شکی ، آب در شکل پوششی مجسمه ابولهول دخالت داشته است. از آن گذشته، کامپیوترها محاسبه کرده اند که برای بوجود آمدن تاثیرات آب بر مجسمه حداقل ۱۰۰۰ سال متمادی باید ۲۴ ساعته بر ابولهول باران های سیلابی باریده باشد. این موضوع به این معنی است که ابولهول باید حداقل ۸۰۰۰ سال عمر داشته باشد. زیرا احتمال اینکه ۱۰۰۰ سال پی در پی باران سیلابی باریده باشد ضعیف است. آنها تخمین زده اند که ابولهول باید عمری برابر ۱۰ تا ۱۵ هزار سال یا بیشتر داشته باشد. هنگامی که این مدرک به مردم دنیا ارائه شود. یکی از قدرتمندترین افشاگریها خواهد بود که در روی زمین بوقوع پیوسته است و بیش از هر کشف دیگری در زمین تاثیر خواهد گذاشت. با وجود اینکه این مدرک در تمام دنیا پخش شده است اما هنوز به صورت یک دیدگاه عمومی مورد قبول واقع نشده است. این موضوع توسط دانشمندان زیادی مورد بررسی قرار گرفته شده است اما در انتها بیشتر آنان به صحت آن نتوانستند شک کنند. بنابراین سن ابولهول حدود ۱۰ تا ۱۵ هزار سال یا شاید هم بیشتر تخمین زده شده است و باعث گردیده دیدگاه جهان نسبت به باستان شناسی تغییر کند. با استفاده از اطلاعاتی که امروزه داریم می دانیم که قدیمیترین تمدن بشری مربوط به سومریهاست که به ۳۸۰۰ سال قبل از میلاد بر می گردد. دانش رایج جامعه ما اعتقاد دارد که قبل از سومری ها هیچ تمدنی در هیچ جای سیاره زمین به جز بربر ها وجود نداشته است. اما اکنون از ساخته دست بشر متمدن چیزی وجود دارد که ۱۰ تا ۱۵ هزار سال قدمت دارد که همه باورها را تغییر می دهد.
عالم ذر
علت اختلاف طینتها در عالم ذرّ و تفاوت درجات عباد در دنیا و معنای السابقون السابقون چیست؟
درجات دنیا وابستگی مستقیمی به اختیارات عوالم پیشین دارد. بدین معنا که خدا کسانی را در دنیا به رسالت و... برگزیده که در عالم ذرّ از دیگران پیشی گرفته اند و البته این امر، شامل آل محمد (علیهم السلام) نمی شود؛ چرا که ایشان پیش از عالم ارواح، در جهانی به نام عالم انوار که مختص خوشان بوده برگزیده شده و از "عالین" بوده اند؛ بلکه خود، یکی از ارکان مواثیق الهی که خدا از خلقش گرفته است بوده و اگر خود در امتثال امری در عالم ذرّ از سایرین سبقت گرفته اند از روی ادب چنین کرده و ایشان در هر درجه ای از سایرین بالاترند. در هر صورت، دنیا ادامه ی راه بشریت است؛ هر طور که در عوالم پیشین اختیار نموده باشند در دنیا نیز به همان راه خواهند رفت. آن زمان که خدا از ایشان پیمان گرفت، به مقدار پذیرش پیمان، به ایشان مقام داد و زمانی که فرمود به سوی آتش حرکت کنید هر که زودتر اطاعت امر نمود به درجات بالاتر نائل شد.
داود بن کثیر رقی گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: مرا از آیه «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِک الْمقرّبونَ» خبر دهید. امام (علیه السلام) فرمودند:
خدای تعالی این گفتار را در روزی دو هزار سال پیش از آنکه بدن ها را خلق فرماید و آن زمان که ایشان را در عالم میثاق خلق کرد بیان فرمود. عرض کردم: آیه را برایم تفسیر فرمایید. فرمودند: زمانی که خدای عزوجل اراده فرمود مخلوقات را بیافریند، آنان را از گل آفرید و برای آنها آتشی افروخت و دستور داد که داخل آتش شوید، پس اوّلین کسی که داخل آن شد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) و نُه نفر از امامان (علیهم السلام) بودند که یکی پس از دیگری وارد شدند، و سپس شیعیان ایشان از آنها پیروی کردند؛ پس به خدا سوگند! آنها پیشی گیرندگان هستند.
همو از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند: وقتى خدای عزوجل اراده نمود که مخلوقات را ایجاد کند، ایشان را آفرید و در مقابل خودش منتشر و پراکنده ساخت؛ سپس به ایشان فرمود: پروردگار شما کیست؟ اوّلین موجودى که سخن گفت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمّه هدى صلوات اللّه علیهم اجمعین بودند، که گفتند: تو پروردگار ما هستى. پس حضرت حق تبارک و تعالى ایشان را حامل علم و دین قرار داد؛ سپس به فرشتگان فرمود: ایشان حاملین دین و علم من بوده و امینهاى من در بین مخلوقاتم مى باشند، ایشان مسئول خلائق هستند؛ سپس به بنى آدم گفته شد: اقرار کنید به ربوبیت خدا و وجوب طاعت و ولایت این چند نفر. رسول خدا و ائمه (علیهم السلام). بنى آدم گفتند: بلى! پروردگارا! اقرار نمودیم. خداوند عزوجل به فرشتگان فرمود: شما شاهد اقرار بنى آدم باشید. فرشتگان گفتند: ما شاهد هستیم که بنى آدم در فردا نگویند ما از این معنا (ربوبیت خدا و ولایت حضرات معصومین (علیهم السلام) غافل بودیم یا بگویند: پدران ما قبلاً شرک ورزیده و ما هم فرزندان ایشان بوده که بعد از آنها آمده ایم و تابع ایشانیم، آیا ما را به واسطه فعل آنهایى که کار باطلى انجام داده اند هلاک و عذاب میکنى. سپس امام (علیه السلام) به داود رقّى فرمودند: اى داود! ولایت ما در عالم میثاق، مورد تأکید قرار گرفت و خدا آن را بر خلایق، مسلّم و مسجّل ساخت.
در حدیث دیگری راوی از امام صادق و یا امام کاظم (علیهما السلام) نقل کرده که فرمودند: خداوند به آبی فرمود: گوارا و شیرین باش که از تو بهشتم و اهل اطاعتم را میآفرینم و به آبی فرمود: شور و تلخ باش که از تو آتش و اهل معصیتم را میآفرینم؛ سپس آن دو آب را بر گِل جاری ساخت. سپس مشتی با دست راست گرفت و آنها را مانند ذرّههایی آفرید. سپس آنها را برخودشان گواه ساخت؛ و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و اطاعت من بر شما واجب نیست؟ گفتند: آری! پس به آتش فرمود: آتش باش. ناگهان آتشی افروخته شد و به آنها فرمود: در آن بیفتید. بعضی از آنها در رفتن شتاب کردند و بعضی از آنها با تأخیر
رفتند و بعضی از آنها از جایشان حرکت نکردند. هنگامی که گرمای آتش را احساس کردند، برگشتند و هیچ یک از آنها وارد آن نشدند. سپس مشتی گرفت و اینها را همانند آنها مانند ذرّههایی آفرید. سپس آنها را بر خودشان گواه ساخت مانند آنچه دیگران را گواه ساخت؛ سپس به آنها نیز فرمود: در این آتش بیفتید. بعضی از آنها با تأخیر رفتند و بعضی از آنها با شتاب رفتند و بعضی از آنها در یک چشم به هم زدن عبور کردند و همه ی آنها در آن افتادند. خدا فرمود: سالم از آن بیرون بیایید. بیرون آمدند درحالی که هیچ گرفتاری نداشتند. دیگران گفتند: پروردگارا! از ما درگذر تا همانگونه که آنها رفتار کردند عمل کنیم. فرمود: شما را بخشیدم؛ پس بعضی از آنها با شتاب رفتند و بعضی از آنها با تأخیر رفتند و بعضی از آنها از جایشان حرکت نکردند، همانگونه که مرتبه ی اوّل انجام دادند و آن کلام خداوند است: الأنعام. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا کَانُوا یُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ. ﺑﻠﻜﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺷﺪﻩ ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺑﻪ ﻛﻔﺮ ﻭ ﺷﺮﻛﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻬﻲ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﺎﺯﻣﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ ; ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﻳﻨﺪ .(٢٨)
و امام صادق (علیه السلام) درباره ی این قسمت آیه: « اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى گردند»: فرمودند: همانا که ایشان در اصل (ذات خویش) ملعون بودند.
امام باقر (علیه السلام) هم فرمودند: همانا خداى تبارک و تعالى چون خواست مخلوقات را بیافریند، نخست آبى گوارا و آبى شور و تلخ آفرید، و آن دو آب را به هم آمیخت؛ سپس خاکى از صفحه زمین برگرفت و آن را به شدت مالش داد، آنگاه به اصحاب الیمین که مانند مورچه میجنبیدند، فرمود: با سلامت به سوى بهشت و به اصحاب الشمال فرمود: به سوى دوزخ و باکى هم ندارم. سپس فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا گواهى دهیم، تا در روز قیامت نگویند: ما از این بى خبر بودیم. سپس از پیغمبران پیمان گرفت و فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ و این محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول من نیست و این على (علیه السلام) امیرمؤمنان نمی باشد؟ گفتند: چرا! پس نبوت برای آنها مستقر شد، و از پیغمبران اولو العزم پیمان گرفت که من پروردگار شمایم و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسولم و على (علیه السلام) امیرمؤمنان و اوصیاء پس از او، والیان امر من و خزانه داران علم من و اینکه مهدى کسى است که به وسیله ی او دینم را نصرت دهم و دولتم را آشکار کنم و از دشمنانم انتقام گیرم و به وسیله او خواهى نخواهى عبادت شوم. گفتند: پروردگارا! اقرار کردیم و گواهى دادیم؛ ولى آدم نه انکار کرد و نه اقرار نمود؛ پس مقام اولو العزمى براى آن پنج تن از جهت مهدى (علیه السلام) ثابت شد و براى آدم، عزمى براى اقرار به آن یافت نشد (از این رو از پیغمبران اولو العزم خارج گشت) این است گفتار خداى عزوجل: طه. وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا. ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺁﺩم ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﭘﺲ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻋﺰﻣﻰ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻓﺘﻴﻢ .(١١٥) مقصود از فراموش کردن آدم در اینجا «ترک» است. سپس به آتشى دستور فرمود تا برافروخت و به اصحاب الشمال فرمود: به آن درآئید، ایشان ترسیدند و به اصحاب الیمین فرمود: در آئید، آنها وارد شدند، آتش بر آنها سرد و سلامت شد، آنگاه اصحاب الشمال گفتند: پروردگارا! از ما درگذر و تجدید کن، فرمود: تجدید کردم، بروید و داخل شوید، باز ترسیدند. لذا در آنجا بود که اطاعت و ولایت و معصیت ثابت گشت.
در خبری دیگر امام صادق (علیه السلام) هم فرمودند:
بعضى از قریشیان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند: به چه سبب رتبه و مقامتان از پیغمبران دیگر پیش افتاد در صورتى که در آخر و پایان آنها مبعوث گشته اید؟ حضرت فرمودند: من نخستین کسى بودم که به پروردگارم ایمان آوردم و نخستین کسى بودم که پاسخ گفتم آن زمانى که خدا از پیغمبران پیمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نیستم؟ در آنجا من نخستین پیغمبرى بودم که گفتم: آری! پس من در اقرار به خداى عزوجل بر آنها پیشى گرفتم.
داود رقى گوید: از امام صادق (علیه السلام) راجع به قول خداى عزوجل «و عرش خدا بر آب بود» پرسیدم فرمودند: (سنی ها) در این باره چه میگویند؟ عرض کردم: میگویند عرش روى آب بود و پروردگار بالاى آن نشسته بود! فرمودند: دروغ میگویند، هر که اینگونه بر خدا گمان برد او را سواره قرار داده و او را به صفت مخلوق، وصف کرده است و بر اساس فکر او باید چیزى که خدا را حمل میکند تواناتر از خود خدا باشد. عرض کردم: قربانتان گردم! شما برایم بیان کنید که معنای آیه چیست؟ فرمودند: پیش از آنکه زمینى یا آسمانى یا جن و انسى یا خورشید و ماهى باشد، خدا دینش را و علمش را به آب عطا فرمود. چون خدا خواست مخلوقات را بیافریند ایشان را در برابر خویش پراکنده ساخت و به آنها گفت: پروردگار شما کیست؟ نخستین کسى که سخن گفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه صلوات اللّه علیهم بودند که گفتند: تویى پروردگار ما! خدا به ایشان علم و دین عطا کرد؛ سپس به فرشتگان فرمود: اینان حاملان دین و علم من و امینان من در میان خلقم و مسئولان اند. آنگاه به فرزندان آدم گفت: به ربوبیت خدا و ولایت و اطاعت این اشخاص اعتراف کنید. گفتند: آرى اى پروردگار ما اعتراف نمودیم؛ پس خدا به فرشتگان فرمود: گواه باشید. فرشتگان گفتند: گواهیم و این پیمان براى آن بود که فردا نگویند ما از آن بى خبر بودیم یا آنکه بگویند: پدران ما، از پیش، مشرک شدند و ما هم فرزندان پس از آنها بودیم، ما را به آنچه اهل باطل کردند هلاک میکنى؟ اى داود! ولایت ما در عالم میثاق بر ایشان مؤکد گشته است.
