حارث همدان ، که یکى ازاصحاب باوفاى امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام است ، گوید: روزى به همراه آن حضرت در بیرون یکى از محلّه هاى شهر کوفه قدم مى زدیم که ناگهان شیرى درّنده از دور نمایان شد و جلو آمد، پس ما راه را براى حرکت آن شیر باز کردیم .
وقتى آن شیر نزدیک ما رسید، خود را در مقابل حضرت علی علیه السلام خاضعانه روى زمین انداخت ، در این هنگام حضرت علىّ علیه السلام خطاب به شیر کرد و فرمود: برگرد، حقّ ورود به شهر کوفه را ندارى ، همچنین پیام مرا به دیگر حیوانات درّنده نیز مى رسانى که آنان هم حقّ ورود به این شهر را ندارند؛ و چنانچه بر خلاف دستور من عمل نمائید، خودم در بین شما حکم خواهم کرد. حارث همدانى گوید: تا زمانى که امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام زنده بود، هیچ درّنده اى نزدیک شهر کوفه نمى آمد. موقعى که حضرت به شهادت رسید، زیاد بن ابیه لعنه الله علیه، استاندار کوفه شد؛ و در آن موقع درّندگان از هر سو وارد کوفه و باغستان هاى آن شهر مى شدند و ضمن این که خسارت وارد مى کردند، به مردم هم ، نیز حمله مى کردند.
از مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی نقل شده است : مرحوم پدرم نقل می فرمودند که : در شهر حِلّه ( در عراق ) شخصی بود از الواط که صاحب مکنتی فراوان و در شرارت نیز معروف بود. یکی از علمای نجف ( که مرجع وقت خود بود و پدرم نام او را ذکر نکردند ، ولی از علمای اهل الله بوده ) شبی در خواب می بیند که لوطی مذکور در بهشت همسایه حضرت امیرالمؤ منین ( ع ) است . آن عالم چون به صحت خواب خود اعتقاد داشت ، از نجف به قصد حله حرکت کرده و به منزل آن شخص شرور می رود و او را می طلبد . چون ورود عالم را به صاحب خانه خبر می دهند ، بسیار ناراحت می شود و فکر می کند که مشارالیه حتما برای نهی از منکر آمده است ، ولی به هر حال به در منزل می رود و ایشان را به داخل دعوت می کند و برای ایشان چای و قهوه می آورد . وقتی می بیند که عالم مزبور چای و قهوه صرف نمی کند ، یقین می کند که وی نه از روی دوستی ، بلکه از راه مخامصه و دشمنی وارد شده است ، زیرا در عرب رسم است که اگر کسی به منزل شخصی برود ، ولی چیزی نخورد ، این خود دلیل دشمنی است . لذا عرض می کند : آقا تا این زمان از جانب من به شما اسائه ادب نشده است . پس دلیل دشمنی شما چیست ؟ عالم مزبور جواب می دهد : من با شما خصومتی ندارم ، بلکه سؤ الی دارم که اگر جواب بدهید ، چای و قهوه شما را می خورم . ایشان خواب خود را نقل و تاکید می کند که من یقین دارم خواب من صحیح است و تو با این سابقه و شهرت بدی که داری ، چه کرده ای که با امیرالمؤ منین ( ع ) در بهشت همسایه شده ای ؟ عرض میکند : این سری بود بین من و حضرتش ، معلومه حضرت اراده فرموده اند این سر فاش شود . سپس دختر بچه نه ساله اش را نشان می دهد و می گوید : مادر این کودک دختر شیخ حله بود و من عاشق او شدم ، ولی چون بدنام بودم می دانستم که شیخ دختر خود را به من نخواهد داد . در عین حال از من واهمه داشتند . به خواستگاری رفتم . پدرش گفت : این دختر نامزد پسر عمویش می باشد ، اگر تو بتوانی پسر عمویش را راضی کنی. من مخالفتی ندارم . نزد پسر عمویش رفتم و علاقه خود را به دختر ابراز کردم . گفت : اگر تو مادیان خود را به من ببخشی ، من به این ازدواج رضایت می دهم ( باید دانست که در عرب مادیان حکم زن را دارد و معمولا کسی آن را به دیگری نمیبخشد ) ولی چون من عاشق بودم ، مادیان را به او بخشیدم و از او رضایت گرفتم و نزد پدر دختر رفتم و جریان را گفتم . گفت : برادر دختر را نیز باید راضی کنی . نزد برادر دختر رفتم و مطلب را گفتم . در آن زمان باغی زیبا و مصفا در خارج شهر داشتم . برادرش گفت : اگر آن باغ خارج شهر را به من ببخشی ، من رضایت می دهم . باغ را هم به او بخشیدم و پیش پدر دختر رفتم . این بار گفت : باید مادر دختر را هم راضی کنی و علت این همه اشکال تراشی آن بود که نمی خواستند دخترشان را به من تزویج کنند و در ضمن از من هم می ترسیدند . لذا نزد مادر دختر رفتم و او برای موافقت خود خانه خوبی را که در حله داشتم ، از من مطالبه کرد . دادم و موافقت او را نیز گرفتم و باز پیش پدر دختر رفتم . این بار نوبت راضی کردن پدر بود که رضایت او با بخشیدن یک پارچه ملک آباد تحصیل شد . دیگر بهانه ای نداشتند . با این وجود ، با اکراه دختر را عقد کردند و به زنی به من دادند . شب عروسی ، هنگامی که به حجله رفتیم ، عروس به من گفت : این بار منم که از تو چیزی می خواهم . گفتم : من هرچه داشتم در راه تو دادم و اکنون هم هر چه از ثروت من باقی مانده است از آن تو باشد . گفت : من حاجت دیگری دارم . گفتم : هر حاجتی داری بخواه. گفت : حاجت من بسیار مهم است و قبل از آن که حاجت خود را بگویم ، شفیعی دارم که باید او را به تو معرفی کنم : شفیع من فرق شکافته حضرت امیرالمؤمنین ( ع ) است . اما حاجت من این است که من با پسر عمویم قبل از عقد به موجب صیغه ، محرم و هم بستر شده ام و از او باردارم و هیچ کس از این موضوع آگاه نیست . اگر این راز فاش شود ، برای قبیله ما ننگی بزرگ است و تو به خاطر حضرت مرا امشب خفه کن و بگو مرده است و این ننگ را از خانواده ما بردار ، زیرا تا وضع حمل نکنم بر تو حرام و بعدا نیز صدمه زیادی به ما می خورد .گفتم : آن شفیعی را که تو آورده ای ، بزرگتر از آن است که من مرتکب چنین جنایتی شوم . از اکنون تو به منزله خواهر من هستی و از حجله بیرون آمدم . تا امروز کسی از این راز ما اطلاع نداشت و معلوم می شود حضرت می خواستند شما مطلع شوید . این دختر بچه نه ساله همان طفل است که در رحم او بود. همه بستگان این بچه را از آن من می دانند و این زن هم تا امروز حکم خواهر مرا داشته است.
مردی علی ( ع ) را زیارت کرد چون خواست برود میخی از ضریح ، قبای او را گرفت و پاره کرد ، پس به علی ( ع ) خطاب کرده گفت : عوض این قبا را نمی خواهم مگر از تو ، مرد مخالفی از سر تمسخر گفت : عوضی به تو نمی دهد مگر قبای گلگونی ، پس در همان ایام قبای گلگونی به وسیله عجیبی که در دل احدی خطور نمی کرد به او هدیه شد.
وقتی تو آمدی دل ما پیش چاه بود
از فاطمه بزادی و زهرا گواه بود
وقتی تو آمدی همه نخلهای تو
از پیش آمدند به بزمی که آه بود
وقتی تو آمدی همه آسمان شنید
فریاد دیو را که سرا پا سیاه بود
یک کعبه در شکاف تمنای دوست بود
یک قبله در سکوت سجود اله بود
وقتی تو آمدی همه کودکان شهر
دیدند ماه بهر یتیمان پناه بود
فرقت شکافت تا که دل کعبه نشکند
آری که سجدهگاه تو چون قبلهگاه بود
سید جعفر علوی
گل حیات
توُت چه کسی است؟، خط تصویری مصریان هیروگلیف است. کلمه هیروگلیف به معنای نوشته های مقدس است. این خطوط تصویری بر روی پاپیروس کشیده شده که یقیناً اولین کاغذ در دنیا بوده است. شخص نمایش داده شده در آن تصویر توت است . در این تصویر سر او به شکل لک لک نشان داده شده است. بنابراین شما هر جا مردی را با شانه های پهن و سر عجیب به شکل لک لک دیدید در حقیقت تصویر هیروگلیفی توت را مشاهده کرده اید. درتصویر، او پاپیروس (نوعی کتیبه) را در دست دارد زیرا او اولین کسی است که نوشتن را به دنیا شناساند. نوشتار حادثه بسیار مهمی بوده است و احتمالاً موثرترین واقعهای است که در این چرخه در روی این سیاره اتفاق افتاده است. نگارش بیش از هر اتفاق دیگر در تاریخ ما تغییراتی را در تکامل و آگاهی ما بوجود آورد. توت در دست چپ خود چیزی به نام آنخ دارد (نوعی کلید) که سمبل حیات ابدی است. آنخ در اینجا سمبل بسیار برجستهای است و دقیقاً مانند یکی از اولین سمبلها در دوران مصریان بوده است. حوزه الکترو مغناطیس اطراف بدن ما نیز شبیه به آنخ است. یادآوری آن ، مطابق با دیدگاه مصریان ، شروع بازگشت ما به خانه یا منزلگاه اصلی و حیات ابدی و آزادی واقعی است. بنابراین آنخ یک کلید اصلی است. در سفر دومم به مصر همه جا را برای یافتن لک لک مصری جستجو کردم. آنها در نیزارها زندگی می کنند. بنابراین من با دوربینم در نیزارها به دنبال آنها گشتم. من تمام مصر را گشتم ولی حتی یک نمونه لک لک مصری ندیدم. بنابراین مجبور بودم به باغ وحش آل بوکرک برگردم و عکس بگیرم. آنها شبیه لک لک های پاکوتاه با پرهای صورتی روشن بودند. در شکل توت را در حال نوشتن میدیدم. عکس یک کتیبه دیواری که در این عکس توت زانو زده است و با قلمی در دست می نویسد و این نشانه یک اقدام انقلابی است که تا آن زمان در چرخه انجام نشده بود. بنابر شواهد تاریخی این حادثه در طول دوران ساکارا در مصر اتفاق افتاد ولی من به صحت آن شک دارم و شخصاً اعتقاد دارم که این اتفاق ۵۰۰ سال زودتر بوقوع پیوسته است. ساکارا در دوره فرمانروایی اول تقریباً ۳۳۰۰ سال قبل از میلاد ساخته شده است. بنابراین هنگامی که به ساخت اهرام قبل از دوران ساکارا می پردازیم به نظریات من پی خواهید برد. اگرچه به نظر می رسد برای شروع کتاب ، به همه جا سر کشیدیم و راجع به مطالب گوناگونی که بهم مربوط نبودند صحبت کردیم، اما به تدریج در ادامه مباحث به تصویر درستی از آنها خواهیم رسید و هریک را در جای خود بطور کامل شرح خواهیم داد.ادامه دارد...