همانطور که گفته شد؛ درجات انسانها در این دنیا منوط به میزان پذیرش قلبی و عملیِ میثاق عالم ذرّ است و این قانون الهی حتی شامل ملائکه نیز میشود؛ یعنی هرکدام از ایشان، به میزان پذیرشِ میثاق، مقام و درجه گرفتند. انبیاء هم به همین سبک و روش بر هم برتری یافتند. درباره ی سایر مؤمنین نیز امر به همین گونه است؛ یعنی به اندازه ای که در عالم ذر، در پذیرش میثاق، خلوص داشتند، طینتشان نیز از آلودگیها خالص تر شد و به هنگام آفرینش طینتشان، گل ایشان نسبت به سایر افراد از گلی خالص تر و نزدیک تر به علیّین، برداشته شد. لذا ممکن است که بگوییم گل و طینت سلمان از گل اباذر خالص تر و به طینت آل اللّه (علیهم السلام) قُربش بیشتر است.
در حدیث است که سدیر گفت: از حضرت صادق (علیه السلام) سؤال کردم معنى این فرمایش حضرت على (علیه السلام) را که فرموده اند: إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یُقِرُّ بِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَو نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَو عَبْدٌ امْتَحَنَ اللّه قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ. امر ما دشوار و مشکل است و نمى پذیرد آن را مگر فرشته مقرّب یا نبىّ مرسل یا بنده اى که خدا دلش را به ایمان آزمایش نموده باشد. امام (علیه السلام) فرمودند: در میان ملائکه هم مقرّب وجود دارد و هم غیر مقرّب و انبیاى خدا بعضى مرسل هستند و برخى غیر مرسل و مؤمنین نیز بعضى آزموده شده هستند و بعضى غیر آزموده. پس امر شما یعنى ولایت را بر ملائکه عرضه داشتند و نپذیرفتند مگر مقرّبین و بر انبیاء عرضه شد که جز مرسلین آن را و مؤمنین نیز نپذیرفتند مگر آزموده شدگان. سپس به من فرمودند: بگذر از حدیث خود.
ابوسعید خدری گوید: از نبی خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که میفرمودند: ای علی! خدا هیچ پیامبری را به نبوت مبعوث نساخته مگر آنکه او را به ولایت تو دعوت کرده، چه بخواهد و چه نخواهد.
و مفضل بن عمر نیز گفت: حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمودند: خداوند تبارک و تعالى در فرمانروایى خود یکتا بود؛ پس، خود را به بندگان معرفى نمود؛ سپس امر خود را به آنها واگذار کرد و بهشت را بر ایشان ارزانى داشت. هر که را از جن و انس که بخواهد دلی پاک دهد، به او معرفتِ ولایت ما را ارزانی کند و هر کسی را که بخواهد کور دل نماید معرفت ما را از او دریغ میدارد. سپس فرمودند: ای مفضل! به خدا قسم! آدم، شایستگیِ آفریده شدن به دست خدا و دمیده شدن روح او را در خویش نیافت مگر به واسطه ی ولایت على (علیه السلام) و خدا با موسى سخن نگفت مگر به سبب ولایت على (علیه السلام) وعیسى بن مریم را آیتی براى جهانیان قرار نداد مگر به واسطه خضوعش نسبت به حضرت على (علیه السلام). سپس فرمودند: بالاتر بگویم؛ احدی شایستگی اینکه خدا به او نظر اندازد پیدا نکرد؛ مگر به واسطه ی بندگی و عبودیتش برای ما.
این احادیث و نظائر آن دلالت دارد به اختلاف درجات قبول میثاق در عالم ذرّ اول و اینکه طینتها پس از قبول ولایت در عالم ارواح، سرشته شده است؛ پس هر چه نسبت به ولایت، که بخش مهمی از میثاق بوده خاضع تر و پذیراتر بودند، بدنی خالص تر و طینتی نیکوتر در عالم ذرّ و جایگاهی خاص تر در این دنیا به دست آوردند.
اما در مورد عالم ذرّ دوم.
خدای متعال پس از آنکه ارواح را آفرید؛ پس از سپری شدن فرایندی، بدنهای گلی آدم و اولاد او را به صورت ذرّههایی سرشت و برای هر یک، روحی قرار داد و سپس ایشان را امتحان نمود و پس از آن بود که آدم (علیه السلام) را به شکل کامل آفرید و این ذرّات را در صلب او قرار داد و دوباره ایشان را از پشت او فراخواند و بیرون کشید و با ایشان تجدید عهد و پیمان نمود. مرحله ی اول آفرینش از گل را عالم ذرّ اول و مرحله ی دوم که همان بیرون کشیدن ذرّیه ی آدم (علیه السلام) از صلب اوست را عالم ذرّ دوم خوانند. آیه ی شریفه ی زیر به همین عالم اشاره دارد:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ. و یادآور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذرّیه ی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا! گواهى گرفتیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر غافل بودیم.
زراره نقل کرده که گفت: از مفسر حقیقی قرآن، حضرت باقر (علیه السلام) راجع به معنای همین آیه پرسیدم؛ فرمودند: معرفت بندگان به بارى تعالى ثابت مانده؛ ولى زمان و مکانش را فراموش کرده اند و به زودى آن را به یاد خواهند آورد و اگر ثبوت معرفت نمى بود، احدى از بندگان نمى دانست که خالق و رازقش کیست.
جهاد با نفس
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: آنگاه که روز قیامت شود جماعتى از مردم بر مى خیزند و به در بهشت مى آیند به آنان گفته مى شود: شما چه کسانى هستید؟ گویند: ما اهل صبر هستیم . به آنان گفته مى شود: بر چه چیزى صبر کردید؟ گویند: ما در دنیا بر طاعت و معاصى خداوند صبر مى نمودیم . در اینجا خداوند عزوجل گوید: راست مى گویند آنان را به بهشت وارد کنید. و این است معناى گفتار خداوند که مى فرماید: (پاداش صابران به طور کامل و بدن حساب به آنان داده مى شود)
حدیث :
- امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: صبر بر دو گونه است : صبر در هنگام مصیبت که این نیکو و زیباست و نیکوتر از آن ، صبر نمودن در هنگام روبرو شدن با چیزهایى است که خداوند بر تو حرام نموده و یاد خدا نیز بر دو گونه است : یاد نمودن خداوند عزوجل در هنگام مصیبت و برتر از آن ، یاد خداوند در هنگام مواجهه با حرام الهى است که این مانع و بازدارنده آتش دوزخ است .
حدیث :
- ابى بصیر گوید: از امام صادق علیه السلام درباره این گفتار خدا که مى فرماید: (تقواى الهى را پیشه کنید حق تقوایش را) پرسیدم . حضرت فرمود: (حق تقوا این است که ) اطاعت خداوند صورت گیرد و نافرمانى اش نشود، و همواره یاد شود و فراموش نگردد، و شکر او به جاى آورده شود و ناسپاسى اش نشود.
حدیث :
- امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به راستى که خداوند طاعت خود را در زمانى که ناتوانان در آن کوتاهى مى کنند غنیمتى براى زیرکان قرار داد.
حدیث :
- امیرالمؤمنین علیه السلام در وصیتش به محمد به حنفیه فرمود: با اراده هاى آهنین صبر غمهایى را که بر تو وارد مى شوند دور بیفکن ، نفس خود را به شکیبایى عادت ده که شکیبایى اخلاقى نیکوست و آن را در ترسها و اندوه هاى دنیا که به تو رسیده است به مشقت بیفکن .
حدیث :
- رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اگر بتوانى که صبرى همراه با یقین و باور داشته باشى چنین کن و اگر توان آن را ندارى صبر کن زیرا در صبر کردن بر امورى که ناخوشایند توست خیر بسیارى وجود دارد، و بدان که نصرت و پیروزى همراه با صبر است و گشایش همراه با مشقت و سختى است (همانا با سختى آسانى و گشایشى هست همانا با سختى گشایشى است ).
سکوت
اگر بخواهم تنها یک نکته را برای رفتارهایمان مورد توجه قرار دهم، خواهم گفت: خوب است کمتر حرف بزنیم و کمتر قضاوت کنیم. به نظر می رسد میانگین ایرانی ها تقریبا در مورد همه چیز و همه کس اظهارنظر می کنند؛ بعضا با قاطعیت.
- عبارات «من نمی دانم»، «من اطلاع ندارم»، «من به اندازه کافی اطلاع ندارم»، «من مطمئن نیستم»، «من باید سوال کنم»، «من باید فکر کنم»، «من شک دارم»، «من در این باره مطالعه نکرده ام»، «من این شخص را فقط یک بار دیده ام و نمی توانم در مورد او قضاوت کنم»، «من در مورد این فرد اطلاعات کافی ندارم»، «اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم»، «فردا پس از مطمئن شدن به شما خبر می دهم»، «هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست» و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است. تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم می شود. چقدر زندگی ما اخلاقی تر می شود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصی تر می شود.
در چنین شرایطی، خبرنگار تلویزیون در مورد برنامه هسته ای، نظر راننده تاکسی را نخواهد پرسید. اقتصاد دانی که یک مقاله پزشکی را خوانده، خود درمانی نخواهد کرد و شیمیدانی که هر روز روزنامه ها را می خواند در مورد آینده اقتصاد ایران و وضعیت سیاسی چین اظهار نظر نخواهد کرد؛ چه سکوتی برقرار می شود! و همه به خود و مثبت و منفی برنامه های خود می پردازند و کمتر سراغ سر در آوردن از کارهای دیگران می روند؛ غیبت کم می شود و تهمت و توهین به حداقل می رسد.
حضرت علی (ع) می فرمایند: مومن کسی است که با مردم تعامل کند تا دانا شود، سکوت کند تا سالم بماند و بپرسد تا بفهمد.
یک دلیل این که تولید ناخالص داخلی آلمان بیش از دو برابر جمع تولید ناخالص داخلی ۵۵ کشور مسلمان است، این به خاطر تمرکز مردم به کار و فعالیت و کوشش های فردی خودشان است.
اتفاقا چون بسیاری از ما برای خود کم وقت می گذاریم و خود را کشف نمی کنیم، به بیرون از خودمان و توجه دیگران نیازمند می شویم. به همین دلیل، نمایش دادن و پز دادن و کلاس گذاشتن در میان ما بسیار جاری و قدرتمند است، چون در مورد خود نمی توانیم پنجاه صفحه بنویسیم، از انتقاد حتی انتقادی ملایم، خشمگین می شویم، چون احساسی بار می آییم و بنابر این ضعیف هستیم، اعتماد به نفسمان کم است.
عموما ظاهر خود را می آراییم و در مخزن باطن ما، سه قفله باقی می ماند. افراد ضعیف جامعه ضعیف را پرورش میدهد.
امام حسن علیه السلام : آدم خموش ، پر هیبت است .
امام صادق علیه السلام : خاموشى، گنجى سرشار است و زیورِ بردبار و پوششِ نادان .
امام کاظم علیه السلام : راهنماىِ خردمند، اندیشیدن است و راهنماىِ اندیشیدن، خاموشى.
امام رضا علیه السلام : خاموشى، یکى از درهاى حکمت است ، خاموشى، محبّت مى آورد ، خاموشى، راهنماى آدمى به هر خیر و خوبى است .
آیتالله بهجت: در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله، آبادیای است به نام «مصیب» که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین (ع) از آنجا عبور میکرد. مردی که در راه مرد شیعه خانه داشت، چون میدانست او همواره به زیارت حضرت علی (ع) میرود، او را مسخره میکرد. حتی یکبار به امیرالمؤمنین (ع) جسارت کرد و همچنین گفت: به او (امام علی (ع) بگو من را از بین ببرد، وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت! مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بیتابی کرد و عرض کرد: شما که میدانی این مخالف چه میکند؛ چرا پاسخش را نمیدهید؟! آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شکایت کرد. حضرت امیر (ع) فرمودند: او بر ما حقی دارد که نمیتوانیم در دنیا او را کیفر دهیم. مرد شیعه میگوید: آری، لابد بهخاطر آن جسارتهایی که او میکند، بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه میکرد، ناگهان ماجرای کربلا و منع سیدالشهدا (ع) از نوشیدن آب، به خاطرش آمد و پیش خود گفت: «عمربنسعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت» و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت؛ از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمیخواهیم او را در این دنیا مجازات کنیم. آن مرد شیعه میگوید: از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن مرد ملاقات کردم. با تمسخر گفت: امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. مرد با شنیدن این ماجرا سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچکس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، علی (ع) از کجا فهمید؟! و بلافاصله شیعه شد. از آیتالله بهجت. سند کتاب رحمت واسعه.
على انیس عاشقان، على پناه بى کسان / على امیرمؤمنان، که مدح او خدا کند.
پس از شهادت نبىّ، که را سزد به جز على / که تا به حشر آدمى، به کارش اقتداء کند.
قسیم نار و جنّتش، ترازوى محبّتش / که مؤمنان خویش را، ز کافران جدا کند.
گهى به مَسند قضا، گهى به صحنه غزا / گهى به جاى مصطفى، که جان خود فدا کند.
على است فرد و بى نظیر، على مجیر و دستگیر / که نام دلگشاى او، گره ز کار وا کند.
اصحاب على (ع ) گفتند: یا امیرالمؤ منین ! اى کاش از آنچه که از پیغمبر به شما رسیده ، براى اطمینان خاطر به ما چیزى نشان مى دادى ؟ فرمود: اگر یکى از عجایب مرا ببینید کافر مى شوید، و مى گویید ساحر و دروغگو و کاهن است ، و تازه این بهترین سخن شما درباره من است . گفتند: همه ما مى دانیم که تو وارث پیغمبرى ، و علم او به تو رسیده . فرمود: علم عالم سخت و محکم است ، و جز مؤ منى که خدا قلبش را براى ایمان آزموده باشد، و به روحى از خود تاییدش کرده باشد، تاب تحمل آن را ندارد. سپس فرمود: شما تا بعضى از عجایب مرا و آنچه از علمى که خدا به من داده ، نشان ندهم راضى نمى شوید، وقتى نماز عشا را خواندم همراه من بیایید. وقتى نماز عشا را خواند، راه پشت کوفه را در پیش گرفت ، و جمعی که در نظر خودشان از بهترین شیعیان بودند دنبال ایشان رفتند، فرمود: من چیزى به شما نشان نمى دهم تا عهد و پیمان خدا را از شما بگیرم که به من کافر نشوید، و امر سنگین و نادرستى به من نسبت ندهید، چون که به خدا قسم به شما چیزى نشان نمى دهم جز آنچه پیغمبر(ص ) به من یاد داده و عهد و پیمانى محکم از آنها گرفت ، و فرمود: رو از من بگردانید، تا دعایى که مى خواهم ، بخوانم ، و شنیدند دعاهایى که مانندش را نشنیده بودند خواند و فرمود: رو بگردانید، و چون روگرداندند، دیدند از یک طرف باغ ها و نهرهایى است و از طرفى آتش فروزانى زبانه مى کشد، به طورى که در معاینه بهشت و دوزخ هیچ شک نکردند، و آن که از همه خوش گفتارتر بود گفت : این سحر بزرگى است ، و به جز دو نفر همه کافر برگشتند، و چون با آن دو نفر برگشت فرمود: گفتار اینها را شنیدند؟
تا آن جا که فرمود: و چون به مسجد کوفه رسیدند دعاهایى خواند که سنگریزه هاى مسجد در و یاقوت شد، و به آن دو نفر فرمود: چه مى بینید؟ گفتند: در و یاقوت است ، فرمود: اگر درباره امرى بزرگتر از این هم خدا را قسم بدهم ، خواسته ام را انجام مى دهد، و یکى از آن دو هم کافر شد، ولى دیگرى ثابت ماند، و حضرت به او فرمود: اگر از این در و یاقوت ها بردارى پشیمان شوى و اگر هم برندارى پشیمان مى شوى ، و حرص او را رها نکرد تا درى برداشت و در آستین گذاشت ، و چون صبح شد دید در سفیدى است که کسى مثلش را ندیده ، گفت : یا امیرالمؤ منین من یکى از آن درها را برداشتم . فرمود: براى چه ؟ گفت : مى خواستم بدانم حق است یا باطل ؟ فرمود: اگر آن را به جاى خود برگردانى خدا عوض آن بهشت را به تو مى دهد، اگر برنگردانى خدا جهنم را در عوض به تو مى دهد، و آن مرد برخاست و دُر را به جایى که برداشته بود برگرداند، و حضرت آن را به سنگریزه مبدل کرد، مانند سابق ، و بعضى گفتند: آن مرد میثم تمار بود.
گل حیات
شعری به زبان سانسکریت و عدد پی ۳/۱۴
دیدگاه دیگری در این رابطه وجود دارد که موجودات کهن در این جهان احتمالاً از آنچه ما خود می پنداریم کاملتر بوده اند.
ترجمه آوایی از شعری به زبان سانسکریت. این شعر در مقاله ای به نام صور اسرافیل در ابتدای دهه ۸۰ به چاپ رسیده است. ترجمه آن را در زیر می خوانید.
(آه، ای کرشینا، ای کسی که به وسیله مایه حیات پرستندگانت مسح شده ای. ای نجات دهنده گمراه شدگان ، ای خدای شیوا، لطفاً از من محافظت کن)
در طول سالهای متمادی محققان کشف کرده اند که هریک از این آواهای سانسکریت دارای ارزش عددی است. هر صدا ارزش عددی از صفر تا نه دارد. بعضی از هجاها دارای ۲ ارزش عددی است. برای مثال کا، یا صوت اولیه، که به معنای روح می باشد برابر با صفر یا یک می باشد.
عدد پی. سه عدد صحیح و ممیز چهارده است.
وقتی محققان تمام ارزشهای عددی مختلف را گردآوری کردند و در این شعر خاص ارتباط دادند، عددی بدست آمد که بسیار شگفت انگیز است. ۳۱۴۱۵/۰ که تا ۳۲ رقم اعشار ادامه دارد. این مقدار دقیق عدد پی تقسیم بر ۱۰ می باشد که تا ۳۲ رقم اعشار محاسبه شده است. تا بحال هیچ کس چنین دقیق عدد پی را تا ۳۲ رقم اعشار بدست نیاورده است. اگر شما ممیز را یک رقم به سمت راست منتقل کنید به عدد ۱۴۱۵/۳ می رسید که برابر محیط دایره تقسیم بر قطر دایره می باشد. آنها احتمالاً اطلاعاتی درباره دایره داشته اند ولی در باور فرهنگی ما امکان محاسبه عدد پی با این تقریب دقیق برای آنها وجود نداشته است.
شعرها و نوشته های بسیار زیادی به زبان سانسکریت وجود دارد. نمی دانم چه مدت زمانی است که این مطالب را رمزگشایی کرده اند ولی گمان می کنم اگر تمامی مطالب گفته و اجرا شود نتایج بسیار قابل توجهی خواهد داشت. اما چگونه آنها این کار را انجام دادند؟ واقعاً آنها چه کسانی بودند؟ آیا ممکن است که ادراک ما از آنها کاملاً درست نبوده باشد؟ این شعر ما را بدین فکر وا می دارد که آنها متمدن تر از آن چیزی که ما فکر می کنیم بودهاند.دامه دارد...
تماس طینتها با هم در عالم ذرّ
وقتی خدای عزوجل، گل بنی آدم را سرشت و آن را دو دسته نمود، و یکی را بدن خوبان و دیگری را قالب روح ناپاکان قرار داد؛ گلِ هر دو را به هم مالید و هدفش از اینکار این بود که خوبان و بدان را با هم بیامیزد، تا به این وسیله ایشان را بیازماید، و اینگونه خوبانی را در نسل بدان و بدانی را در ذریه ی پاکان قرار داده و از اخلاق همدیگر نیز متأثرشان نماید.
اسحاق قمى نقل کرده که بر حضرت امام باقر (علیه السلام) وارد شده، محضرشان عرض کردم: فدایتان شوم! بیان فرمایید: آیا مؤمن زنا مى کند؟ فرمودند: خیر. عرض کردم: آیا لواط مى کند؟ فرمودند: خیر. عرض کردم: آیا مسکر و شراب مى آشامد؟ فرمودند: خیر. عرض کردم: مرتکب گناه مى شود؟ فرمودند: آرى. عرض کردم: فدایت شوم اگر زنا و لواط نکرده و مرتکب سیئات و بدیها نمى شود، پس گناهى که مرتکب مى شود چیست؟ فرمودند: اى اسحاق! حق تبارک و تعالى فرموده: «آنان که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى کنند مگر از لمم و گناه صغیره. » مؤمن گاهى گناه صغیره اى که قصدش را نداشته انجام مى دهد. عرض کردم: فدایت شوم! بفرمایید: آیا کسى که با شما عداوت نموده با چیزى پاک و تطهیر مى شود؟ فرمودند: خیر. عرض کردم: فدایت شوم! گاهى مى بینم مؤمن یکتاپرستى را که اعتقادش همچون اعتقاد من بوده و به ولایت و محبّت شما خاندان پایبند بوده و بین من و او هیچ اختلافى نیست با این حال، شرب خمر نموده و زنا و لواط کرده و وقتى براى یک حاجت نزدش مى روم و به او عرضه مى کنم با روى گرفته و ترش کرده اش مواجه شده و مشاهده مى کنم در بر آوردن حاجتم کُند و سخت مى باشد. و از آن طرف، گاهى ناصبى ای که در اعتقاد با من مخالف است دیده مى شود وقتى براى حاجتى نزدش مى روم و مرا مى شناسد که در عقیده با او مخالف هستم با این حال، با روى گشاده و باز با من برخورد کرده و سریعا به حاجت من پرداخته و با نشاط و سروری که حاکى از دوست داشتنش در روا کردن نیاز من است اقدام به آن مى کند. و مشاهده مى کنم که نماز بسیار مى خواند و روزه زیاد مى گیرد و صدقه و زکات فراوان مى دهد و در امانتى که نزدش مى گذارند خیانت نکرده و آن را رد مى نماید، سرّ این دو حرکت چیست؟
حضرت فرمودند: آیا نمى دانید که از کجا و به چه سبب، گناه و عصیان از شما سر مى زند؟ عرض کردم: خیر به خدا قسم! فدایت شوم! مگر آنکه شما آگاهم نمایید. حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالى چون در یگانگى متفرّد و منحصر بود لاجرم تمام اشیاء را آفریده؛ ولى نه از چیزى و مادّه اى بلکه شرح آفرینشش چنین است: آب شیرین را بر زمین پاک و پاکیزه هفت شبانه روز جارى نمود؛ سپس آب را بند آورد و یک مشت از خاک پاک و طاهرى که گل شده بود را برداشت، و آن مشت گل، طینت و گل اهل بیت عصمت و طهارت بود؛ سپس از زیر آن گل، مشتى دیگر برداشت و آن، گل و طینت شیعیان ما بود؛ سپس ما را براى خودش اختیار فرمود و اگر طینت و گل شیعیان را همچون طینت ما به خود وامى گذارد هرگز احدى از ایشان مرتکب زنا و سرقت و لواط و شرب مسکر و افعال قبیحه اى که نام بردى نمى شد؛ ولى این طور نشد؛ بلکه حق تعالى هفت شبانه روز، آب شور را بر روى زمین ملعونه و ناپاک جارى فرمود؛ سپس آن را قطع کرد و پس از آن، مشتى از آن گل را که گل ملعونه و به واسطه ی طول مجاورتش با آب، تغییر یافته و سیاه رنگ شده بود برداشت. این مشت گل، طینت آلوده و فاسدی بود که از آن، طینت دشمنان ما را سرشت. اگر خداوند عزوجل، طینت دشمنان ما را به حال خود مى گذارد؛ هرگز آنها را در میان انسانها نمى دیدى و ابدا به شهادتین اقرار نکرده و روزه نگرفته و نماز نخوانده و زکات نداده و حج بیت اللّه نرفته، و هیچ گاه ایشان را با حسن خلق ملاقات نمى کردى؛ ولى حق تبارک و تعالى طینت شما و ایشان را جمع نمود و با هم مخلوط کرد و به هم مالید همچون مالیدن پوست و سپس آن دو را با هم در آب ممزوج فرمود؛ پس هر لفظ ناهنجار یا عمل زنا یا افعال قبیحه اى که یاد کردى از قبیل شرب مسکر یا غیر آن که از برادر مؤمن خود مشاهده مى کنى، ناشى از جوهریت و طینت و یا از ایمان او نیست؛ بلکه به واسطه تماسى است که ناصبى با طینت او پیدا کرده، و وى بر انجام این سیئات و قبائح اقدام و مبادرت مى کند چنانچه هر فعل نیکو و یا خلق زیبا و یا روزه و نماز یا حج بیت اللّه یا صدقه یا معروفى که از ناصبى سر مى زند مستند به جوهریت و طینت او نبوده؛ بلکه تماسش با ایمان، سبب اکتساب این افعال پسندیده و صدورش در خارج گردیده است.