عالم ذر
قدامة بن زائده از پدرش نقل کرد که گفت: حضرت على بن الحسین (علیهما السلام) فرمودند: اى زائده! خبر به من رسیده که گاهى به زیارت قبر حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) میروى؟ عرض کردم: همان طور است که سمع شما رسیده. حضرت فرمودند: براى چه مبادرت به چنین فعلى میورزى؟ در حالى که تو در نزد سلطان مکانت و منزلتى داشته و وى کسى است که توان این را ندارد ببیند شخصى به ما محبّت داشته و ما را بر دیگران برترى مى دهد و فضائل ما را ذکر مى کند و حقّى که از ما بر این امّت واجب است را رعایت مى نماید؟ محضر مبارکشان عرض کردم: به خدا سوگند! قصدم از این زیارت، فقط رضایت خدا و رسول خدا بوده و از غضب و سخط کسى که بر من غضب نماید ترس و وحشتى ندارم و امر مکروهى که از ناحیه این عمل به من برسد هرگز در سینهام گران و سنگین نیست و بر من قابل تحمّل مى باشد. حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند امر چنین است؟ عرض کردم: به خدا سوگند امر چنین است. حضرت سؤالشان را سه بار تکرار فرموده و من نیز جوابم را سه بار بازگو نمودم. سپس حضرت فرمودند: بشارت باد تو را. بشارت باد تو را! بشارت باد تو را! لازم شد خبر دهم تو را به حدیثى که نزد من بوده و از احادیث نخبه و برگزیده اى است که جزء اسرار مخزونه مى باشد و آن این است که: زمانى که در طف (کربلا) آن مصیبت به ما وارد گشت و پدرم (علیه السلام) و تمام فرزندان و برادران و جمیع اهلش که با او بودند کشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روى شترانِ بى جهاز نشانده و ما را به کوفه برگرداندند؛ پس به قتلگاه ایشان، نظر انداخته و ابدان طاهره ی ایشان را برهنه و عریان دیدم که روى خاک افتاده و دفن نشده اند. این معنا بر من گران آمد و در سینهام اثرش را یافته و هنگامى که از ایشان چنین منظره اى را مشاهده کردم اضطراب و نا آرامى در من شدت یافت به حدّى که نزدیک بود، روح از کالبدم خارج شود. وقتى عمّهام زینب کبرى، دختر على بن ابى طالب (علیهما السلام) این هیئت و حالت را از من مشاهده نمود فرمود: این چه حالتى است که از شما مى بینم؟ اى یادگار جدّ و پدر و برادرم! چرا با جان خود بازى مى کنید؟ من گفتم: چگونه جزع و بیتابى نکنم در حالى که مى بینم سرورم و برادران و عموها و پسر عموها و اهل خود را که در خونِ خویش طپیده، عریان و برهنه بوده، جامه هایشان را از بدن بیرون آورده اند، بدون اینکه کفن شده یا دفن شده باشند، احدى بالاى سرشان نبوده و بشرى نزدیکشان نمى شود؛ گویا ایشان از خاندان دیلم و خزر (کفار) مى باشند؟ عمّهام فرمود: از آنچه که مى بینى بیتابی مکن که به خدا سوگند این عهد و پیمانى بوده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با جدّت (امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پدرت (سید الشهداء (علیه السلام) و عمویت (حضرت مجتبى (علیه السلام) نموده و خداوند متعال نیز از گروهى از این امت که در عداد ستمکاران و سرکشان نمى باشند و در بین اهل آسمانها معروف و مشهورند، پیمان گرفته است که این اعضاء قطعه قطعه را جمع کرده و دفن نموده و این ابدان و اجسام خون آلود را به خاک سپرده و در این سرزمین، براى قبر پدرت سید الشهداء (علیه السلام) نشانه اى نصب کرده که اثرش هیچگاه کهنه و مندرس نشده و گذشت شب و روز آن را محو نمى کند، و بسیارى از رهبران کفر و الحاد و فرزندان ضلالت و گمراهى، سعى در نابود کردن آن مى نمایند؛ ولى به جاى اینکه رسم و نشانه ی آن از بین رود ظاهرتر و آشکارتر مى گردد.
هنگامى که پیغمبر اعظم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه اطهر (علیها السلام) را از شهادت فرزندشان حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) و آن مصائبى که دچار آن حضرت خواهد شد آگاه نمودند؛ آن بانو گریه شدیدى کرده و فرمودند: پدر جان! یک چنین مصائبى در چه موقعی رخ میدهد؟ فرمودند: در آن زمانى که من و تو و على در این دنیا نباشیم! پس گریه حضرت زهراء (علیها السلام) شدیدتر شد و فرمودند: پدر جان! پس چه کسى براى حسینم گریه خواهد کرد و چه کسى متصدى عزادارى وى خواهد شد!؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: اى فاطمه! زنان امت من بر زنان اهل بیتم و مردان ایشان بر مردان اهل بیت من گریه خواهند کرد. همه ساله گروهى پس از گروهی دیگر، عزادارى را تجدید مینمایند. پس هنگامى که روز قیامت فرا رسد تو زنان امت من و من مردان آنان راشفاعت خواهیم کرد و هر کسى از ایشان که در مصیبت حسین (علیه السلام) گریه کند ما دست او را میگیریم و داخل بهشت مینماییم. اى فاطمه! هر چشمى فرداى قیامت گریان است غیر از چشمى که در مصیبت حسین (علیه السلام) گریه کند؛ زیرا صاحب آن چشم، خندان و مژده نعمت هاى بهشت به وى داده خواهد شد.
برائت و دشمنی با اعداء اهلبیت (علیهم السلام) اصل اصول دین و علامت شیعه ی اثناعشریه و یکی دیگر از مواثیق عالم ذرّ میباشد؛ به این معنا که همه ی ما در آن عالَم با خدای خویش، پیمان بسته ایم که با بدخواهان آل محمد (علیهم السلام) در ستیزه و دشمنی باشیم و هرگز با ایشان از در دوستی و برادری وارد نشویم. صدرنشین مسند امامت و ولایت؛ یعنی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
خداوند، نام امامان را بر سنگها و برگ هاى درختان و بال پرندگان و ابواب بهشت و جهنم، و بر عرش و افلاک، و بال و پر ملائکه، و بر حجب جلال و سرادق عزّ و جلال نوشته و به نام آنها پرندگان تسبیح میکنند و ماهیان دریا براى شیعیانشان استغفار میکنند. خداوند، احدى را خلق نکرده مگر اینکه از او به وحدانیت خویش و ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام) و بیزارى از دشمنان آنها پیمان گرفته و عرش استقرار نیافت مگر آنکه بر آن با نور نوشته شد: لا إِلهَ إِلا اللّه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه علی ولىّ اللّه. امام صادق (علیه السلام) نیز در دعایی که از ایشان بعد از نماز عید غدیر وارد شده فرموده اند: و بر ما به گواهی به اخلاص برای خویش، و دوستی و موالات اولیاء هدایتگرت بعد از پیامبر آگاهی دهنده و بیم دهنده و چراغ روشن، منّت
نهادی، و دین را با موالات و دوستی آنان و تبرّی و بیزاری ازدشمنانشان کامل نمودی و با تجدید عهد و پیمانت، نعمت را بر ما کامل نمودی و عهد و میثاق (عوالم پیشین) را به یادمان آوردی، و سخن خویش را از ذهنمان پاک نساختی، و تو در کتاب خویش ذکر نمودی: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا». گواهی میدهیم بر لطف و منّت تو، به اینکه تو خدایی هستی که هیچ خدایی جز تو نیست و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده ی توست و علی (علیه السلام) امیرمؤمنان... و برهان عظیم و نشانه ی کبرای تو، و خبر بزرگ و نبأ عظیمی است که پیوسته مردم در آن اختلاف دارند. بارالها! همانطور که با هدایت به معرفت ایشان بر ما منت نهادی؛ پس بر محمد وآل محمد صلوات بفرست و این روز را بر ما مبارک گردان همین روزی که عهد و میثاقت را در آن به ما یادآوری کرده و دینت را در آن کامل و نعمتت را تمام نموده ای و به منتت در این روز، ما را اهل اجابت قرار داده و از دشمنان و اعداء، بیزاری عطا نموده ای.
داود بن کثیر رِقّى گفت: به خدمت امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردم: معنى سلام بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چیست؟ حضرت فرمودند: چون خداى تبارک و تعالى (در عوالم پیشین) پیغمبر خود و وصىّ و دختر و دو پسر آن حضرت و جمیع ائمّه (علیهم السلام) و شیعیان ایشان را آفرید، از آنها عهد و پیمان گرفت تا صبر کنند، و یکدیگر را توصیه به صبر کنند، و ساخته و آماده باشند براى مقاتله با دشمنان دین و از خدا بپرهیزند و به ایشان وعده فرمود که (در عوض با ظهور امام (علیه السلام) زمینِ مبارک (مدینه) و حرم امن (مکه) را از براى ایشان وا گذارد، و بیت المعمور را از براى ایشان فرود آورد، و سقف برافراشته را از براى ایشان ظاهر گرداند، و ایشان را از دشمنانشان در آسایش اندازد، و زمین را مبدّل شده، به ایشان واگذارد. همانا سلام بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یادآوری همین میثاق و تجدید آن با خداست تا شاید او در رسیدنِ وقت این پیمان و وعده، تعجیل کند و سلامت و سازش را با تمام آنچه در پیمان بود، براى شما به شتاب آماده کند.
آیات سوره ی عصر و آخرین آیه ی سوره آل عمران به همین پیمان اشاره دارد.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
نبوّت هیچ پیامبری به کمال نرسید مگرآنکه به فضل و محبت حضرت زهرا (علیها السلام) اقرار کرد. ابو بصیر هم از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: همانا خداوند تبارک و تعالى یک چهارم دنیا را مهریه حضرت زهرا (علیها السلام) قرار داد، پس یک چهارم دنیا به آن حضرت تعلّق دارد، و بهشت و جهنّم را مهریه ی ایشان قرار داد، بنا بر این دشمنان او داخل جهنّم و آتش مى شوند و دوستانش داخل بهشت، و او صدّیقه کبرى است و قرنهای اُولَی، بر حول محور معرفت ایشان دور میزد و برقرار بود.