عرض کردم: فدایت شوم! وقتى قیامت به پا شود چه خواهد شد؟ حضرت به من فرمودند: اى اسحاق! آیا خداوند خیر و شر را در یک جا جمع خواهد فرمود؟ وقتى قیامت شود حق تعالى آنچه از ایمان را که با طینت ناصبىها اصابت کرده و منشأ افعال حسنه شده از ایشان گرفته و به شیعیان ما رد نموده و به عکس آنچه از خباثت ناصبىها که با طینت شما مقرون گردیده و باعث صدور قبایح گردیده است را از شما گرفته و به ایشان بر مى گرداند و اساسا هر چیزى به عنصر اوّلى که ابتدائش بوده بر مى گردد. آیا خورشید را در هنگام طلوعش ندیده اى؟ آیا شعاع محرّک و نیرو بخشش، متّصل به آن است یا از آن بائن و جداست؟
عرضه داشتم: فدایت شوم! خورشید وقتى غروب مى کند شعاع به آن بر مى گردد، همان طورى که از آن صادر و خارج گشته بود و این خود دلیل است که شعاع از خورشید، جدا نیست و الّا نباید به آن بازگردد. حضرت فرمودند: آرى! هر چیزى به جوهره خود که از آن صدور یافته باز مى گردد. عرضه داشتم: فدایت شوم! آیا حسنات و افعال نیک ناصبىها را گرفته و به ما بر مى گردانند و به عکس افعال قبیح و ناپسند ما را به ایشان ارجاع مى دهند؟ حضرت فرمودند: آرى به خدایى که غیر از او معبودى نیست امر چنین مى باشد.
عرض کردم: فدایت شوم! در کتاب خدا آیه اى که شاهد بر این گفتار باشد مى یابم یا نه؟ حضرت فرمودند: آرى!. عرضه داشتم: در کدام آیه این مضمون مى باشد؟ فرمودند: آیا این آیه را تلاوت نکرده اى؟ «فَأُوْلئِکَ یبَدِّلُ اللّه سَیئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللّه غَفُوراً رَحِیماً» یعنی: آن کسانى که از گناه توبه کنند و با ایمان به خدا عمل صالح به جاى آورند خدا گناهان آنها را به ثواب بدل گرداند چه آنکه خداوند در حق بندگان بسیار مهربان و آمرزنده است. سپس فرمودند: خداوند متعال تنها سیئات شما را که دوستان ما هستید به حسنات مبدّل مى فرماید.
ابو اسحاق لیثى نیز نقل کرده که محضر مبارک حضرت ابو جعفر محمد بن على الباقر (علیهما السلام) عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! بفرمایید آیا مؤمنى که بصیرت دارد، چون معرفتش کمال یافت، مرتکب زنا مى شود.؟ حضرت فرمودند: خیر. عرض کردم: آیا لواط مى کند؟ فرمودند: خیر. عرض کردم: دزدى مى نماید؟ فرمودند: خیر. عرض کردم: شرب خمر مى کند؟ فرمودند: خیر. عرض کردم: آیا کبیره اى از این کبائر یا فاحشه اى از فواحش را انجام مى دهد؟ فرمودند: خیر. عرض کردم: گناهى مى کند؟ فرمودند: آرى، (که در چنین موقعی) او مؤمن گناهکارى است که مُلمّ مى باشد. عرض کردم: معناى مُلمّ چیست؟ فرمودند: الملمّ بالذنب یعنى کسى که گناهى مى کند ولى ملازم با آن نبوده و اصرار بر آن نمى ورزد. راوى مى گوید: عرض کردم: سبحان اللّه! خیلى جاى تعجب است که مؤمن زنا و لواط و سرقت نمى کند و شراب نیاشامیده و کبیره اى از کبائر را مرتکب نشده و فاحشه اى از فواحش را انجام نمى دهد!! حضرت فرمودند: از کار خدا نباید تعجب نمود، حق تعالى آنچه را که بخواهد انجام مى دهد و از فعلش سؤال نمى شود؛ ولى بندگان مورد سؤال و بازخواست قرار مى گیرند، پس از چه تعجّب کردى اى ابراهیم؟ سؤال کن و خوددارى نکن و شرم و حیا ننما، این علم را متکبّر و کسى که از سؤال، حیاء مى کند فرا نمى گیرد. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! در بین پیروان شما کسانى را سراغ دارم که شرب خمر نموده، راه را بر مردم مى بندند و راهها را مخوف و خطرناک مى کنند، مرتکب زنا و لواط شده، ربا مى خورند، مبادرت به فواحش مى کنند، در خواندن نماز و گرفتن روزه و دادن زکات، سستى از خود نشان مى دهند، قطع رحم مى نمایند و کبائر و معاصى کبیره را اتیان مى کنند؛ پس توجیه آن چیست و چرا مؤمنى که شیعه شما است فاعل این قبایح مى باشد؟ حضرت فرمودند: اى ابراهیم! آیا در سینه ات غیر از این سؤال، سؤال دیگرى خلجان نمى کند؟ عرض کردم: چرا اى فرزند رسول خدا! سؤالی بزرگ تر از این! حضرت فرمودند: آن سؤال چیست؟ عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! آن سؤال این است که از دشمنان و کسانى که ناصبی بوده و به بغض شما متدین اند کسانى را یافتهام که نماز زیاد خوانده و بسیار روزه گرفته، زکات اموالش را داده، حج و عمره نموده، بر جهاد، راغب و حریص بوده، افعال نیک و کردار پسندیده داشته، صله رحم نموده، حقوق برادران دینى اش را اداء کرده، در مالش با دیگران، رعایت مواسات را کرده، از شرب خمر دورى نموده، مرتکب زنا و لواط و سایر فواحش نمى گردد، منشأ آن چیست و چطور مى توان این را توجیه کرد؟ پس برایم این راز را گفته و برهان و بینه اش را بیان نمایید، به خدا سوگند که فکرم را به خود مشغول کرده و خواب شب از من ربوده است.
ابواسحاق مى گوید: دیدم حضرت باقر (علیه السلام) تبسّم نموده و سپس فرمودند: اى ابراهیم! بیانى که مشکلت را حل کند و سؤالت را جواب دهد، برایت ایراد خواهم نمود و علمى نهان از خزائن علم خدا را اظهار خواهم کرد. بگو اعتقاد این دو گروه (شیعیان عاصى و دشمنان مؤدّب به آداب) را چگونه یافته اى؟ عرض کردم: محبّین و شیعیان شما که فاعل افعال یاد شده مى باشند کسانى هستند که اگر بین مشرق و مغرب را از طلا و نقره پر کنند و به آنها دهند که دست از دوستى و ولایت شما برداشته و به سراغ غیر شما روند هرگز این کار را نمى کنند و اگر در راه دوستى شما با شمشیر، بینى هاى ایشان را ببُرند و نیز در این راه کشته شوند از این راه برنگشته و دست از آن بر نمى دارند. و ناصبىها را با آن اوصافی که از ایشان برایتان نقل کردم، این طور دیدهام که اگر بین مشرق و مغرب را از طلا و نقره پر کنند و به آنها دهند تا از محبّت طواغیت دست کشیده و ولایت و دوستى شما را باور کنند، امکان ندارد و در راه محبّت طواغیت و ستمگران اگر با شمشیر بینى آنها را ببرند و یا کشته شوند حاضر نیستند از آن دست بردارند و اگر منقبتى از مناقب و فضیلتى از فضایل شما را بشنوند بد حال شده و از آن مشمئز گردیده و رنگشان تغییر کرده و آثار کراهت در صورتشان دیده مى شود و این به خاطر داشتن بغض شما و محبت ظالمان مى باشد. راوى مى گوید: امام باقر (علیه السلام) تبسّم کرده و فرمودند:
اى ابراهیم! اینجا است که ناصبى هاى عامل به اعمال یاد شده هلاک مى شوند و پیوسته در آتش فروزان دوزخ معذّب اند و از چشمه هاى آب گرم جهنم مى نوشند و به خاطر همین است که خداى عزوجل مى فرماید: ما توجه به اعمال فاسد بى خلوص و بى حقیقت آنها نموده و تمام را باطل و نابود مى گردانیم. اى ابراهیم! آیا میدانى سبب و سرّ آنچه گفتى چیست؟
عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! برایم بیان کنید و برهانش را شرح دهید. حضرت فرمودند: اى ابراهیم! خداوند تبارک و تعالى همواره عالم بوده و ایجاد نشده و همیشه موجود بوده و اشیاء را از هیچ آفریده و کسانى که معتقدند خداوند اشیاء را از چیزى آفریده به او کفر ورزیده اند؛ زیرا آن چیزى که اشیاء را از آن آفریده باید قدیم و با حق تعالى از ازل، موجود بوده باشد؛ در حالى که این طور نیست؛ بلکه حق تعالى اشیاء را از هیچ آفریده، یکى از مخلوقات حق، زمین است که آن را طیب و پاک آفرید و سپس آن را شکافت و از درونش آبی زلال و صاف و شیرین بیرون آورد و بر آن، ولایت ما اهل بیت را عرضه کرد، آب آن را
پذیرفت؛ سپس حق تعالى آن را هفت روز بر روى زمین جارى ساخت تا تمام آن را فرا گرفت، بعد آب را برد و پس از آن مقدارى از گل روى زمین را برداشت و آن را گل ائمه (علیهم السلام) قرار داد و بعد گل و لاى ته نشین شده آن گل را برداشت و از آن شیعیان ما را آفرید و اگر گل شما را اى ابراهیم به حال خود مى گذاشت همان طورى که گل ما را به حال خود گذاشت البته شما و ما یک چیز مى شدیم. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! مگر خداوند با گل ما چه کرد؟ حضرت فرمودند: خداوند متعال بعد از آن، زمین شور و ناپاک و متعفّنى را آفرید، آن را شکافت و آبى بد مزه و شور از آن بیرون آورد؛ سپس ولایت ما را بر آن عرضه داشت، و آن نپذیرفت، آن آب را بر زمین براى هفت روز جارى ساخت تا تمام آن را فرا گرفت؛ سپس آب را برد و پس از آن، مقدارى از گل روى آن زمین را برداشت و از آن، طاغیان و پیشوایانشان را آفرید، بعد با ته نشینِ گل شما آن را ممزوج کرد و اگر گل آنها را به حال خود مى گذاشت و با گل شما ممزوج نمى کرد، شهادتین اصلا به زبان جارى نمى کردند، نماز نمى خواندند، روزه نمى گرفتند، زکات نمى دادند، حجّ به جا نمى آوردند، و امانت را به صاحبش رد نمى نمودند و اصلا در شکل و قیافه شباهتى به شما نداشتند و هیچ چیز گران تر و سخت تر بر مؤمن از این نیست که دشمنش را به صورت خود ببیند. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! با این دو گل چه کرد؟ فرمودند: این دو را با آب اوّل (آب شیرین و گوارا) و دوّم (آب شور بدمزه و متعفّن) با هم ممزوج کرد، بعد آن گل را مالید مثل مالیدن پوست؛ پس از آن، یک مشت از آن را برداشت و فرمود: این به طرف بهشت باشد و باکى نیست، بعد مشتى دیگر برداشت و فرمود: این به طرف آتش و دوزخ باشد و باکى ندارم؛ سپس آن دو را مخلوط نمود؛ لذا از سنخ و طینت مؤمن بر سنخ کافر مالیده شد و از سنخ کافر نیز بر طینت مؤمن واقع شد، پس آنچه از شیعیان ما از قبیل زنا، لواط، ترک نماز، ترک روزه، ترک حجّ، ترک جهاد، خیانت یا کبیره اى از کبائر مى بینى، بدان که ناشى است از طینت و عنصر ناصبیان که با طینت مؤمن ممزوج گردیده و طینت ناصبى مقتضى اکتساب گناه و فواحش و کبائر مى باشد. و آنچه که از ناصبى مشاهده مى کنى از قبیل مواظبت بر نماز، روزه، زکات، حجّ، جهاد و ابواب خیر، ناشى از طینت مؤمن است که با طینت ناصبى ممزوج شده و طینت مؤمن، مقتضى اکتساب حسنات و به کار گرفتن اسباب خیر و اجتناب از مآثم مى باشد. بارى! وقتى این اعمال، بر حق تبارک و تعالى عرضه شود بفرماید: من عادل بوده، جور و ستم نمى کنم، منصف هستم و ظلم را روا نمى دارم، حاکم بوده و در حکم خود جور نکرده و از صواب میل به خطاء ننموده و از حق و واقع دور نمى شوم. اعمال زشتی را که مؤمن مرتکب شده ملحق به سنخ ناصب و طینتش کنید و اعمال حسنه و پسندیده ای را که ناصبى کسب نموده به سنخ مؤمن و طینت وى ملحق سازید. تمام این افعال را به اصل خود برگردانید، من خداوندى هستم که معبودى غیر از من نیست، آگاه به آشکار و نهان هستم، من بر دل هاى بندگانم مطّلع هستم، جور و ظلم نکرده، احدى را ملزم و مجبور به چیزی نکرده، مگر آنچه را که قبل از آفرینشش از او سراغ دارم.
سپس حضرت امام باقر (علیه السلام) فرمودند: اى ابراهیم! این آیه را بخوان. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! کدام آیه را؟ فرمودند: «قالَ مَعاذَ اللّه أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ»
یعنى: یوسف گفت: پناه به خدا که ما در شرع خویش جز آنکه متاع خود را نزد او یافته ایم دیگرى را بگیریم که اگر چنین کنیم بسیار مردم ستمکارى هستیم. این فرموده حق تعالى در ظاهر همان معنایى را دارد که از آن مى فهمید و به خدا سوگند در باطن عینا همان است که من گفتم. اى ابراهیم! قرآن ظاهر و باطن، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ دارد؛ سپس فرمودند: اى ابراهیم! به من بگو خورشید وقتى طلوع مى کند و شعاع نورش در شهرها و بلاد ظاهر مى گردد آیا این شعاع از قرص آفتاب جدا است یا به آن متّصل است؟
عرض کردم: در حالِ طلوع و بُروزش جدا از آن مى باشد. حضرت فرمودند: آیا وقتى غروب مى کند و از انظار مخفى مى گردد، مگر نه این است که این شعاع، متّصل به قرص خورشید است و به آن عود و بازگشت میکند؟ عرض کردم: آرى! فرمودند: هر چیزى به سنخ و اصل خودش باز مى گردد؛ لذا وقتى قیامت به پا شود خداوند عزوجل، سنخ ناصب و طینت او را با وزر و وبال هایش از مؤمن، جدا کرده و تمام را به ناصبی ملحق مى سازد. و سنخ مؤمن و طینت او را با ابواب خیر و تلاشهای مثبتش از ناصبی جدا مى کند و تمام را به مؤمن ملحق مى سازد. حال تودر اینجا ظلم و ستم مى بینى؟ عرض کردم: خیر اى فرزند رسول خدا!. حضرت فرمودند: به خدا سوگند! این حکمى است که فاصل بین حقّ و باطل و قاطع و حتمى بوده و حکمى است عادلانه و آشکار، او از آنچه انجام مى دهد سؤال نشده؛ ولى بندگان از اعمالشان بازخواست مى شوند.
اى ابراهیم! این حکم به حقّ و صواب از ناحیه پروردگارت بوده و تو از شک کنندگان در آن مباش که این حکم ملکوت میباشد. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! حکم ملکوت چیست؟ فرمودند: حکم اللّه و حکم انبیائش و قصّه ی خضر و موسى، زمانى که موسى خواست با آن حضرت همراه باشد؛ لذا خضر به آن حضرت گفت: تو هرگز نمى توانى که با من صبر پیشه کنى و چگونه صبر توانى کرد بر چیزى که اصلا از آن آگاهى نیافته اى؟. اى ابراهیم! بفهم و تعقّل کن، موسى بر خضر انکار کرد و افعال او را شنیع و منکر دانست تا این که خضر به موسى گفت: از پیش خود این افعال را انجام نداده؛ بلکه به دستور حق تعالى بوده است.
اى ابراهیم! اینها که به تو گفتم، سخن قرآن است و کتاب خداست که از جانب او خبر مى دهد، کسى که یک حرف از قرآن را ردّ کند کافر و مشرک است و خداى عزوجل را ردّ کرده است.
لیثى مى گوید: من در حالى که این آیات را چهل سال بود که مى خواندم؛ ولی معناى آنها را نفهمیده بودم مگر آن روز. عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! چقدر عجیب و شگفت انگیز است!! آیا اعمال حسنه و کردار نیک دشمنان را مى گیرند و به شیعیان شما مى دهند و در مقابل، اعمال زشت دوستان شما را اخذ کرده و بر مبغضین شما رد مى کنند؟ حضرت فرمودند: آرى! خدایى که معبودى غیر از او نیست، شکافنده حبّه و آفریننده انسان و ایجاد کننده زمین و آسمان است هرگز خبری نمى دهد مگر آنکه خبرش راست و حقّ بوده و من نیز به تو خبر نمى دهم مگر آنکه راست باشد. خدا ظلم به بندگانش نمى کند، او ظلّام نسبت به عباد نیست و آنچه به تو خبر دادم تمامش در قرآن موجود مى باشد. عرض کردم: این اخبار عینا در قرآن مى باشد؟ فرمودند: بلى! در بیش از سى موضع از قرآن مى باشد. آیا دوست دارى بر تو آیاتش را قرائت کنم؟ عرض کردم: بلى اى فرزند رسول خدا!. حضرت فرمودند: خداوند متعال مى فرماید: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَی ءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ وَ لَیحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِم» یعنی: کسانى که کافر شده اند به کسانى که ایمان آورده اند مى گویند راه ما را پیروى کنید و گناهانتان به گردن ما ولى چیزى از گناهانشان را به گردن نخواهند گرفت، قطعا آنان دروغگویانند و قطعا بارهاى گران (معصیت) خودشان و بارهاى گران دیگر را با بارهاى گران خود برخواهند گرفت. آیا زیادتر براى بگویم؟ عرض کردم: آرى! اى فرزند رسول خدا!. حضرت فرمودند: «لیحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ کَامِلَةً یوْمَ الْقِیامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یضِلُّونَهُمْ بِغَیرِ عِلْمٍ أَلَا سَاءَ مَا یزِرُونَ» یعنی: تا آنکه آنان در نتیجه انکار روز قیامت، بار سنگین گناه خود را با بار گناه کسانى که از جهل گمراهشان کردند به دوش نهند. آیا دوست دارى زیادتر برایت بگویم؟ عرض کردم: آرى! اى فرزند رسول خدا!. حضرت فرمودند: «فَأُوْلئِکَ یبَدِّلُ اللّه سَیئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللّه غَفُوراً رَحِیماً. » یعنی: پس خدا گناهان آنها را به ثواب مبدل گرداند که خداوند در حق بندگان بسیار مهربان است. مقصود این است که خداوند اعمال زشت شیعیان ما را به حسنات و افعال پسندیده تبدیل فرموده و اعمال حسنه دشمنانمان را به سیئات و کردارهاى زشت مبدّل مى نماید و قسم به جلال حق، که این از عدل و انصاف بارى تعالى بوده و براى قضاء و حکم الهى ردّى نبوده و او سمیع و علیم است. سپس امام (علیه السلام) فرمودند: آیا از قرآن برایت راجع به امر مزاج و دو طینت مؤمن و مخالف شاهد نیاورم؟ عرض کردم: چرا اى فرزند رسول خدا! حضرت فرمودند: «الَّذِینَ یجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ. » یعنی: آنان که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى کنند مگر آنکه لممى «یعنى گناه صغیره» از آنها سر زند که مغفرت پروردگار بسیار وسیع است و خدا به حال شما بندگان آگاه تر است زیرا او شما را از خاک زمین آفریده است. منظور از خاک زمین درآیه، زمین طیب و پاک، و زمین متعفّن و ناپاک است. و فرموده: «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى» یعنی: و خودستایى نکنید. او که آفریننده است به حال هر که متّقى است داناتر است. خدا مى فرماید: هیچ یک از شما به کثرت نماز و روزه اش افتخار نکند و زیاد زکات دادن و حجّ به جا آوردنش را در نظر نگیرد؛ زیرا خداى متعال به پرهیزکاران از شما داناتر است و این گونه خودستایىها از لمم محسوب مى شود که مربوط به مزاج است. آیا زیادتر برایت
بگویم؟ عرض کردم: آرى اى فرزند رسول خدا!. حضرت فرمودند: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللّه» یعنى همان گونه که شما را پدید آورد [به سوى او] برمى گردید. خدا گروهى را هدایت نموده و گروهى گمراهى بر آنان ثابت شده است؛ زیرا آنان شیاطین را به جاى خدا، دوستانِ خود گرفته اند و مى پندارند که راه یافتگانند. منظور، ائمه و پیشوایان جور هستند، نه پیشوایان حقّ و عادل و آنهایند که گمان مى کنند که به راست هدایت یافته اند. ای ابا اسحاق! این مطلب و معانى را دریاب که به خدا سوگند اینها از احادیث گرانبها و شریف و باطن اسرار ما و از گنج هاى نهانى خزائن ما مى باشد، برگرد و احدى را بر اسرار ما مطّلع مکن مگر مؤمنى که بصیرت داشته باشد و مراقب باش که اگر سرّ ما را نزد نااهلان فاش کردی در جان و مال و اهل و عیالت، دچار بلا و گرفتاری خواهی شد.
عبداللّه بن سنان نیز مى گوید: راجع به اوّلین مخلوق پروردگار بلند مرتبه از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم؟ حضرت فرمودند: اوّلین مخلوق خداوند، موجودى است که هر موجود دیگرى از آن آفریده شده. عرضه داشتم: فدایت شوم آن چیست؟ فرمودند: آب، و شرح این ماجرا آن است که: خداوند تبارک و تعالى دو دریاى آب آفرید، یکى از آن دو، شیرین و دیگرى شور بود؛ پس از ایجاد آنها نظر به آب شیرین نمود او را صدا زده و فرمود: اى دریا!. آب جواب داد: لبیک و سعدیک. خدای متعال فرمود: برکت و رحمت من در تو
است و اهل طاعت و بهشتم را از تو مى آفرینم. سپس به آب شور نظر کرده و فرمود: اى دریا!. آب جواب نداد. حضرت حق دوباره بلکه تا سه مرتبه آن را مورد خطاب قرار داد؛ ولى آن دریا جواب نداد. خدای تبارک و تعالى فرمود: لعنت من بر تو باد و از تو اهل معصیت و ساکنین در دوزخ را ایجاد مى کنم. سپس به هر دو امر فرمود تا با هم آمیخته شوند و به خاطر همین آمیختن و امتزاج بود که مؤمن از کافر و کافر از مؤمن متولّد مى گردد. ادامه دارد...
جهاد با نفس
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: هرگاه کسى از شما اراده کرد که از خداوند چیزى را درخواست نکند مگر اینکه خداوند آن چیز را به او عطا کند پس باید از تمامى مردم نومید گردد و امید او جز به خداوند جل ذکره نباشد پس هرگاه خداوند بزرگ و عزتمند دانست که او از ته قلبش چنین اراده اى را نموده هیچ چیزى را آن بنده از خدا نمى خواهد مگر اینکه خداوند به وى عطا مى کند پس شما بیش از اینکه مورد حسابرسى واقع شوید از نفسهایتان حساب بکشید زیرا قیامت پنجاه توقفگاه دارد که مقدار هر کدام از آنها هزار سال است - سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود: - (در روزى که مقدار آن برابر با پنجاه هزار سال از سالهایى است که شما در این دنیا مى شمارید)
حدیث :
- ابوحمزه ثمالى گوید: امام سجاد علیه السلام مى فرمود: اى فرزند آدم ! راستى که تو پیوسته در خیر و خوبى خواهى بود تا زمانى که :
- واعظ و پند دهنده اى از درون خود داشته باشى
- سعى و کوشش در محاسبه نفس خود کنى
- خوف و ترسى از خداوند را زیر پوش خود قرار دهى
- حزن و اندوه را روپوش خود کنى .
اى فرزند آدم ! تو خواهى مرد و برانگیخته خواهى شد و در پیشگاه خداوند خواهى ایستاد پس جوابى را (براى خداوند) آماه ساز.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش و ایشان از پدرانش روایت فرموده که : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده : اى امت من ! خداوند تبارک و تعالى براى شما بیست و چهار خصلت ناپسند شمرده است و شما را از آنها باز داشته : بازى در نماز و منت گذاردن در پرداخت صدقه و در گورستان و بین قبرها خندیدن و چشم دوختن به خانه ها (نگاه کردن به درون خانه هاى مردم ) و نظر کردن به فرج زنان که این باعث کورى مى شود و سخن گفتن در هنگام جماع که این موجب گنگى (کودک ) مى شود و خوابیدن پیش از نماز عشاء و سخن گفتن بعد از نماز عشاء و بدون لنگ در زیر آسمان غسل کردن و جماع کردن در زیر آسمان و بدون لنگ به درون نهر آب وارد شدن زیرا در نهرها ساکنانى از ملائکه هستند و بدون لنگ وارد حمام شدن و سخن گفتن بین اذان و اقامه در نماز صبح مگر اینکه نماز به پایان برسد و سوار شدن بر کشتى در دریا زمانى که دریا ناآرام است و خوابیدن بر بالاى بامى که اطراف آن سنگ چین نشده و حفاظ ندارد زیرا کسى که بر چنین بامى بخوابد تعهد (اینکه سقوط نکند) از او برداشته مى شود و تنها خوابیدن مرد در خانه و در نزدیکى کردن مرد با همسرش در حال حیض ، پس اگر در این حال با او مجامعت کرد و فرزندى مبتلا به جذام و پیسى از آنها به دنیا آمد پس تنها خودش را باید سرزنش کند، و نزدیکى کردن مرد با همسرش در حالت احتلام مگر اینکه از احتلامش غسل کند ولى اگر غسل نکرد و با حالت احتلام با همسرش مجامعت نمود و فرزندش دیوانه متولد شد هیچکس جز خود را سرزنش نکند، و سخن گفتن با شخصى که مبتلا به جذام است مگر اینکه بین او و جذامى به اندازه یک ذرع فاصل باشد - و فرمود: از جذامى بگریز همچنانکه از شیر مى گریزى ، و بول کردن بر کناره جویى که آبش جارى است ، و قضاى حاجت نمودن در زیر درختى یا نخلى که میوه دارد و هنگام چیدن میوه ها فرا رسیده ، و کفش پوشیدن مرد در حال ایستاده ، و داخل شدن در خانه تاریک مگر اینکه در دستش چراغى یا پاره اى آتش باشد، و دمیدن در حال نماز.