منظور از قُرون الاولی
مدتها بود که پیرامون مقصود از این عبارت که در کلام حضرت صادق (علیه السلام) است اندیشه میکردم: «وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى» یعنی «و قرنهای اول، بر حول محور معرفت حضرت زهرا (علیها السلام) دور میزد و برقرار بود» و نمی دانستم منظور از قرون الاولی چیست، تا اینکه خدای عزوجل این امر را بر من روشن ساخت که ظاهرا مقصودِ حضرات معصومین (علیهم السلام)، از این عبارت، عوالم گذشته از جمله عالم ذرّ است. کلمه ی "اُولَی" به معنای اول، در زیارت جامعه ی کبیره هم از زبان مطهر حضرت هادی النقی (علیه السلام) آمده است: حُجَجِ اللّه عَلَى أَهْلِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى. در این عبارت، حضرت هادی (علیه السلام) در ضمن معرفی ائمه ی اطهار (علیهم السلام)، ایشان را حجّتهای خدا در دنیا، آخرت واُولَی نامیده اند. بدین ترتیب پس ما سه عالم را طی کرده و میکنیم و ائمه اطهار (علیهم السلام) در هر سه حجت خدایند؛ یکی دنیا که در آن هستیم و دیگری آخرت که خواهیم دید و سوم عالم اُولَی.
جهاد با نفس
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که دو روزش با هم مساوى باشد (و در روز دوم پیشرفتى معنوى ننموده باشد) چنین کسى فریب خورده است و کسى که پایان دو روزش (براى او) بهترین ساعات و حالات آن دو روز باشد سعادتمند است و کسى که پایان دو روزش بدترین حالات آن دو روز باشد ملعون است (و از رحمت الهى دور است ) و کسى که در نفس خود (نسبت به گذشته ) زیادتى مشاهده نکند چنین کسى به سوى کمبود و نقصان پیش مى رود و کسى که همواره در حال نقصان است مرگ برایش از زندگى بهتر است .
حدیث :
- امام موسى کاظم علیه السلام فرمود: کسى که در هر روز از نفس خود حساب نکشد از ما نیست (کسى که محاسبه نفس مى کند) اگر عمل نیکى به جاى آورده است از خداوند طلب زیادتى آن را کند و اگر کردار بدى از او سر زده است از خداوند طلب مغفرت کند و به سوى او توبه آورد.
حدیث :
- امام سجاد علیه السلام فرمود: همانا که منافق (دیگران را از کار زشت ) باز مى دارد ولى خود باز نمى ایستد و چیزى امر مى کند که خود انجام نمى دهد و هنگامى که براى نماز به پا مى ایستد به حالت اعتراض است . - رواى گوید: - عرض کردم : اى فرزند رسول خدا! حالت اعتراض چگونه است ؟ حضرت فرمود: یعنى به دور و بر خود نگاه مى کند. و هنگامى که به رکوع رود گویى شترى است که زانو زده است (یعنى رکوع وى با تعظیم پروردگار همراه نیست )، شب مى کند در حالى که همه همتش خوردن غذاى شبانه است و حال اینکه روزه دار نبوده و ناشتا خورده است و صبح مى کند در حالى که همه همتش خوابیدن است و حال اینکه شب زنده دارى نکرده است ، اگر با تو سخن گوید به تو دروغ مى گوید و اگر او را در کارى امین گردانى به تو خیانت مى کند و اگر حضور نداشته باشى از تو غیبت مى کند و اگر به تو وعده دهد به وعده اش وفا نمى کند.
حدیث :
- از طریق عبدالملک بن بحر نیز شبیه این روایت آمده است و در آن دو جمله اضاف دارد: و هنگامى که به رکوع رود گوئیا شترى است که زانو زده است و هنگامى که به سجده رود گویى به زمین نوک مى زند (یعنى با شتاب به سجده مى رود و بر مى خیزد) و هنگامى که مى نشیند پاى خود را باز مى کند.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام درباره گفتار خداى عزوجل : (شکیبا باشید و یکدیگر را به شکیبایى سفارش کنید و به یکدیگر بپیوندید) فرمود: شکیبا باشید بر (انجام ) واجبات .
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: به واجبات الهى عمل کن تا پرهیزگارترین مردمان باشى .
حدیث :
- امام سجاد علیه السلام فرمود: کسى که به آنچه که خداوند بر او واجب ساخته عمل کند از عابدترین مردمان است .
حدیث :
- امام باقر علیه السلام در حدیثى فرمود: سوگند به خداوند که از جانب خداوند براى ما جواز رهایى از آتش نیست و بین ما و خداوند خویشاوندى برقرار نیست و ما حجت و برهانى بر خداوند نداریم و جز به وسیله طاعت و فرمانبردارى اش به او نزدیک نمى شویم پس هر کدام از شما که مطیع خداوند باشد ولایت و دوستى ما به او سود مى بخشد و هر کدام شما که در برابر خداوند عصیان کند دوستى ما به او سودى نمى بخشد. واى بر شما مبادا فریب بخورید، واى بر شما مبادا فریب بخورید.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش و آنان از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کنند که فرمود: خداوند جل جلاله فرمود: اى فرزند آدم ! در آنچه که به تو دستور داده ام مرا اطاعت کن و آنچه را که تو را به صلاح مى رساند به من نیاموز (که من خود مى دانم که چه چیزى به صلاح توست ).
حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش و آنان از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کنند که فرمود: خداوند عزوجل مى فرمایند: هر بنده اى که مرا اطاعت کند او را به سوى غیر خود وا نمى گذارم و هر بنده اى که مرا نافرمانى کند او را به سوى خودش وا مى گذارم پس از آن دیگر باکى ندارم که در چه راهى به هلاکت برسد.
سکوت
امام على علیه السلام ـ در توصیف مؤمن ـ فرمود :
کثیرٌ صَمتُهُ، مَشغولٌ وَقتُـهُ .
خاموشیش بسیار است و اوقاتش پُر (پیوسته در کار و اندیشه خدا و آخرت است) .
امام صادق علیه السلام : پیامبر خدا صلى الله علیه و آله خطاب به مردى که نزد ایشان آمد فرمود : آیا تو را به کارى راهنمایى نکنم که بدان وسیله خداوند تو را به بهشت برد؟ عرض کرد : چرا ، اى رسول خدا! حضرت فرمود : از آنچه خداوند به تو ارزانى داشته است بخشش کن . عرض کرد : اگر خودم از کسى که بدو بخشش مى کنم نیازمندتر بودم چه؟ حضرت فرمود : ستمدیده را یارى کن . عرض کرد : اگر خودم از کسى که یاریش مى کنم ناتوانتر بودم چه؟ فرمود : براى آدمِ نادان کارسازى کن ؛ یعنى او را راهنمایى کن . عرض کرد: اگر خودم از او نادانتر بودم چه؟ حضرت فرمود: زبانت را جز از خیر ساکت نگه دار . آیا خوشحال نمى شوى که یکى از این خصلتها در تو باشد و به بهشتت کشاند؟خب.
کجا سکوت کنیم: وقتی نیازی نیست حرفی بزنید.
شاید درشرایط و موقعیتی قرار بگیرید که دو نفر مثل؛ پدر و مادر یا زن و شوهری، در حال صحبت کردن یا مشاجره با یکدیگر هستند و شما هم وسوسه شوید حرف بزنید و نظر بدهید. در حالی که اصلا نیازی نیست حرفی بزنید. شاید حرف های شما نوعی دخالت به حساب آید و از طرف آن ها مورد سرزنش و بی احترامی قرار بگیرید. بهتر است در این موقعیت ها نیز سکوت کنید و هیچ گونه دخالتی در روابط آنها نداشته باشید و اجازه بدهید از شما بخواهند که حرف بزنید
پیامبر اکرم(ص)می فرمایند : نجات ، در نگه داشتن زبان است.
همہ روز روزه بـودن. همہ شب نماز ڪردن. همہ سالہ حج نمودن. سـفــر حجـاز کــردن. بہ خـــــدا کہ هیچ یک را. ثمر آنقدر نباشد. که بہ روی نا امیدے در بستہ باز ڪردن.
جمعى در کوفه خدمت على (ع ) رسیده گفتند: یا امیرالمؤمنین این ماهى جرى را در بازارها مى فروشند. پس على (ع ) تبسم کرد و فرمود: برخیزید تا چیز عجیبى به شما بنمایم ، و درباره وصى پیغمبر (ص ) خود چیزى جز خیر و خوبى نگویید. برخاستند و همراهش کنار فرات رفتند، و آب دهان در فرات انداخت و کلماتى فرمود، ناگهان یک ماهى جرى با دهان باز سر از آب بیرون کرد، امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: واى بر تو و قومت تو کیستى ؟ گفت : ما اهل قریه اى نزدیک دریا بودیم ، که خدا در کتاب خود مى فرماید: ( الأعراف. وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَیَوْمَ لَا یَسْبِتُونَ لَا تَأْتِیهِمْ کَذَٰلِکَ نَبْلُوهُم بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ. ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ ﺷﻬﺮﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﭙﺮﺱ ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﻨﺒﻪ [ ﺍﺯ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ] ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ; ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ [ ﺑﻪ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺁﺏ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺳﺎﺣﻞ ﻣﻰ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ] ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺁﺏ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﻰ ﺁﻣﺪﻧﺪ [ﻭﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮ ﺧﻠﺎﻑ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺗﻌﻄﻴﻠﻲ ﺷﻨﺒﻪ ﺑﻪ ﺻﻴﺪ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ] ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﻲ ﻭ ﻓﺴﻘﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ، ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻳﻢ .(١٦٣). یا علی (ع) پس خدا ولایت و دوستى تو را بر ما عرضه کرد، و ما نپذیرفتیم ، و مسخمان کرد، و بعضى در خشکى هستیم و بعضى در دریا، اما اهل دریا پس ما جرى هاییم ، و اما اهل خشکى سوسمار و موش صحرایى است ، آن گاه امیرالمؤ منین (ع ) به ما نگاه کرد و فرمود: گفتار او را شنیدید؟ گفتیم : آرى. فرمود: به آن کسى که محمد (ص) را به پیغمبرى برانگیخت اینها مانند زنان شما حیض مى شوند.