حدیث :
- امام باقر علیه السلام فرمود: زمانى که وفات پدرم امام سجاد علیه السلام فرا رسید مرا به سینه خود چسباند و فرمود: اى پسرکم ! تو را به چیزى سفارش مى کنم که پدرم امام حسین علیه السلام در هنگام وفات مرا به آن سفارش فرمود و فرمود که پدرش على علیه السلام او را به این وصیت سفارش فرموده است : اى پسرم ! بر حق صبر کن اگر چه تلخ باشد.
حدیث :
- امام باقر علیه السلام فرمود: صبر بر دو گونه است : صبر بر بلا که نیکو و زیباست و برترین دو قسم صبر پرهیز نمودن از حرامهاى الهى است .
ـ امام على علیه السلام مکارم اخلاق به کمال نرسد مگر با پاکدامنى وایثار.
ـ اوج مکارم اخلاق , ایثار است .
ـ هنگام ایثار است که گوهر بزرگواران آشکار مى شود.
ـ با ایثار است که نام بخشندگى برازنده مى شود.
ـ با ایثار, آزادگان به بندگى کشیده مى شوند.
ـ با ایثار و از دیگران را بنده خویش مى سازى .
سکوت
کجا سکوت کنیم؟برای چه کسانی مناسب است؟
افرادی که نمی توانند سکوت کنند و از تمام برنامه های زندگی و کاری شان برای دیگران صحبت می کنند.
افرادی که نمی توانند حرفی در دلشان نگه دارند؛ یا به قول معروف: (نخود تو دهنشون خیس نمی خوره).
کسانی که هر چه می شنوند یا می دانند را خیلی سریع با دیگران به اشتراک می گذارند.
خب مسلما، چنین افرادی برای رازداری، خوب نیستند. اطرافیان هم ریسک نمی کنند و حرف های مهم شان را با آنها در میان نمی گذارند.
امام صادق(ع)می فرمایند: نشانه ی عاقل، فکر کردن و نشانه ی فکر کردن، سکوت نمودن است.
و باتوجه به این حدیث، هر انسان عاقلی در هر نقش و موقعیتی که قرار دارد، باید برای انجام کارهای خود از نیروی فکرش استفاده کند.
بهترین راه داشتن تفکر مثبت، سکوت بیشتر است.
کم گوی گزیده گوی چون در تا زاندک توجهان شود پر.
سکوتی که نتایج خوبی به بار آورد و باعث تحکیم روابط فردی و اجتماعی شود.
زنــدگى شوق رسیــدن به همـان فـردایست. که نخواهـد آمـد ! تو نه در دیروزى ، و نـه در فــردایى. ظرف امروز پر از بودن توست. زنـدگى را دریــاب
به جز از علی نباشد به جهان گرهگشایی / طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی.
چو به کار خویش مانی در رحمت علی زن / به جز او به زخم دلها ننهد کسی دوایی.
ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم / سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی.
بشناختم خدا را چو شناختم علی را / به خدا نبردهای پی اگر از علی جدایی.
علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق / تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی.
نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن / تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی.
همه عمر همچو “شهری” طلب مدد از او کن / که به جز علی نباشد به جهان گرهگشایی
“عباس شهری”
از پیامبر اکرم(ص) نقل شده فضائل امام علی(ع) قابلشمارش نیستند و برپایه روایتی دیگر از پیامبر(ص) بازگوکردن، نوشتن، نگاهکردن و گوشدادن به فضائل حضرت علی(ع) نوعی عبادت و باعث آمرزش گناهان میشود.
فضائل امام علی(ع) دو دستهاند: فضائل اختصاصی و فضائل مشترک با دیگر اهل بیت(ع): آیه ولایت، آیه شِراء، آیه انفاق، حدیث غدیر، حدیث طیر مشوی، حدیث منزلت، مولود کعبه و خاتمبخشی از فضائل اختصاصی او بهشمار میآیند. آیه تطهیر، آیه اهلالذکر، آیه مَوَدّت و حدیث ثقلین هم از فضایل مشترک او با دیگر اهلبیت(ع) است.
در دوره بنیامیه از نشر فضائل امام علی(ع) جلوگیری شد. در این دوره کسانی که فضایل او را نقل میکردند، کشته یا زندانی میشدند. همچنین به دستور معاویه کسانی که در مقابل فضائل امام علی(ع)، برای خلفای سهگانه فضیلت جعل میکردند، تشویق میشدند. همچو ابنتیمیه و شاگردانش ابن کثیر و ابن قیم جوزی و باوجود تمام تلاشهای مخالفین در جلوگیری از نشر فضائل امام علی(ع)، در جوامع حدیثی شیعه و سنی، فضایل بسیاری از علی بن ابیطالب نقل شده است. عالمان دو مذهب کتابهایی مستقل هم درباره فضائل او نوشتهاند. فضائل امیرالمؤمنین ابن حنبل، خصائص امیرالمؤمنین نسائی و عُمْدَةُ عُیونِ صِحاحِ الأخْبار فی مَناقبِ إمامِ الأبرار ابن بطریق از جمله آنها است.
دوازده فضیلت کوتاه و گویا از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام.
۱. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در هیچ جنگ و جهادی شرکت نکرد مگر این که پیروز برگشت.
۲. رسول خدا صلی الله علیه و آله می گفت: عَلی اَشْجَعُ النّاسِ قَلْبا. علی، شجاع ترین و قویدل ترینِ مردم است.
۳ .حریف را فقط با یک بار زدن می کشت و در حدیث است که: «کانت ضرباتة وترا. ضربت شمشیر او همیشه تک ضرب بود. (هیچکس را دو ضربت نزد)
۴. پیامبر اسلام می گفت: «علی سیفُ اللّه عَلی اَعْدائِهِ . علی، شمشیر خدا است که بر روی دشمنان خدا کشیده می شود.
۵. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیشتر پیاده می جنگید و اگر هم سوار اسبی می شد، موقع جنگ دورش میکرد تا اسب در جنگ آسیب نبیند و هیچگاه به اسب حریف صدمه نمیزد. به حضرتش گفته شد که چرا سوار اسب نمی شود؟ پاسخ داد: من نه کسی هستم که پشت به دشمن کنم و بگریزم و نه کسی هستم که اگر کسی گریخت تعقیبش کنم. پس اسب را برای چه می خواهم؟
۶. حضرت زرهش تنها سینه اش را می پوشاند و هرگز پشت نداشت. از او پرسیدند که چرا زرهش پشت ندارد؛ آیا نمی ترسد که کسی از پشت به او ضربتی بزند؟ در پاسخ فرمود : من هرگز به دشمن پشت نمی کنم و از میدان نمی گریزم و خدا هرگز آن روز را نخواهد آورد.
۷. شجاعت و استواری حضرت علی علیه السلام در جنگ ها چنان بود که هرگاه مشرکان و کافران او را در جنگ می دیدند به همدیگر وصیت می کردند مثل این که مرگ را با چشم خود دیده باشند.
۸. هرگاه که دو صف برای جنگ مقابل هم صف می کشیدند، مردم به یکدیگر می گفتند: ملک الموت در همان صفی باید باشد که علی با آن صف است و صف مقابل باید خود را برای مرگ آماده کنند.
۹. روزی یکی از سرداران سپاهش به او گفت که اگر اسب ها آشفتند و ما از همدیگر دور شدیم، تو را کجا بیابیم؟ در پاسخ فرمود: در همان جایی که از من دور شده اید. حاکی از این که من از جایم تکان نمیخورم.
۱۰. وقتی که در جنگ جمل پرچم را به پسرش محمّد حنفیه داد، به او چنین فرمود: «کوه ها هم از هم بپاشند، تو از خود مپاش؛ دندان هایت را به هم بفشار؛
کاسه سرت را به خدا بسپار؛ پاهایت را چون میخ به زمین بکوب؛ به انتهای سپاهیان دشمن چشم بدوز؛
و از تنگ نظری و دون همّتی چشم بپوش؛ و بدان که پیروزی بی گمان پیش خداوندِ سبحان است.
۱۱. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام از نان دنیا به نان جو بسنده کرده بود و از نان گندم نمی خورد تا آنجا که مردم از تعجّب می پرسیدند: پسر ابوطالب با این غذا و خوراک اندک چگونه در کشتن هم آوردان و پهلوانان ناتوان نمی شود؟ مولا علی علیه السلام در پاسخ فرمود: بدانید آن درختی را که در کویر می روید،
شاخه اش سخت تر باشد. ولی گیاهان ناز پرورده لطیف باشد.
۱۲. از سخنان آن حضرت است که می فرمود : «وَ اللّه لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَمّا وَلَّیتُ عَنها. به خدا سوگند اگر همه عرب ها پشت به پشت هم دهند و به جنگ با من بشتابند، هرگز از آنان روی برنتابم و اگر فرصتی دست دهد، به پیکار همه بشتابم.
گل حیات
روزی یک بشقاب پرنده از آسمان به دریاچه تی تی کا کا کنار دریاچه خورشید فرود آمد و موجودات دلفین نما به داخل آب پریدند و به طرف مردم آمدند و به آنها گفتند که از کجا می آیند. سپس با پیشینیان اینکا ها ارتباط صمیمانه ای برقرار کردند و ارتباط با این موجودات آسمانی بود که امپراطوری اینکا ها را بوجود آورد.
سپس مجله ( زندگی ساده ) در استرالیا مقالات متعددی در این رابطه را پس از بررسیهای انجام شده منتشر کرد. نتیجه بدست آمده این بود که در تمام فرهنگها، از جمله ۱۲ فرهنگ مختلف در منطقه مدیترانه، چنین داستانهای مشابهی وجود دارد. در این مقاله به بررسی دلفین ها نیزمی پردازیم زیرا به نظر می رسد که آنها در روشن کردن آگاهی این سیاره سهم مهمی داشته اند.
تعریفی از اعداد و کدها
یک ریاضی دان کشف کرده است که ارتباط عددی شگفت آوری وجود دارد که توسط دانشگاههای یل و هاروارد و حتی پنتاگون مورد بررسی قرار گرفته است. چیزی که آنها کشف کرده اند، این است که احتمالاً تمام افراد و وقایع که در فضا و زمان بوقوع می پیوندند، هزاران سال پیش دربرخی کتابهای مقدس نوشته شده است که نشان می دهد آینده پیشگویی شده است. اطلاعاتی نظیر تاریخ و محلی که شما به دنیا آمده اید و تاریخ و محلی را که در آنجا خواهید مرد و موقعیتهای اولیه زندگیتان همه نوشته شده است. ممکن است عجیب به نظر برسد ولی واقعیت دارد. حتی با توجه به تقویم مایان ها ما در حال ورود به مرحله آخر زمان می باشیم. ادامه دارد...
شرط بداء در عالم ذر
بَداء، اصطلاحی در کلام شیعه است که به معنای آشکار شدن امری از ناحیه خداوند برخلاف آن چه مورد انتظار بندگان بوده است میباشد.
در بداء، خداوند در واقع آن چه مورد انتظار بوده را محو و امری جدید را اثبات میکند؛ در حالی که به هر دو حادثه پیش از آن آگاه است. در گزارشات ائمه اطهار (علیهم السلام) درباره ی عالم ذرّ آمده است که خدای متعال چون گِل خوبان و بدان را سرشت، درباره ی ایشان مخصوصا دسته ی دوم، شرط بداء گذاشت:
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
طینتها سه نوعند؛ اول: طینت انبیاء که مؤمن از همان طینت است جز اینکه طینت انبیاء از قسمت بهتر آن است آنها اصل هستند و داراى امتیاز خود میباشند و مؤمنین فرع آن میباشند از سرشتى چسبنده (که ملحق به آنها میشوند) و خداوند بین انبیاء و پیروانشان فاصله نمى اندازد. سپس فرمودند: دوم: طینت ناصب است که از گلى بدبواست و سوم گل مستضعفین است که از خاک (معمولی) است. مؤمن از ایمان خود و ناصبی از دشمنى خویش برنمی گردد و برای خداست اراده و مشیت درباره ی همه ی آنها.