ای وجه رب العالمین هو یا امیر المومنین
ای قبله ی اهل یقین هو یا امیر المومنین
راه طلب پویم تو را در هر کجا جویم تو را
در هر نفس گویم چنین هو یا امیر المومنین
خیل ملائک لشکرت ،تاج ولایت بر سرت
مُلک حَقت زیر نگین هو یا امیر المومنین
تو جان پاک مصطفی وصف تو از قول خدا
آیات فرقان مبین هو یا امیر المومنین
اول تویی،آخر تویی، یاور تویی، ناصر تویی
بر اولین و آخرین هو یا امیر المومنین
از بهر خدمت روز و شب، اِستاده با عجز و ادب
بر درگهت روح الامین هو یا امیرالمومنین
سوی محبان کن نظر، محفوظشان دار از خطر
ای حب تو حصن حصین هو یا امیر المومنین
دارد صغیر بی نوا بر آستانت التجاء
مگذارش از محنت غمین هو یا امیر المومنین
صغیر اصفهانی
گل حیات
مطابق با گفته های کایس دست راست ابولهول ورودی کریدور بایگانی است . کایس و توُت هر دو گفته اند که در زیرزمینی نزدیک ابولهول اشیایی پنهان شده است که وجود تمدنهای پیشرفته ای را که سالها قبل روی سیاره زمین وجود داشته اند را ثابت می کند. توت معتقد است که این اشیاء، وجود تمدنهایی را که در حدود پنج و نیم میلیون سال پیش وجود داشته اند را ثابت خواهد کرد. در مقام مقایسه فرهنگ ما مانند کودکی در مقابل تمدن باستان می باشد. در حقیقت بنا بر اظهارات توت ، تمدن در سیاره زمین به ۵۰۰ میلیون سال پیش بر می گردد و تمدنهای اولیه از ستارگان آمده اند اما اتفاق بسیار بزرگی در ۵/۵ میلیون سال پیش افتاد که باعث شد تا روی اسناد آکاشیک تاثیر گذاشته شود. بر پایه آنچه که دریافتم، هر چیزی که پدیدار گردد ارتعاشات آن برای همیشه باقی می ماند، بنابراین نمی دانیم چگونه اسناد آکاشیک از بین می روند با این وجود گفته می شود که این مطالب حقیقت دارد.
عالم ذر
راوی گوید: از عالم آل محمد (علیهم السلام) حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شنیدم که مى فرمودند: هر امامى بر گردن دوستان و شیعیانش عهدى دارد و زیارت قبورشان از مصادیق وفاء به عهد و حسن اداءِ وظیفه، محسوب مى شود؛ لذا کسى که از روى رغبت و میل به زیارتشان رود، ایشان در روز قیامت شفیع او خواهند بود.
زیارت و تشرّف خدمت امام (علیه السلام) یکی از عهدهایی است که از ما گرفته شده است؛ حال یا از همه ی انسانها و یا از عده ای از ایشان که بر مواثیق پیشین، استقامت نموده و عهدهای قبلی را پذیرفتند. درست به دلیل همین عهد و پیمان است که حجج الهی (علیهم السلام) بر فریضه و واجب بودن زیارت امام حسین (علیه السلام) تأکید فرموده اند. محمد بن مسلم از حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم (علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند: شیعیان ما را امر کنید که به زیارت قبر حضرت حسین بن على (علیهما السلام) بروند؛ زیرا زیارت آن حضرت بر هر مؤمنى که به امامتش از جانب خداوند عزوجل اقرار دارد فریضه و واجب مى باشد. و امّ سعید احمسیه، نیز از راستگوترین راستگویان، حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده که امام (علیه السلام) به او فرموده اند:
اى امّ سعید! آیا قبر حسین (علیه السلام) را زیارت مى کنى؟ عرض کردم: بلى!. فرمودند: به زیارت آن قبر مطهّر برو؛ زیرا زیارت قبر حسین (علیه السلام) بر مردان و زنان واجب است. و در حدیث دیگری فرمودند: ای زراره! بر روی زمین، هیچ زن مؤمنه ای زندگی نمی کند مگر آنکه بر او واجب است که حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) را در زیارت حسین (علیه السلام) خشنود سازد. علی بن میمون نیز از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند: اگر یکی از شما هزار بار حج به جا آورد؛ ولی به زیارت قبر حسین بن علی (علیهما السلام) نرود به تحقیق که حقی از حقوق الهی را ترک کرده است. همانا حق حسین (علیه السلام) بر هر مسلمانی واجب است. در روایت دیگری نیز حضرت صادق (علیه السلام) درباره ی کسی که بدون علت، زیارت امام حسین (علیه السلام) را ترک کند فرموده اند: او مردی از اهل آتش است. این نکته درباره ی حج بیت اللّه الحرام هم صدق میکند؛ البته با این اختلاف که پیمان حج در عالم ذرّ گرفته نشده؛ بلکه پس از آن و در زمان ابراهیم (علیه السلام) از همه ی انسانهایی که در اصلاب پدرانشان بودند اخذ شده است. عبداللّه بن سنان، از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند: وقتى خدای عزوجل به ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) فرمان داد تا بیت اللّه را بسازند و آنها خانه را ساخته و تمامش کردند؛ به ایشان امر فرمود رکنى را بالا ببرند و پس از آن در بین مردم نداء کنند: آگاه باشید و توجّه نمایید! بشتاب به حجّ، بشتاب به حجّ. پس اگر نداء مى داد: بیایید به سوى حج! تنها کسانى اجابت مى کردند که در آن روز، انسانى مخلوق بودند؛ ولى وقتى نداء داد: بشتاب به حج، تمام مردم چه انسان هاى مخلوق و چه آنهایى که در اصلاب و پشت مردان بودند لبیک گفته و دعوت حق را اجابت نمودند؛ پس آنان که ده بار لبیک گفتند، ده بار به حج مشرف خواهند شد و کسانى که پنج بار لبیک گفتند پنج مرتبه حج به جا آورده و آنکه بیشتر لبیک گفت به عدد لبیکى که گفت حج انجام داد و کسانى هم که یک بار لبیک گفتند یک حج انجام دهند و آنان که اصلا لبیک نگفتند به انجام حج مبادرت ننمایند. و حضرت ابوجعفر محمد الباقر (علیه السلام) فرمودند:
خداوند جلّ جلاله وقتى به ابراهیم (علیه السلام) امر فرمود که در بین مردم نداء کند و ایشان را به حجّ دعوت نماید، وى روى مقام ایستاد و آن مقام به قدرى بالا رفت که محاذى کوه ابوقیس واقع شد، پس با صداى بلند، مردم را به حج خواند، وى با این نداء، صدایش را به تمام کسانى که در اصلاب و پشت مردان و رحم زنان بوده و تا روز قیامت خواهند آمد شنواند. و جناب علی بن ابراهیم نیز در تفسیرش نوشته است:
هنگامی که ابراهیم (ع) از ساختن کعبه فراغت یافت خداوند به او فرمان داد که مردم را با صدای بلند به حج دعوت کند. او عرض کرد: پروردگارا! صدای من به گوش همه ی مردم نمی رسد. خداوند فرمود: تو بانگ برآور، که وظیفه ی تو این است که بانگ برآوری و من آن را به گوش همه میرسانم. ابراهیم از مقام که در آن روز چسبیده به کعبه بود بالا رفت و مقام، آنقدر قد کشید که از کوهها بلندتر شد. ابراهیم درحالی که دو انگشتش را در گوش هایش کرده و صورتش را به چپ و راست میگرداند بانگ برآورد و گفت: ای مردم! بر شما واجب شده است که آهنگِ خانه ی کعبه نمایید، پس پروردگارتان را اجابت کنید. آنها نیز از آن سوی دریاهای هفتگانه، از مشرق و مغرب، از تمام نواحی زمین و از صُلب مردان و رحِم زنان او را اجابت کرده و گفتند: «لبّیک، اللّهم لبّیک»؛ آیا نمی بینید که حاجیان از هر طرف لبّیک گویان به سوی خانه ی خدا میآیند؟ پس هرکسی که از آن روز تا قیامت حج به جا میآورد از جمله ی کسانی است که [در آن روز] دعوت خداوند را اجابت نموده است.
کسانی که در این دنیا به فوز شهادت میرسند؛ حاصل اختیار خویش را در عالم ذرّ درو میکنند. اینها همانهایی اند که با خدا در عالم ذرّ پیمان بستند تا جان خویش را که از او گرفته بودند به او بفروشند و این بیع و شراء در همان عالم، اتفاق افتاد و ایشان به عهد خویش وفا نموده و خدا هم بهایی را که به ایشان وعده داده است پرداخت خواهد کرد. پس شهادتنامه ی عشاق در عالم ذرّ امضاء شده و در آن عالم، معلوم شده که سعادتمندان این وادی چه کسانی اند. یا لَیتَنا کنَّا مَعهُم فَنَفُوزَ فَوزاً عَظیماً. خدای متعال این عهد و پیمان را در کتابش یاد کرده و فرموده است: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللّه عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً. از میان مؤمنان، مردانى اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند، برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در همین انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند. و فرموده: إِنَّ اللّه اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّه فَیقْتُلُونَ وَیقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّه فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیعِکُمُ الَّذِی بَایعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است همان کسانى که در راه خدا مى جنگند و مى کشند و کشته مى شوند [این] به عنوان وعده ی حقى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده خداست و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است؛ پس به این معامله اى که با او کرده اید شادمان باشید و این همان کامیابى بزرگ است. راوی گوید: امام باقر (علیه السلام) درباره آیه : در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به بهاى اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است. همان کسانى که در راه خدا مى جنگند و مى کشند و کشته مى شوند. فرمودند: این معامله در عالم میثاق صورت گرفته است.
یکی از مواثیقی که مخصوص شیعیان بوده؛ میثاق به کتمان اسرار اهلبیت (علیهم السلام) است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: همانا حدیث ما سخت و دشوار است به حدی که آن را تحمل نمی کند مگر (صاحب) سینههای نورانی یا قلبهای سلیم یا اخلاقهای پسندیده. همانا خدای عزوجل از شیعیان ما میثاق گرفت همانطور که از بنی آدم، میثاق ربوبیبت گرفت؛ پس هر که برای ما وفا کند خدا برایش به بهشت وفا کند و هر که ما را دشمن دارد و حق ما را به ما ادا نکند در آتش جهنم جاودانه خواهد بود. جناب فیض کاشانی در شرح همین حدیث در کتاب وافی میفرماید: «خدای متعال همانطور که از سایر مردم، بر ربوبیت خویش پیمان گرفت؛ از شیعیان عهد گرفت تا بر ولایت بمانند و احادیث آل اللّه (علیه السلام) را بپذیرند، و از نامحرمان بپوشانند؛ پس هر که به این عهدش درباره ی ائمه (علیهم السلام) وفا نمود خدا برای او به بهشت وفا خواهد کرد.
حمران از امام باقر (علیه السلام) روایت کند که فرمودند: خدای تبارک و تعالی از پیامبران اولوالعزم پیمان گرفت که من پروردگار شمایم و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده ی من و علی (علیه السلام) امیرالمؤمنین است و اوصیاء پس از او اولی الامر از جانب من و خزانه داران علم من اند و اینکه مهدی «سلام اللّه علیه» کسی است که دینم را به او یاری کرده و از دشمنانم به وسیله ی او انتقام میگیرم.
امام باقر (علیه السلام) نیز درباره ی قول خداى عزوجل «وَ لَقَد عَهِدنا إِلى آدَمَ مِن قَبلُ فَنَسِی وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً. یعنی از پیش به آدم سفارشى کردیم، او فراموش کرد و در او عزمی ندیدیم، فرمودند: منظور این است که درباره ی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان پس از او به وى سفارش کردیم؛ ولی او ترک نمود و تصمیم جدی نگرفت که ایشان چنان اند. همانا پیغمبرانى که اولو العزم نامیده شدند، از این جهت به این مقام نائل شدند که خدا درباره ی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و اوصیاء پس از او، خصوصا درباره ی حضرت مهدى (علیه السلام) و روش او به ایشان سفارش فرمود و آنها تصمیم خود را استوار کردند که مطلب چنین است و اعتراف نمودند. و امام صادق (علیه السلام) فرمودند: اگر قیام کننده ی ما قیام کند، به تحقیق که مردم او را نشناخته و انکار کنند؛ پس بر ولایت او ثابت نماند مگر آن مؤمنی که خدا از او در عالم ذرّ اول، میثاق گرفته باشد. مفضل بن عمر هم گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که میفرمودند: بپرهیزید از شهرت دادن و فاش کردن (خصوصیات امر امام دوازدهم (علیه السلام) همانا به خدا که امام شما سالهای سال از روزگار این جهان، غایب شود و هر آینه شما در فشار آزمایش قرار گیرید تا آنجا که بگویند: امام مرده است یا کشته شده، و یا به کدام دره افتاده است؟ ولی دیده ی اهل ایمان بر او اشک بارد، و شما مانند کشتیهای گرفتار امواج دریا، متزلزل و سرنگون شوید، و نجات و خلاصی نیست، جز برای کسی که خدا از او در عالم ذرّ میثاق گرفته و ایمان را در دلش ثبت کرده و به وسیله ی روحی از جانب خود تقویتش نموده باشد. همانا دوازده پرچمِ هم شکل، برافراشته گردد که هیچ یک از دیگری تشخیص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود). مفضل گوید: من گریستم و عرض کردم: پس ما چه کنیم؟ حضرت به شعاعی از خورشید که در ایوان تابیده بود اشاره کرده و فرمودند: ای مفضل! این آفتاب را میبینی؟ عرض کردم: آری! فرمودند: به خدا که امر ما از این خورشید روشن تر است.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: خداوند هیچ پیامبری را از آدم تا خاتم، مبعوث ننمود مگر اینکه به دنیا رجعت نموده و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را یاری رساند و این همان تفسیر سخن خداوند است که فرمود: «لَتُؤْمِنُنَّ بِه» یعنی به رسول خدا ایمان آورده «وَ لَتَنْصُرُنَّه» و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را یاری رسانید؛ سپس به آنان در عالم ذرّ فرمود: «آیا به این موضوع، اقرار دارید؟ و بر آن، پیمان مؤکد میبندید؟ گفتند: «آری! اقرار داریم. » خداوند به ملائکه گفت: «پس گواه باشید! و من نیز با شما از گواهانم» و این (آیه) به همراه دو آیه ی دیگر بودند. اول آنکه میفرماید: «به خاطر آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و همچنین از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم، و ما از همه ی آنان پیمان محکمی گرفتیم» و آیه ی دیگر که فرمود: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ... » و این سه آیه در سه سوره نگاشته شده است.
ابوحمزه ثمالى از حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) نقل کرد که: مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
خداوند تبارک و تعالى یکتا و بى همتا بود و در وحدانیت خود بى نظیر؛ سپس تکلم به کلمه اى کرد و از آن کلمه، نور حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را آفرید و من و ذریهام را خلق کرد؛ پس دو مرتبه، تکلم به کلمه اى کرد و آن کلمه روح شد. روح را خداوند در آن نور سکونت داد و در بدن هاى ما قرار داد؛ پس ما روح و کلمات خداییم. [خداوند] به وسیله ی ما از خلق خود، پنهان شد؛ یعنی ما را حجاب بین خود و خلق، قرار داد. ما وسیله و واسطه ی بین مخلوق و خالقیم همان طور که پرده، واسطه ی بین محجوب و کسی که پشت پرده است، میباشد. ما پیوسته در زیر سایبانی سبز قرار داشتیم؛ جایی که خورشید و ماه و شب و روزی وجود نداشت و نه چشمی به هم میخورد. ما او را میپرستیدیم و تسبیح میگفتیم. پیش از آفرینش مخلوقات، از انبیاء (علیهم السلام) پیمان گرفت که به ما ایمان داشته باشند و ما را یاری کنند. این آیه اشاره به همین مطلب است: «وَ إِذْ أَخَذَ اللّه مِیثاقَ النَّبِیینَ لَما آتَیتُکمْ مِنْ کتابٍ وَ حِکمَةٍ ثُمَّ جاءَکمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» یعنی ایمان به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بیاورید و وصیش را یاری کنید. پس ایمان به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند؛ ولی هنوز وصیّ او را یاری نکردند. به زودی همگی او را یاری خواهند کرد و خداوند پیمان مرا با پیمان محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفت که یکدیگر را یاری کنیم. من آن جناب را یاری کردم و در مقابل او پیکار نمودم و دشمنش را کشتم و به پیمانی که خدا از من گرفته بود درباره ی یاریِ حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) وفا نمودم؛ ولی هیچ یک از انبیاء (علیهم السلام) و پیامبران خدا مرا یاری نکردند، چون وفات نموده بودند؛ ولی به زودی مرا یاری خواهند کرد.
حدیث :
- امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خداوند واجباتى را بر شما واجب ساخته پس آنها را مهمل مگذارید و حدودى را براى شما معین فرموده پس از آن چیزها پرده درى مکنید و از چیزهایى سکوت نموده و این سکوت از روى فراموشى نیست پس خود را در آن مورد به زحمت نیفکنید.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش روایت کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: به واجبات الهى عمل کن تا از پرهیزگارترین مردمان باشى ، و به قسمت الهى راضى باش تا از بى نیازترین مردمان باشى ، و از ارتکاب حرامهاى الهى باز ایست تا از پارساترین مردمان باشى ، و از ارتکاب حرامهاى الهى باز ایست تا از پارساترین مردمان باشى ، و با کسى که در همسایگى توست خوب همسایگى کن تا مومن باشى ، و با همدم خود خوب همدمى کن تا مسلمان باشى .
امام صادق علیه السلام : کسانى که پیش از شما بودند سکوت کردن را مى آموختند و شما سخن گفتن را فرا مى گیرید . هرگاه یکى از آنان مى خواست عبادت پیشه کند، ده سال پیش از آن، تمرین سکوت مى کرد ، اگر به خوبى از عهده این کار برمى آمد و تحمّل آن را داشت ، عابد مى شد و گرنه مى گفت : من لایق این کار نیستم .
پس:
قبل از شروع صحبت این سوالات را از خودتان بپرسید. اگر جواب تمام سوالات زیر منفی بود بهتر است حرف نزنید. با حرف زدن من، حال خودم و دیگران بهتر می شود؟ با حرف زدن من، سوال کسی پاسخ داده می شود؟ با حرف زدن من، مشکل کسی حل می شود؟ با حرف زدن من، شان و جایگاه خودم و دیگران بالاتر می رود؟
امام علی (ع)می فرمایند : سخن چون داروست، اندکش سود می بخشد وبسیارش کشنده است.
توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحاب اون خونه مولای مردا علی (ع) بود
نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت
خرماو نون وخوردنی هرچی که داشت تو اون میذاشت
راهی ی کوچه ها می شد تا یتیمارو سیر کنه
تا سفره ی خالیشونو پُر از نون و پنیر کنه
شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو
تا پُرِ بارون بکنه باغای بی شکوفه رو
عبادت علی مگه می تونه غیر از این باشه
باید مثِ علی باشه هر کی که اهل دین باشه
بعدِ علی کی می تونه محرم رازِ من باشه
دردِ دلم رو گوش کنه تا چاره سازِ من باشه
فردا اگه مهدی بیاد دردا رو درمون می کنه
آسمون شهرمونو ستاره بارون می کنه
چشاتو وا کن آقا جون بالای خستمو ببین
منو نگا کن آقا جون دل شکستمو ببین
از مرحوم محمد رضا آقاسی
امام صادق (ع ) فرمودند: امیرالمؤ منین (ع ) در روز جمعه بر بالاى منبر در مسجد کوفه خطبه مى خواند که صداى دویدن مردم را شنید که بعضى ، بعضى را پایمال مى کردند. حضرت به ایشان فرمود: شما را چه شده ؟ گفتند: یا امیرالمؤ منین ، مارى بسیار بزرگ داخل مسجد شده که ما از آن هراسانیم و مى خواهیم آن را به قتل برسانیم . حضرت فرمود: احدى از شما به آن نزدیک نشود و راه را براى او باز کنید که او فرستاده اى است و براى حاجتى آمده . راه را برایش گشودند او نیز از میان صف ها گذشت و از منبر بالا رفت ، دهانش را بر گوش امیرالمؤ منین (ع ) نهاد و در گوش آن حضرت صدایى کرد و امیرالمؤمنین (ع ) گردن خود را کشیده و سرش را تکان مى داد. سپس امیرالمؤ منین (ع ) مانند صداى او صدایى برآورد و مار از منبر به پایین آمد و در میان جمعیت فرو رفت . مردم هر چه توجه کردند، دیگر او را ندیدند. عرض کردند: یا امیرالمؤ منین ، این مار بزرگ که بود؟
حضرت فرمود: این ، درجان بن مالک ، جانشین من در میان جن هاى مسلمان است ، آنها در موضوعاتى اختلاف کرده بودند؛ لذا او را به نزد من فرستادند و او نزد من آمد و از مسایلى پرسش نمود و من جواب مسایلش را دادم ، سپس بازگشت .
نقل است که در هندوستان کسی را گرفته بودند و می زدند و او هیچ اعتراضی نمی کرد و آخ هم نمی گفت . بعد آزادش نمودند . شخصی از او سؤ ال کرد : چرا اعتراض نمی کردی و آخ هم نمی گفتی ؟ گفت : من باید کتک می خوردم . پرسید : چرا ؟ گفت : برای این که هرکس بخواهد نام بت بزرگ را ببرد ، باید یک سال حرف دنیا نزند و من امروز بی اختیار نام او را بردم . چون مستحق کتک خوردن بودم ، نه اعتراضی کردم و نه آخ گفتم . مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی نقل می کند : مرحوم پدرم - رحمه الله علیه - نقل نمودند : در اصفهان شخصی بود به نام ( درویش کافی ) از اهل الله و بزرگان اهل دل . شب در خانقاه او را از خانقاه بیرون کرد و مطرودش نمود . گفت به نام حضرت بی احترامی نمودی ، زیرا به خاطر یک کبریت نام حضرت را بردی . اگر قرار باشد برای بردن نام بت بزرگ یک سال نباید حرف دنیا زده شود تا بتوان نام او را برد ، شیر خدا امیرالمؤ منین ( ع ) که آیه بزرگ خداوند است ، که فرمود علیه السلام : ( مالله نبا اعظم منی و ما لله ایه اکبر منی ) یعنی : نیست از برای خدا خبری بزرگ تر از من ، و نیست از برای خدا آیتی بزرگ تر از من ، چگونه باید اسم او را برد . در حدیث است که هر روز پیغمبر خدا ( ص ) تشریف می آوردند در خانه علی ( ع ) و حضرتش را به اسم صدا می فرمودند . یک روز تشریف آوردند و حضرت را به کنیه صدا فرمودند : یا اباالحسن ! حضرت امیر ( ع ) علتش را پرسیدند ، فرمودند : امروز وضو نداشتم ، نخواستم نام تو را بدون وضو ببرم . در جایی که رسول خدا ( ص ) چنین فرمودند ، تکلیف سایر مردم روشن است. عید غدیر پیشاپیش بر شیعیان مولا (ع) مبارک.