از روایت فوق، فهمیده میشود که تغییر و تبدیل در تمام طینت ها، البته مشروط به مشیت و اراده ی خدا امکان پذیر است. در روایات دیگر، بداء را مخصوص اصحاب الشمال دانسته و ایشان را برای رسیدن به خیر و صلاح امیدوار کرده است. حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) به طریق پدران بزرگوار خویش از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ضمن خبری بس طویل، نقل فرموده اند که:
خداوند عزوجل به فرشتگان فرمود: من از گل و لاى سالخورده و سیاه و بدبوى تغییر یافته، انسانى را آفریده و پس از آن که آن را آراسته و از روح خویش در آن دمیدم همه بر او سجده کنید. البتّه این فرمان و امر حق تعالى به ملائکه زمانى صادر شد که آدم هنوز خلق نشده بود و امر مزبور، احتجاج و اقامه برهانى بود از ناحیه بارى تعالى بر فرشتگان. سپس امام (علیه السلام) فرمودند: حق تعالى مشتى از آب شیرین و گوارا برداشت) و آن را با خاک آمیخت تا گل شد) و آن را به صدا آورد؛ سپس آن خشک شد، بعد حق تعالى خطاب به آن نمود و فرمود: از تو انبیاء و رسولان و بندگان نیکوکار و پیشوایانى که دیگران را به بهشت دعوت نموده و تابعین آنها تا روز قیامت را آفریده و باکى از آن ندارم چه آن که من از فعلى که انجام مى دهم مورد سؤال واقع نشده؛ بلکه خلایق اند که باز خواست مى شوند. سپس مشتى از آب شور و تلخ را برداشت (و آن را با خاک آمیخت تا گل شد) و آن را به صدا آورد، سپس آن خشک شد. بعد خدای متعال به آن فرمود: جبّارین و فراعنه و طاغیان و اعوان شیاطین و کسانى که دیگران را تا روز قیامت به دوزخ دعوت مى کنند و اتباعشان را از تو مى آفرینم و باکى ندارم؛ زیرا از فعلى که انجام مى دهم مورد سؤال واقع نشده و این مخلوقات هستند که بازخواست میشوند.
الفرقان. وَهُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَیْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا. ﻭ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻭ ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻣﻴﺨﺖ ، ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺵ ﻃﻌﻢ ﻭ ﮔﻮﺍﺭﺍ ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ، ﻭﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﻭ ﺣﺎﻳﻞ ﻭ ﺳﺪّﻱ ﻧﻔﻮﺫﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ [ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﻧﺸﻮﻧﺪ . ](٥٣)
امام (علیه السلام) فرمودند: البته پروردگارِ بلند مرتبه در خطاب با آب شور و تلخ که اصحاب الشمال را از آن آفرید بداء را شرط فرمود؛ ولى در خطاب با آب شیرین که منشأ آفریدن اصحاب الیمین است این شرط را نیاورد. سپس هر دو را با هم ممزوج نمود و بعد آن را به صدا آورد و به دنبالش آنها را جلو عرش ریخت.
ششمین حجت پروردگار؛ حضرت جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) فرمودند:
خدای متعال در ابتدای خلقت دو دریا آفرید؛ یکی گوارا و شیرین و دیگری شور و تلخ. سپس خاک آدم را از آب دریای شیرین خلق نمود و پس از آن بر دریای تلخ، عبورش داد؛ پس سیاه و بدبویش کرد و این آفرینش آدم بود. پس مشتی از کتف راست او برداشته و آن را در صلب آدم پاشید و فرمود: ایشان را برای بهشت خلق میکنم و ابایی ندارم. سپس مشتی از کتف چپش برداشت و آن را در صلب آدم پاشید و فرمود: ایشان را برای آتش میآفرینم و ابایی ندارم. از آنچه انجام میدهم بازخواست نشوم و برای من در این گروه دوم پس از این، امکان بداء وجود دارد. همانا همه به این دو گروه امتحان خواهند شد. سپس امام (علیه السلام) فرمودند: پس در آن روز، اصحاب الشمال در حالی که ذرّه بودند بر خالقشان احتجاج کرده و گفتند: پروردگارا! خدایا! به چه سبب آتش را بر ما واجب کردی با اینکه تو حاکم عادلی هستی و هنوز حجت را بر ما تمام نکرده و با پیامبرانت ما را نیازموده ای و به طاعت و معصیت ما علم نداری؟ پس خدای متعال فرمود: هم اکنون شما را از حجت خویش با خبر ساخته و دلیل خویش را بیان میکنم. پس وحی فرستاد به مالک، فرشته نگهبان دوزخ، که به آتش دستور بده تا نعره زده، و زبانیه ای از آن خارج شود پس چنین شد. سپس خدای عزوجل به آن معترضین فرمود: با میل خویش وارد آتش شوید. گفتند: به میل و رغبت، داخل نخواهیم شد. باز فرمود: با میل خویش داخل شوید و گرنه به زور در آن عذاب خواهید شد. گفتند: ما اصلا از ترس این آتش و اینکه ما را برای آن آفریده ای به تو پناه برده و اعتراض کردیم؛ حال چگونه به میل خویش داخل شویم؟! این فرمانت را از اصحاب الیمین آغاز کن! تا اینگونه بین ما به عدالت رفتار کرده باشی!
پس خدا رو به اصحاب الیمین کرده و به ایشان که ذرّه بودند دستور داد تا از روی طوع و اختیار به آتش داخل شوند. پس با شتاب به سمت آن حرکت کرده و همگی در آن فرو رفتند پس خداوند متعال آتش را بر ایشان سرد و سلام گرداند و از آن بیرونشان کشید. در اینجا خدای متعال هر دو گروه را مورد خطاب قرار داده و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟. پس اصحاب الیمین گفتند: آری! تو پروردگار ما هستی و ما جملگی با میل خویش عباد و بندگان فرمانبردار توایم. و اصحاب الشمال گفتند: آری! و ما از روی اکراه، بندگان توایم. این است همان فرمایش خدا که در قرآن فرموده: آل عمران. لَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ. ﻫﺮ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺭﻏﺒﺖ ﻳﺎ ﻛﺮﺍﻫﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﺳﺖ، ﻭﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ .(٨٣) منظور همان پذیرفتن توحید پروردگار است.
در واقع اراده ی خدای متعال بر این امر محقق شده که راه سعادت را به روی اشقیای عالم ذرّ نبندد؛ و فرصت دنیا را نیز برای ایشان محتمل دانسته و روزنههای امید را کاملا بر ایشان مسدود نسازد. گرچه اندک اند کسانی که در عالم ارواح و ذرّ اول و ذرّ دوم، شقی بوده اند؛ ولی در دنیا جبران مافات نموده و از صالحین شوند. به هر حال با اثبات امکان بداء در مورد اشقیاء عالم ذر، چند نکته ی لطیف به دست میآید. اول اینکه امکان دارد عده ای علی رغم اینکه ذاتشان در عالم ذر، سجّینی بوده، در عالم دنیا تغییر طینت داده و رنگشان عوض شود و همه چیز در عالم ذرّ تمام نشده به صورتی که افراد جبرا در این دنیا مرتکب اعمالی شوند؛ بلکه هنوز فرصت باقی است و اصلا این دنیا را خدای متعال قرار داده است تا فرصت دوباره ای به خلقش دهد، و نکته ی دوم اینکه با توجه به معنای بداء که آشکار کردن امری برای مردم بود نه آشکار شدنش برای خدا به این نتیجه میرسیم که ممکن است افرادی به خاطر سوء اختیار خویش در عالم ارواح و عالم ذر، صاحب طینتی پست و دون شده باشند که البته این حاصل انتخاب خودشان در آن عالم بوده است؛ ولی چون به دنیا قدم بگذارند با اقاله و توبه، خدای عزوجل طینتشان را تغییر دهد و آنها را بر خلاف انتظار مردم، بهشتی کند و نکته ی سوم اینکه ممکن است علت آنکه بر بداء نسبت به اشقیاء تأکید بیشتری شده به این دلیل باشد که انتظار بداء نسبت به ایشان بیشتر است در حالی که امید است درباره ی گروه اول، بدائی صورت نگیرد گرچه مشیّت خدا درباره ی هر دو گروه، غالب و چیره است و امکان تبدیل در هر دو دسته وجود دارد.
حجرالاسود، یکی از شاهدان عالم ذرّ
آنگونه که خدای متعال و حضرات معصومین (علیهم السلام) از کیفیت عالم ذرّ گزارش داده اند مشخص میشود که در آن عالم، شاهدانی نیز وجود داشته اند که جریان را به خوبی نظاره کرده و شاید روزی آن را بازگو کرده و یا در موردش شهادت دهند؛ نام چهارده معصوم (علیهم السلام) بر صدر این لوح میدرخشد. ملائکه را نیز در زمره ی شاهدان آن عالم بر شمرده اند. از جمله شاهدان عالم ذر، حجرالاسود است که بر رکن شرقی کعبه قرار دارد.
جناب عبداللّه بن سنان که از موثّق ترین یاران حضرت صادق (علیه السلام) و از اصحاب سرِّ ایشان است در حدیثی نقل میکند که: با حضرت ابوعبداللّه جعفر الصادق (علیه السلام) در طواف بودیم. شخصى از فرزندان عمر (خدا لعنتش کند) از نزدیک ما گذشت و دستش را مردى دیگر گرفته بود؛ پس آن مرد، حجر الاسود را استلام نمود. آن شخص عمرى که دستش را وى گرفته بود بر سرش فریاد زد و با او درشتى نمود و به وى گفت: حجّت باطل است! این چیزى را که تو استلام مى کنى سنگ بوده نه نفعى به حال تو داشته و نه ضررى. عبداللّه بن سنان مى گوید: من خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: فدایت شوم! آیا کلام این عمرى را شنیدید و ملاحظه فرمودید که وى به آنکه استلام نمود چه گفت و به او چه رساند آنچه را که رساند؟ حضرت فرمودند: چه چیزى به او گفت؟ پس من ما وقع ماجرا را محضرشان عرضه داشتم. حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: دروغ گفت، دروغ گفت، دروغ گفت. روز قیامت حجر الاسود زبانى تیز و گویا داشته و با آن براى کسانى که او را استلام کرده اند و بدین وسیله به عهد خود وفاء نموده اند، شهادت به وفادارى مى دهد. سپس حضرت فرمودند: وقتى حق تعالى آسمانها و زمین را آفرید، دو دریا ایجاد نمود، یکى شیرین و دیگرى تلخ، تربت آدم (علیه السلام) را از دریاى شیرین آفرید سپس از دریاى تلخ بر آن پاشید، بعد آدم را از آن آفرید آنگاه آن را همچون پوست مالید؛ سپس رهایش نمود و وقتى خواست در آن، روح بدمد او را به صورت شبح و تمثالى ایستاند بعد یک مشت از کتف راستش برداشت و بلافاصله اجزاء ریزى همچون مورچه از آن خارج شدند. پس فرمود: اینها اهل بهشت هستند و یک مشت هم از کتف چپش برداشت و فرمود: اینها اهل جهنّم هستند، بعد حق تعالى اصحاب الیمین یعنی ذرّاتى که از کتف راست بیرون آمده بودند و اصحاب الیسار یعنى ذرّاتى که از کتف چپ خارج گشتند را به سخن در آورد، اصحاب الیسار عرضه داشتند: پروردگارا! چرا آتش
را براى ما آفریدى، در حالی که حق را براى ما روشن نکردى و به سوى ما رسولى مبعوث نداشته اى؟ خداوند عزوجل به آنها فرمود: به خاطر آنکه مى دانم شما به طرف جهنم مى روید اگر چه بعد از بعث رسل و تبیین و روشن نمودن واقع باشد و من شما را به زودى مى آزمایم؛ پس حق تعالى به آتش امر فرمود برافروخته شود، و آتش گرم و افروخته گردید؛ سپس به اصحاب الیسار فرمود: همگی داخل آتش شوید و من آن را براى شما سرد و سالم مى گردانم. آنها عرضه داشتند: پروردگارا! ما از تو پرسیدیم چرا براى ما آتش آفریدى و مقصودمان از این سؤال فرار و گریز از آن بود حال ما را امر مى کنى که در آن داخل شویم، اگر به اصحاب الیمین نیز این فرمان را بدهى داخل آن نمى شوند. حقّ عزوجل به آتش امر فرمود تا گرم و افروخته شود؛ پس از آن به اصحاب الیمین فرمان داد که در آتشِ گداخته داخل شوند پس در آن پریدند و آتش بر ایشان سرد و سلام شد. بعد به تمام آنها فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ اصحاب الیمین از روى میل گفتند: چرا هستی! و اصحاب الیسار از روى کراهت جواب داده و تصدیق کردند؛ پس بارى تعالى از جملگى آنها پیمان گرفت و ایشان را بر خودشان شاهد قرار داد. بعد امام (علیه السلام) فرمودند: حجرالاسود، آن وقت در بهشت بود؛ پس خداوند عزوجل بیرونش آورد و آن، میثاق و پیمان خلائق را در خود فرو برد و به همین معنا اشاره دارد فرموده حق تعالى «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیهِ یرْجَعُونَ» یعنی تمام موجودات در آسمان و زمین خواه و ناخواه مطیع او بوده و رجوعشان به سوى او است. و زمانى که حضرت حق تبارک و تعالى آدم (علیه السلام) را در بهشت ساکن نمود و وى مرتکب لغزش گردید، حق تعالى حجر را از بهشت فرود فرستاد و آن را در رکنى از ارکان بیت خود قرار داد و جناب آدم (علیه السلام) را از بهشت به زمین روى کوه صفا هبوط داد، آدم براى مدّت مدیدى در آن جا درنگ نمود؛ سپس حجر را در بیت دید آن را شناخت و یاد میثاق و عهدش افتاد از این رو نزد حجر آمد و به سرعت خود را به آن جا رسانید و سپس خویش را، روى آن افکند و مدّت چهل بامداد گریست و از خطایش توبه نمود و از این که عهد را نقض کرده اظهار پشیمانى کرد. سپس امام (علیه السلام) فرمودند: به همین خاطر امر شده اید هرگاه حجر را استلام کردید بگویید: «امانتى ادّیتها و میثاقى تعاهدته لتشهد لی بالموافاة یوم القیامة. » یعنی: امانتم را رسانده و به میثاقم متعهدم تا تو مرا به این وفاداری در قیامت شهادت دهی.