گل حیات
ادگار کایس، ابولهول و کریدور بایگانی
به نظر من بسیار جالب است که مجسمه ابولهول این تفاوت را در نظریه ها بخصوص در دیدگاه موسسات تحقیقاتی و ارتقاء آگاهی عمومی بوجود آورده است.
آ.آر.آی که موسسه ای است که بر پایه تعلیمات پیامبر خفته ، ادگار کایس تاسیس گردیده است، اعتقاد دارد که ابولهول ورودی کریدور بایگانی است. این کریدور به گفته بعضی ها یک تونل زیرزمینی است که دارای شواهدی فیزیکی از تمدنهای پیشرفته در روی زمین می باشد. کایس پیامبر جالبی است. او در حدود ۱۴ هزار پیشگویی در طول عمر خود انجام داد و تا سال ۱۹۷۰، دوازده هزار از آنها بوقوع پیوست و ۲۰۰۰ پیشگویی هم برای آینده باقی مانده است و از میان تمام آن پیشگویی ها او فقط یک اشتباه کوچک رخ داد، که در مقایسه با دوازده هزار پیشگویی عدد ناچیزی است و می توان آن را بخشید. او از شخصی در فرانسه نامه ای دریافت کرد که از کایس درباره وضعیت سلامتی اش سوال کرده بود ولی کایس مطلبی در مورد برادر دوقلویش برای او فرستاد و این تنها اشتباه او بود. بقیه وقایع همانطور که او پیش بینی کرده بود تا سال ۱۹۷۲ اتفاق افتاد. بعد از آن سال اشتباهاتی بوقوع پیوست که دلیل آن را در وقتی مناسب توضیح خواهم داد. در اینجا به کسانی که تصور می کنند، پیشگویی کایس درباره اینکه آتلانتیس تا قبل از سال ۱۹۷۰ به سطح آب می آید غلط از آب در آمد، پیشنهاد می کنم مقاله مجله لایف را در سال ۱۹۷۰ مطالعه کنند. جزایری بر روی سطح آب و در جایی که کایس مکان آتلانتیس را پیشگویی کرده بود پدیدار شدند، بعضی دوباره غرق شدند و بعضی هنوز روی سطح آب هستند.
عالم ذر
خدا در عالم ذرّ از همه میثاق گرفت و از مردم به اندازه ای که نیاز بود آفرید. رفاعه گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ... » سؤال کردم، فرمودند: آری! خداوند، عذر و حجت را در روز میثاق از همه عبادش اینگونه گرفت و دست خویش را جمع کردند. ابوبصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این سخن خدای تبارک وتعالی: «أَلَسْت بِرَبِّکمْ قَالُواْ بَلَی» پرسیدم که آیا با زبان هایشان پاسخ گفتند؟ فرمودند: بله! و نیز با دل هایشان. عرض کردم: آنان در آن روز چه بودند؟ حضرت فرمودند: خدای متعال به اندازه ای که نیاز بود و در حد کفایت از ایشان را آفرید. این تعبیر از لطیف ترین عبارات در مورد عالم ذرّ است. حضرت صادق (علیه السلام) درباره ی ابدان بنی آدم در عالم ذرّ میفرمایند: "خدا برای ایشان از بدنشان به اندازه ای آفرید که در آن عالم، بدان نیاز داشتند"؛ یعنی جسمی گلی با قدرت تعقل و تکلّم. ما الآن در اجسام گوشتی مان، اعضاء و جوارحی درونی و بیرونی داریم که به خاطر شرایط زندگی در این دنیا به آنها نیازمندیم؛ ولی در عالم ذرّ نیازی به آنها نداشته ایم. دستگاه گوارش و سیستمهای پیچیده ی عصبی و سلولهای درهم تنیده و استخوانهای تنومند، هیچ کدامشان در عالم ذرّ نبوده و کارایی هم نداشته است؛ چرا که بنا نبوده انسان چیزی بخورد و یا تولید مثل کرده و یا رشد نماید. به همین دلیل است که در آن عالم، مردم چون مورچگانی صغیر آفریده شده اند و آنچه مقصود خدا بوده گرفتن میثاق از بنی آدم در این بدن اصلی بوده است؛ فلذا به اندازه ی نیاز از ابدان ایشان را خلق فرموده نه بیشتر.
نفاق در عالم ذرّ.
از جمله نکاتی که اثبات کننده ی وجود اختیار در عالم ذرّ میباشد؛ روایاتی است که گویای حالت نفاق در بین مردم در همان عالم است؛ یعنی چیزی را به زبان گفتند که در دل باور نداشتند. آری! ظاهرا همه ی ذرّات در آن عالم اقرار به ربوبیّت پروردگار نمودند؛ ولی فقط عده ای از روی باور سخن گفتند و سایرین با اکراه و ناباوری به خدایی حضرت حق اعتراف نمودند.
ابوبصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: به من درباره ی ذرّ هنگامی که خدا از آنان بر خودشان گواهی گرفت، خبر دهید که آنان گفتند: بلی! امّا برخی از آنان خلاف آن را در دل داشتند. آنان چگونه توانستند در آنجا پاسخ دهند و چگونه سخن گفتن آموخته بودند؟ فرمودند: همانا خدا چیزی را در آنان قرار داد که اگر از آنان بپرسد، جواب دهند. ابن مسکان نیز گوید: در مورد آیه: «و به یاد آور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذرّیه ی آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری! گواهی میدهیم» از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم که آیا این جریان گواهی گرفتن از بنی آدم به صورت دیدن با چشم بوده است؟ (یعنی خدا را دیده اند) فرمودند:
آری! این گونه بوده است و این معرفت و شناخت در دلها به جای مانده؛ ولی مردم، آن صحنه را فراموش کرده اند و به زودی آن را به خاطر خواهند آورد. اگر آن شناخت در عالم ذرّ نبود هیچ کسی نمی دانست آفریدگار و روزی دهنده اش کیست. گروهی از مردم هستند که در عالم ذرّ با زبان اقرار نمودند؛ ولی قلباً ایمان نیاوردند و خدا درمورد آنها فرموده است: «اما آنان به آنچه قبلاً تکذیب کرده بودند ایمان نمى آوردند.
اما در مورد : زمان و مکان عوالم پیشین
درباره ی زمان برگزاری مراسم بزرگ عالم ذرّ در روایات به روز جمعه اشاره شده است. جابر جعفى گوید: حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند: می دانی چرا روز جمعه را به این نام نامیده اند؟ عرض کردم: فدایتان شوم! علت آن را بفرمائید. فرمودند: برایت تأویل و تفسیر اعظم آن را نگویم؟! عرض کردم: چرا یا ابن رسول اللّه! بفرمائید. فرمودند: جابر! این روز را جمعه نامیده اند چون در این روز، خدا تمام جهانیان از اولین و آخرین و هر چه آفریده از جن و انس و تمام مخلوقات، آسمانها و زمین و دریاها و بهشت و جهنم و هر چه به وجود آورده است را در عالم میثاق، جمع کرد. پس از تمام آنها به ربوبیت خویش و براى محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) به نبوت و براى على (علیه السلام) به ولایت پیمان گرفت. در همین روز، خداوند به آسمانها و زمین فرمود: «خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند فرمان پذیر آمدیم» این روز را جمعه نامید چون همه جهانیان را جمع کرد... در همین روز انبیاء و رسل و ملائکه و هر چه آفریده و جن و انس، آسمانها و زمینها و مؤمنین لبیک گویان آمدند. فصلت. ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺁﻫﻨﮓ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﻭﺩ ﺑﻮﺩ ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺍﻩ ﻳﺎ ﻧﺎﺧﻮﺍﻩ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ . ﺁﻥ ﺩﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮﺩﺍﺭ ﺁﻣﺪﻳﻢ .(١١)
اما درباره ی مکان برپایی عالم ذر، از دو مقام به نام عرفات و سرزمینی به نام رَوحاء که بین طائف. و مکه است نام برده شده است. تا آنجایی که امروزه جایی بین مکه و طائف به نام روحاء، وجودِ خارجی ندارد و از آن روی که صحرای عرفات در همین وادی بین مکه و طائف واقع شده، شاید منظور هر دو روایت، یک مکان واحد باشد. از امام باقر (علیه السلام) روایت است که فرمودند: همانا خدای تبارک و تعالی با فوجهایی از فرشتگان به نزد آدم (علیه السلام) هبوط کرد. آن هنگام، که آدم (علیه السلام) در وادیی بین طائف و مکه بود که به آن رَوحاء میگویند. پس بر پشت آدم، دستی کشید و ذریّه او را که همچون مورچههای ریزی بودند، صدا زد. آنان، همچنان که مورچهها از لانه هایشان خارج میشوند، بیرون آمدند و در کناره ی آن وادی اجتماع نمودند. خداوند به آدم (علیه السلام) فرمود: چه میبینی؟. آدم (علیه السلام) گفت: ذرّاتِ ریزِ بسیاری در کناره وادی. خداوند فرمود: ای آدم! آنان، فرزندان تو هستند که از پشتِ تو بیرونشان آوردم تا از آنان به پروردگاری خودم و پیامبری محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیمان بگیرم، همچنان که در آسمان، (عالم ارواح) این پیمان را از آنان گرفتم». آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! چگونه پشتِ من، این همه را در خود جای داده است؟ خداوند فرمود: ای آدم! با دقّتِ ساخت من و اِعمال قدرتم. آدم (علیه السلام)
گفت: پروردگارا! در پیمان، از آنان چه میخواهی؟ خداوند فرمود: این که چیزی را شریک من قرار ندهند. آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! هر کدامشان که از تو فرمان بَرَد، پاداشش چیست؟ فرمود: در بهشتم ساکنش میکنم. آدم (علیه السلام) گفت: و هر که نافرمانی ات کند، کیفرش چیست؟ فرمود: در جهنّمم ساکنش میکنم. آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! همانا تو درباره آنان، عدالت ورزیدی؛ ولی به یقین، اگر تو آنان را حفظ نکنی، بیشترِ آنان نافرمانی ات میکنند. و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمودند: خداوند از نسل آدم در سرزمین نعمان یعنی وادی عرفات، پیمان گرفت و از صلب وی ذرّیههایی خارج نمود، و آنها را پراکنده ساخته و منتشر نمود و با آنان صحبت کرد و گفت: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری.
در قرآن کریم درباره ی مفاد میثاق عالم ذرّ فقط به اقرار گرفتن از مردم بر ربوبیتِ پروردگار متعال اشاره شده است؛ ولی در اخبار معصومین «سلام اللّه علیهم اجمعین» به موارد دیگری هم تصریح شده است. به همین دلیل باید پیش از بیان مفاد میثاقهای عالم ذرّ به چند نکته ی مهم توجه کرد:
نکته ی اول: حجیت روایات
برای ما مسلمین تفاوتی بین قرآن و احادیث اهلبیت (علیهم السلام) نیست؛ زیرا اولاً در خود آیات شریفه ی کلام اللّه مجید، مأمور به تبعیت و اخذ فرامین معصومین (علیهم السلام) شده ایم؛ مانند آیه ی: «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» و «مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّه» و ثانیاً ما آیات قرآن را نیز از همین طریق دریافت کرده ایم؛ یعنی بین ما و خدا رسولی بوده که آیات او را بر ما خوانده است و او هرگز به صورت مستقیم با ما سخن نگفته و برای ما سخنان خدا و سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرقی ندارد و از حیث حجیت هم برابر است.
نکته ی دوم: عدم تعارض بین آیات و روایات عالم ذرّ
در جواب کسانی که ممکن است اعتراض کرده و بگویند " چون در آیه و روایات مربوط به عالم ذرّ به میثاقهای مختلفی اشاره شده؛ پس بین آنها تعارض است و از حجیت ساقط میشوند" میگویم که تعارض، زمانی رخ میدهد که یک دلیل، مُثبِت، و دلیل دیگر، نافی باشد؛ اما اگر هر دو مثبتَین و یا نافیَین باشند، تعارضی رخ نمی دهد. در توضیح این مطلب. مثلا اگر در یک روایتی گفته شود که در عالم ذرّ، میثاق بر ربوبیت گرفته شده و در حدیث دیگری خلافش را بگوید؛ یعنی خبر دهد که در آن عالم، میثاق بر ربوبیت گرفته نشده، این یک تعارض است و باید حل شود؛ اما اگر در یکی، خبر از میثاق بر ربوبیت دهد و در دیگری خبر از میثاق بر امر ولایت، این دو هر دو مُثبت اند و با هم تعارضی ندارند؛ چرا که ممکن است در هر کدام، بخشی از جریان را توضیح داده باشند و این حالت را تعارض نمی نامند. نکته ی سوم: میثاقهای عالم ذرّ، از حیث شمول افراد با هم یکسان نیستند. از روایات اینگونه بر میآید که بعضی از عهود و مواثیق عالم ذرّ، مانند اعتراف به ربوبیت، رسالت و ولایت، عمومی و برای همه ی افراد حاضر در آن عالم بوده است؛ درحالی که بعضی از عهدها فقط از عده ای خاص گرفته شده و یا عده ی قلیلی وعده ی عملی نمودن آن را داده اند. این نکته ی مهم از ظاهر روایاتِ میثاق انبیاء اولی العزم و میثاق مردان بنی اسد مبتنی بر دفن پیکرهای پاک شهدای کربلاء فهمیده میشود. شاید این عهود به صورت پلکانی بوده و هر که عهدهای پیشین را میپذیرفته و بدان میثاقِ محکم میبسته او را به شرافت عهدهای دیگر نیز مفتخر مینموده اند و این احتمال از ظاهر روایات فهمیده میشود. نکته ی چهارم: کسانی که در عالم ذرّ، صادقانه میثاق نبستند ایمانشان در این دنیا عاریه ایست. یکی از نکات مهم دیگری که در اینجا گذرا به آن اشاره کرده و بدان متذکر میشویم؛ این است که عده ای در این دنیا اظهار ایمان و ولایت کرده و مردمِ ظاهربین نیز که جز آنچه که با چشم میبینند به چیز دیگری باور ندارند ایشان را از زمره ی اهل صلاح، دانسته، به ایشان دل میبندند؛ ولی به علت آنکه آنها در عالم ذرّ، ایمان نیاورده اند، همین ظاهرِ ایمان دنیایی شان از ایشان سلب میشود.
امام صادق (علیه السلام) راجع به قول خداى عزوجل که فرموده «کسى که از پیش (یعنى هنگام میثاق) ایمان نیاورده یا در ایمان خویش کار خیرى نکرده، ایمانش سودى ندهد» میفرمایند: مقصود، اقرار به پیغمبران و اوصیائشان و مخصوصاً به امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که خدا فرماید: ایمانش او را سود ندهد، چون از او گرفته شده و سلب شده.
نکته ی پنجم: شیعیان تنها کسانی هستند که به میثاقِ عالم ذرّ وفا نموده اند. در بین تمام انسانهای رنگارنگی که خدا از ایشان در عالم ذرّ پیمان گرفت؛ تنها گروهی که در دنیا به آن وفا نموده اند؛ همان شیعیان حقیقی اهلبیت (علیهم السلام) میباشند. همانهایی که فرقه ی ناجیه اند و در آخرت نیز رستگار خواهند شد. پیشوای راستگویان، حضرت صادق (علیه السلام) به ابوبصیر فرمودند: همانا خداوند در کتابش شما را یاد کرده فرموده است: «از میان مؤمنان، مردانى اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند؛ برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند. » همانا شما به آنچه خدا درباره ی دوستى و ولایت ما، از شما پیمان گرفته وفا کردید و شمایید که دیگرى را به جاى ما نگرفتید، و اگر وفا نکرده بودید، خدا شما را هم نکوهش مى کرد؛ چنانچه دیگران را نکوهش کرد، آنجا که مى فرماید: «و در بیشتر آنان عهدى [استوار] نیافتیم و بیشترشان را جداً نافرمان یافتیم. » اى ابا محمّد! آیا شادت کردم؟ حال با ذکر یک صلوات، شکر این نعمت را به جای آورده و تجدید پیمان میکنیم؛ خصوصا اینکه به عید غدیر نزدیک میشویم. چرا که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هرکسی که بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صلوات بفرستد، معنایش این است که من، بر همان پیمان و عهدی هستم که خداوند در عالم ذرّ از من گرفت آنگاه که خدا فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله. با توجه به نکات بیان شده، با دقت بنگریم به آیات و روایاتی که درباره ی مفاد مواثیق عالم ذرّ سخن گفته است، به این امید که خدای متعال ما را از اهل وفای به این عهود و مواثیق قرار دهد.
أ. میثاق بر ربوبیّت خدا
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ.
و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم.
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ.
اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید؛ زیرا وى دشمن آشکار شماست و اینکه مرا بپرستید این است راه راست. ( این عبارات برگرفته از حدیث نبوی مقبول در نزد همه ی مسلمان است که آن حضرت فرمودند: امت من به هفتاد و سه فرقه متفرق خواهد شد که فقط یک گروه ایشان از شیعیان علی علیه السلام اهل نجات اند.
در بسیاری از روایات در کنار میثاق بر ربوبیت، میثاق بر نبوت و ولایت نیز ذکر شده است. حضرت جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) به واسطه ی پدران پاکشان (علیهم السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که فرموده اند: خداوند، هیچ پیامبرى را قبض روح نکرد جز اینکه به او دستور داد از میان نزدیکان، به خانواده خود وصیت نماید و به من نیز دستور وصیت داده است. گفتم: خدایا! به چه کسی وصیت کنم؟ فرمود: وصیت کن به پسر عمویت على بن ابى طالب. من نام او را در کتاب هاى آسمانی گذشته نوشتهام و در آنها معین نمودهام که او وصى تو است و بر همین قرار، پیمان مردم و انبیاء و رسل را گرفته ام. پس از آنها به ربوبیت خود و نبوّت تو و ولایت على بن ابى طالب پیمان گرفته ام. در حدیث دیگر حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: خداوند میثاق و پیمان هر پیامبر و هر مؤمنى را اینگونه گرفته که به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و على (علیه السلام) و تمام پیامبران ایمان آورند و از آنها به ولایت (علی (علیه السلام) ) میثاق گرفته است. جابرجعفى هم گفت: به حضرت باقر (علیه السلام) عرض کردم: چه وقت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به این نام نامیده شدند؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آیا قرآن نخوانده اى؟ عرض کردم: چرا! فرمودند: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ فرمودند: بخوان« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ... » فرمودند: این است آن آیه اى که میخواستى؛ ولى نمیدانى به کجا منتهى مى شود. خدا (در عالم میثاق) فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول من نیست؟ و على امیرالمؤمنین نیست؟ ای جابر! در آن موقع بود که خداوند، حضرت علی (علیه السلام) را امیرالمؤمنین نامید. امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ... » فرمودند: خداوند ذریه ی آدم را تا روز قیامت از پشت او مانند مورچگان بیرون کشید و خویشتن را به ایشان معرفی کرد؛ که اگر چنین نبود، احدی پروردگارش را نمی شناخت. پس به ایشان فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول من و علی (علیه السلام) امیرالمؤمنین نیست؟ همان بزرگوار در حدیثی دیگر فرمودند: خداوند هیچ آفریده ای را نیافرید و هیچ پیامبری را مبعوث نکرده، مگر برای اینکه آنها را دعوت به ولایت محمّد و علی و جانشینان آن دو دعوت نماید و از آنها عهد بگیرد که پایدار باشند تا عوام سایر ملّتها نیز به آن عمل کنند. حضرت امام باقر (علیه السلام) نیز فرمودند: خداوند تبارک وتعالی میثاق پیامبران و عهد پیامبران را به ولایت حضرت علی (علیه السلام) گرفت. و در حدیث دیگری از طریق پدران بزرگوار خویش از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند که به حضرت على (علیه السلام) فرمودند: ای علی! تو آن کسی هستى که خداوند، بر مردم، در ابتداى آفرینششان که به صورت شبح بودند (عالم ارواح) احتجاج نمود. همان زمان که به آنها فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا! فرمود: آیا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر من نیست؟ گفتند: چرا! فرمود: آیا على (علیه السلام) امیرالمؤمنین نیست؟! مردم همگى از روى تکبر و خودخواهى، امتناع ورزیدند؛ مگر گروه کمى از آنها که بسیار کم اند و آنها اصحاب الیمین هستند. در خبر دیگری حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: در شب معراج، فرشتگان اجتماع نمودند؛ سپس محضر مبارک نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرّف شده و فوج فوج جلو آمده و به آن سرور، سلام نمودند؛ بعد عرضه داشتند: یا محمّد! برادرت چطور است؟ حضرت فرمودند: خوب است. عرض کردند: وقتى به او رسیدى سلام ما را به او برسان. نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آیا او را مى شناسید؟ عرضه داشتند:
چگونه او را نشناسیم و حال آنکه حق تعالى پیمان شما و او را از ما گرفته و ما بر شما و او صلوات فرستاده و طلب رحمت مى کنیم. ابوذر غفاری که خدا از او خشنود باد گزارش دهد: روزی در منزلام سلمه رضی اللّه عنها در خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم و آن حضرت برای من سخن میگفتند و من از درّ افشانیهای ایشان لذت میبردم. پس در این حین علی بن ابی طالب (علیه السلام) داخل شدند و چون چشم نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان افتاد چهره ی مبارکشان از فرط شادی و سرور درخشیده و او را به سینه چسباندند و بر پیشانی آن حضرت بوسه زدند؛ سپس التفاتی به من نموده و فرمودند: ای اباذر! آیا این آقا را آنگونه که شایسته است میشناسی؟!