اما در مورد علت اینکه مؤمن گاهی تندی و کج خلقی دارد مربوط به حوادث عالم ذرّ است.
طبیعتاً برخی از حالات، روحیات و اعمال ما به چگونگی کردار ما در عوالم پیشین برمی گردد. راوی گوید که محضر امام صادق (علیه السلام) بودیم؛ پس نام یکى از اصحاب و یاران برده شد، گفتیم در وى تندى و تیزى است، امام (علیه السلام) فرمودند:
از علائم مؤمن این است که در او تیزى و تندى است. (فَقَالَ مِن عَلَامَةِ الْمُؤْمِنِ أَن تَکُونَ فِیهِ حِدَّةٌ) عرضه داشتیم: در تمام اصحاب ما تندى هست، سرّ آن چیست؟ حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالى هنگامى که انسان را مى آفرید به اصحاب الیمین که شما همان گروه مى باشید فرمود: داخل آتش شوید، پس اصحاب الیمین داخل آتش شده، گرمای آتش به ایشان رسید، این حدّت و تیزى از اصابت همان گرماست و از طرفى به اصحاب الشمال که مخالفین شما هستند امر شد که آنها نیز به آتش وارد شوند؛ ولى آنها وارد نشده، قهرا سوزش آتش را لمس و حس نکردند؛ لذا ایشان به ظاهر داراى وقار و سنگینى مى باشند. و عبداللّه بن سنان نیز میگوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: من بعضى از یاران و شیعیان را مى بینم که گرفتار کج خلقى و تندی و سبکی هستند و از این جهت به شدت اندوهگین میشوم و این در حالی است که مخالفان خود (غیر شیعه) را نیکو روش مى بینم. حضرت فرمودند:
مگو نیکو روش! زیرا مقصود از روش، طریقه (کیش و مذهب) است؛ بلکه بگو ظاهرش نیکوست. (توجه) عرض کردم: او را نیکو ظاهر و داراى وقار میبینم و از آن جهت اندوهگین میشوم. فرمودند: از تندی که در اصحابت و سیمای نیکى که در مخالفینت میبینى اندوهگین مباش؛ زیرا خداوند تبارک و تعالى چون خواست آدم را بیافریند، دو طینت آفرید؛ سپس آنها را دو نیمه کرد و به اصحاب الیمین فرمود: به اذن من آفریده شوید، آنها مخلوقى گشتند مانند مورچگان که میشتافتند و به اصحاب الشمال فرمود: به اذن من آفریده شوید، آنها نیز مخلوقى گشتند مانند مورچگانی که آهسته و کند میرفتند؛ سپس براى آنها آتشى برافراشت و فرمود: به اذن من به آن در آئید. نخستین کسى که به آتش درآمد، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ سپس پیغمبران اولو العزم دیگر و اوصیاء و پیروانشان هم از پى ایشان در آمدند. آنگاه به اصحاب الشمال فرمود: به اذن من به آن در آئید، گفتند: پروردگارا! ما را آفریدى تا بسوزانى؟! و اینگونه نافرمانى کردند. سپس به اصحاب الیمین فرمود: به اذن من از آتش خارج شوید، پس خارج شدند بى آنکه آتش به آنها جراحتى رسانده و در آنها تأثیرى گذارد.
چون اصحاب الشمال آنها را دیدند، گفتند: پروردگارا! رفقای خود را سالم میبینیم، از ما در گذر و امر فرما که داخل آتش شویم، فرمود: از شما در گذشتم و به شما فرصت دوباره دادم، داخل شوید. این بار هم چون نزدیک رفتند و افروختگى آتش به آنها رسید، برگشتند و گفتند: پروردگارا! ما بر سوختن، صبر نداریم و باز نافرمانى کردند، تا سه بار ایشان را امر به داخل شدن فرمود، و در هر سه بار نافرمانى کردند و برگشتند و آنها (یعنى اصحاب الیمین) را سه بار امر فرمود، و هر سه بار فرمان بردند و به سلامت از آتش بیرون آمدند؛ سپس به همه آنها فرمود: به اذن من گل شوید و آدم را از (اصل) آن گل آفرید، پس آنها که از این دسته باشند، از آن دسته نگردند و آنها که از آن دسته باشند، از اینها نشوند (یعنى عاقبت، اصحاب الیمین سعادتمند و بهشتى گردند و اصحاب الشمال شقاوتمند و دوزخى شوند). هر سبُکى و بدخلقى که در اصحابت (شیعیان) میبینى ازبرخورد آنهاست با اصحاب الشمال و هر سیماى نیک و وقارى که در مخالفینت مى بینى، از برخورد آنهاست با اصحاب الیمین.
گویا مقصود از این برخورد، همان چسبندگى و آمیختگى اجزاء گل اولیّه ی آنها با یکدیگر است و حضرت با این فرمایش فهماندند که خوبیهای مخالفین برای شیعه است و بدیهای شیعه برای مخالفین میباشد. کتاب کافی. ادامه دارد...
جهاد با نفس
حدیث :
ابوذر روایت کند که : به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم عرض کردم : اى رسول خدا! صحف ابراهیم چه بود؟ فرمود: همه آن مثلهایى بود (از جمله :) اى پادشاهى که گرفتار گشته و فریب خورده اى من تو را براى اینکه دنیا را بخش بخش گرد آورى کنى مبعوث نکردم بلکه تو را بر انگیختم تا دعاى ستمدیده را از من بازگردانى (ستمدیده اى نباشد تا از درگاه من فریاد رسى خواهد) زیرا من دعاى ستمدیده را اگر چه کافر باشد باز نمى گردانم (دعایش را اجابت مى کنم ). (مثلى دیگر اینکه :) بر شخص خردمندى که مغلوب و مقهور نگشته است (و سرگرم دنیاطلبى نشده ) سزاوار است که ساعات خود را تقسیم کند: ساعتى را به مناجات با پروردگارش بگذراند و در ساعتى از نفس خود حساب کشد و در ساعتى به نیکویى هایى که خداوند با او نموده است اندیشه کند و ساعتى را به بهره بردن نفسش از حلال خلوت کند زیرا این ساعت یارى گر بقیه ساعات است و دلها را نیرویى تازه مى بخشد و جدیت در کار را در پى دارد (دلها را فارغ و آسوده مى سازد).
حدیث :
250 - امام صادق علیه السلام فرمود: از پدرم امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: من از (کارهاى ) این غلامم و (کارهاى ) خانواده خود بر امورى صبر مى کنم که از حنظل (هندوانه ابوجهل ) براى من تلخ تر است (ولى با این وجود در برابر کارها و سخنان آن صبر مى کنم ) زیرا کسى که صبر پیشه کند به خاطر صبرش به درجه روزه دارى که به عبادت ایستاده و درجه شهیدى که در رکاب پیامبر صلى الله علیه و آله شمشیر زده نائل مى شود.
حدیث :
251 - امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: شخص صبور پیروزى را از دست نمى دهد و عاقبت به پیروزى مى رسد اگر چه زمانى طولانى بر او بگذرد.
حدیث :
252 - امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: کسى که صبر وى را نجات نبخشد جزع و بى تابى او را از پاى در مى آورد.
حدیث :
253 - امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: صبر به سوى سختى هاى زمانه تیر مى افکند و بى تابى از یارى کنندگان زمانه است .
حدیث :
254 - روایت است که زنى به خدمت امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: پسرم از نزد من به سفر رفته و غیبتش طولانى شده و شوق بسیارى به دیدنش یافته ام ، در درگاه خداوند برایم دعا کن . حضرت فرمود: بر تو باد صبر پس صبر را در زندگى ات به کار گیر. پس از چندى باز آن زن آمد و نزد آن حضرت از طولانى شدن غیبت پسرش شکایت کرد، حضرت فرمود: آیا نگفتم که صبر را پیشه کنى ؟ زن عرض کرد: اى فرزند رسول خدا چقدر صبر؟ به خدا سوگند که صبرم به سر آمد حضرت فرمود: به منزلت برگردد. مى بینى که فرزندت از سفر بازگشته ، زن برخاست و رفت و دید که فرزندش بازگشته پس همراه با او نزد حضرت آمدند و عرض کرد: آیا بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله وحى مى آید؟ حضرت فرمود: خیر ولى هنگام به سر آمدن صبر گشایش مى رسد چون تو گفتى که : صبرم تمام شد دانستم که خداوند با آمدن فرزندت گشایشى برایت حاصل نموده .
حدیث :
255 - محمد بن عبدالله یا عبیدالله گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که فرمود: کسی عابد شمرده نمى شود مگر اینکه بردبار باشد و در بنى اسرائیل رسم چنین بود که هرگاه مردى مدتى به عبادت مى پرداخت عابد شمرده نمى شد مگر اینکه پیش از آن ده سال را در سکوت به سر برده باشد.
حدیث :
256 - امام باقر علیه السلام فرمود: پدرم على بن حسین علیه السلام مى فرمود: همانا کسی که بردبارى اش در هنگام خشمش او را دریابد مرا شگفت زده مى کند.
حدیث :
257 - امام باقر علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند دوست مى دارد کسى را که با حیا، بردبار، پاکدامن و خود دار از حرام باشد.
حدیث :
164 - امام صادق علیه السلام فرمود، بر دنیا صبر کنید که دنیا ساعتى بیش نیست پس آنچه از دنیا سپرى شده براى آن رنجى و سرورى نمى یابى (رنج و شادمانى آن تمام شدنى است ) و آنچه نیامده است نمى دانى چیست ؟ دنیا همان ساعتى است که تو در آن هستى پس در آن بر طاعت و فرمانبردارى خدا صبر کن و در مقابل معصیت خداوند نیز شکیبا باش .
خاموشىِ ستوده
سکوت کردن و کم گویی از حکمت است.
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. قبل از اینکه سخنگفتن را آغاز کنید، از خودتان بپرسید که آیا واقعا لازم است که چیزی بگویید یا نه. اگر آنچه قصد گفتنش را دارید ربطی به بحث ندارد، بهتر است از گفتن آن پرهیز کنید. مردم جذب صحبتهای کسی میشوند که کلمات و جملات خود را بادقت انتخاب میکند. کسانی که همواره در حال اظهارنظر و نقل داستان هستند بهمرورزمان محبوبیت خود را از دست میدهند. معمولا بیشتر گفتههای افراد پرحرف بیربط و غیرضروری است.
امام على علیه السلام : تنها آن کس سزاوار نام خاموشى است ، که بر جواب گفتن توانا باشد [و پاسخ ندهد] و گرنه [اطلاق نام ]درماندگى به او سزاوارتر است .
امام على علیه السلام ـ در توصیف پیامبر صلى الله علیه و آله ـ فرمود : سخنش، بیان (روشنگر) بود و سکوتش، زبان (با معنا) .
امام على علیه السلام ـ در توصیف اهل بیت علیهم السلام ـ فرمود : آنان کسانى هستند که حکمشان (بردباریشان) شما را از دانششان آگاه مى سازد و سکوتشان از سخنشان و ظاهرشان از باطنشان ، با دین مخالفت نمى کنند و در آن با یکدیگر اختلاف نمى ورزند؛ زیرا دین در میان آنان گواهى راستگو و خاموشى گویاست . آنان مایه حیاتِ دانش اند و مرگِ نادانى . بردبارى ایشان شما را از دانششان آگاه مى سازد و آشکارشان از نهانشان و خاموشیشان از گفتار حکیمانه شان.
امام على علیه السلام : قرآن امر کننده [به کار نیک ]و بازدارنده [از کار بد] است و خاموشى گویاست .
امام رضا علیه السلام : چه نیکوست آن خاموشى که از روى درماندگى [در سخن گفتن ]نباشد، و براى پُر گو لغزشهاست .
میزان الحکمه،جلد ششم