عرض کردم: ایشان برادر و پسر عموی شما و همسر فاطمه زهرا (علیها السلام) و پدر حسنین (علیهما السلام) هستند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای اباذر! این آقا، امامِ نورانی و عمود بزرگ خدا، و باب اللّه الاکبر است؛ پس هر که خدا را اراده کرده باید از این باب، وارد شود. ای اباذر! علی، قیام کننده به قسط و مدافع حریم خدا و یاری کننده ی دین و حجت حق است بر جمیع خلایق...
تا آنجا که فرمودند: ای اباذر! علی، پرچم هدایت و کلمه تقوی و ریسمان محکم خدا و امامِ دوستان من و نور مطیعان است. هر که او را دوست بدارد مؤمن و هر که بغضش را در دل داشته باشد کافر است و هرکه ولایتش را ترک کند گمراه و گمراه کننده است و هر که حقش را منکر شود مشرک است...
ابوذر گوید: عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما ای رسول خدا! دلم را مملوّ از شادی نمودید، پس بر من بیافزایید!. حضرت فرمودند: ای اباذر! چون مرا به معراج بردند: پس به آسمان دنیا که رسیدم، فرشته ای اذان و اقامه گفت و جبرئیل دست مرا گرفته و جلو برد و گفت: با ملائکه نماز بجای آور که ایشان بسیار مشتاق تو بودند. پس هفتاد صف از ملائکه به من اقتداء نمودند که جز خدا کسی تعداد ایشان را نمی داند. نماز که به پایان رسید، گروه گروه به نزد من آمده و بر من سلام کرده و گفتند: ای محمد! ما را با تو حاجتی است آیا آن را برآورده میکنی؟ من گمان کردم که ایشان از من طلب شفاعت خواهند کرد؛ چرا که خدا به من، مقام شفاعت و حوض کوثر را عطا کرده و بر جمیع انبیاء برتری بخشیده است؛ پس گفتم: ای ملائکة اللّه! حاجت شما چیست؟ عرض کردند: ای رسول خدا! حاجت ما این است که چون به زمین بازگشتی سلام ما را به علی بن ابی طالب برسانی و به او از قول ما بگویی که ما بسیار دلتنگ او هستیم. به ایشان گفتم: آیا شما ما را آنطور که شاید و باید میشناسید؟ پاسخ دادند: چگونه شما را نشناسیم در حالی که شما اولین مخلوقات خدایید؟. خدا شما را به صورت اشباحی از نور آفرید. نوری که از نور خودش منشعب ساخت، نوری که از بلندای عزت و سلطنتش و از نور وجه گرامیش نشأت گرفته بود؛ پس برای شما جایگاهی ویژه در ملکوت سلطانش قرار داد در حالی که عرشش بر آب بود و هنوز آسمان و زمینی آفریده نشده بود. پس آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش را به آسمان هفتم رفعت داد و شما در برابر عرش او مشغول تسبیح و تقدیس و تکبیر بودید. پس از طی همه ی این مراحل، ملائکه را از نورهای پراکنده آفرید و ما بر شما گذر میکردیم و شما را در حال تسبیح و تقدیس و تکبیر مییافتیم؛ (پس از شما آموخته) و اینگونه ما هم به تسبیح و تقدیس خدا پرداختیم. هر چه را که خدا نازل کرده به سوی شما نازل فرموده و هرچه به سوی خدا بالا رود از جانب شما بالا میرود. پس چگونه شما را نشناسیم؟! سلام ما را به علی بن ابی طالب برسان و به او خبر ده که بسیار مشتاق و دلتنگ اوییم!... در هر آسمانی که بالا رفتم، ملائکه همین تقاضا را از من داشتند تا اینکه به آسمان هفتم رسیدم؛ پس شنیدم که ملائکه پس از سلام به من میگفتند: خدای را شکر که به وعده اش به ما وفا نمود. از ایشان پرسیدم قصه ی این سخن شما چیست؟ عرض کردند: چون خدای متعال شما را به صورت اشباحی نورانی از بلندای عزتش آفرید و شما را در ملکوت سلطانش جای داد و خلقت بندگانش را به شما نشان داد، ولایت شما را بر ما عرضه نمود و ولایت شما در دلهای ما رسوخ کرد به حدی که از فرط محبت شما و شدت شوق زیارت شما به خدا شکایت کردیم و او به ما وعده داد که شما را در آسمان به ما نشان دهد و اینگونه وعده اش را عملی ساخت. از این چند روایت و امثال آن استنباط میشود که از ملائکه نیز عهد و میثاق گرفته شده است؛ البته در اولین روایت فصل پنجم هم گذشت که خدا از همه ی موجودات از جمله جنیان نیز بر ولایت، پیمان گرفته است؛ حال در چه عالمی و چگونه؟ برای ما معلوم نیست. در هر حال، ولایت مولای متقیان و سرور مؤمنان حضرت ابوتراب ابوالحسن امیرالمومنین علی بن ابی طالب «علیه و علی آله افضل صلوات المصلین» هم در عالم ارواح و هم در عالم ذرّ و هم در دنیا و هم در معراج، مورد تأکید حضرت حق تبارک و تعالی بوده همانطور که امام ششم (علیه السلام) فرمودند:
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یکصد و بیست بار به معراج رفتند و در هر بار، خداوند درباره ولایت حضرت على (علیه السلام) و امامان (علیهم السلام) بیش از واجبات و فرائض به او سفارش فرمود.
جهاد با نفس
حدیث :
- پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در ضمن سفارشى طولانى فرمود: به زودى گروه هایى مى آیند که طعام پاکیزه و رنگارنگ مى خورند و بر چهارپایان سوار مى شوند و همانند زنى که براى همسرش خود را مى آراید خویشتن را آرایش مى کنند و همانند زنان زینت خود را به دیگران مى نمایانند و به مانند پادشاهان ستمگر رفتار مى کنند آنان در آخر زمان منافقان این امت هستند قهوه ها مى نوشند و نرد بازى مى کنند و بر مرکب شهوتها سوار مى شوند و حضور در جماعت هاى مسلمین را ترک مى کنند، شامگاهان را در خواب به سر مى برند و بامداد را به سهل انگارى مى گذرانند خداوند تعالى مى فرماید: مریم. فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا
ﺳﭙﺲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺴﻠﻲ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ [ ﺁﻧﺎﻥ ] ﺷﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺿﺎﻳﻊ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺍﺕ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ; ﭘﺲ [ ﻛﻴﻔﺮ ] ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﻋﺬﺍﺑﻲ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺍﺳﺖ ]ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﻳﺪ .(٥٩)
سکوت
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : بر تو باد به خاموشى بسیار که آن موجب طرد شیطان است و در کار دینَت یاور تو . هرگاه مؤمن را خاموش دیدید ، به او نزدیک شوید که به او حکمت القا مى شود .
امام على علیه السلام : خاموشى گزین تا به سلامت مانى . همواره خاموش باش تا کار تو بالا گیرد (به جایگاهى بلند دست یابى) . خاموشى، زیور دانش است و نشانه بردبارى .
براى همه خوب باش. آنکه فهمید همیشه کنارت و به یادت خواهد بود. و آنکه نفهمید. روزى دلش براى تمام
خوبى هایت تنگ مى شود.
ابنعباس میگوید: روزی عمر در زمان خلافتش برای ادای فریضه صبح به مسجد آمد دید کسی در محراب خوابیده است، عمر به غلام خود گفت: او را برای نماز خواندن بیدار کن، غلام پیش رفت، دید لباس زنانه به تن دارد، تصور کرد زنی از انصار است او را حرکت داد، ولی حرکت نکرد، معلوم شد مردی است در لباس زنان که سرش بریده شده است.
عمر دستور داد کشته را در گوشهای از مسجد قرار دهند و نماز صبح به جای آورد، پس از نماز به حضرت امیر علیهالسلام عرضه داشت: نظرتان در این قضیه چیست؟ آن حضرت فرمود: بگو کشته را دفن کنند و منتظر باش تا کودکی را در همین محراب ببینی.
عمر گفت: از کجا میگویی؟
علی علیهالسلام: برادر و حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا از این ماجرا خبر داده است. و چون نه ماه گذشت روزی عمر برای نماز صبح وارد مسجد شد، ناگهان صدای گریه طفلی به گوشش رسید. گفت: راست گفته خدا و رسول خدا و پسر عم رسول خدا، و آنگاه به غلام خود گفت: نوزاد را از میان محراب بردارد و پس از ادای نماز، طفل را آورد و در پیش روی حضرت علی علیهالسلام گذاشت. امیرالمومنین فرمود: دایهای از انصار پیدا کنند تا از طفل نگهداری نمایند. تولد کودک در ماه محرم بود و به غلام عمر فرمود: دایه طفل را پس از نه ماه در روز عید فطر بیاورید.
دایه طفل را در موقع مقرر، دایه طفل را در موقع مقرر، نزد حضرت امیر علیهالسلام آورد، حضرت به او فرمود: کودک را در محل نماز عید ببر و بنگر هر زنی را که کودک را از تو گرفت و صورتش را بوسید و به وی گفت: ای ستمدیده، فرزند زن ستمدیده! و ای فرزند مرد ستمگر! او را بگیر و به نزد من بیاور!
دایه، طفل را در آن جا برد، دید زنی از پشت سر او را صدا میزند و میگوید: تو را به حق محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله اندکی توقف کن! دایه ایستاد آن زن رسید و طفل را از او گرفت و صورتش را بوسید و به او گفت: ای مظلوم، فرزند مظلومه! و ای فرزند مرد ظالم! چقدر به کودک مرده من شباهت داری، و آن زن بسیار زیبا بود، و هنگامی که طفل را به دایه رد کرد و خواست برود، دایه دامنش را چسبید.
زن گفت: مرا رها کن!
دایه گفت: تو را رها نمیکنم تا به نزد علی بن ابیطالب ببرم، زن مضطرب شد و گفت: علی مرا در میان مردم رسوا میکند و اگر چنین کنی در روز قیامت با تو مخاصمه خواهم کرد، دایه حرفش را گوش نکرد و خواست او را ببرد در این موقع زن به دایه گفت: مرا رها کن تو را به خانه میبرم و دو برد یمنی و یک حله صنعایی و سیصد درهم هجری به تو میدهم، دایه قبول کرد و با زن به خانه رفت، و اموال را گرفت، آنگاه به دایه گفت: اگر طفل را در روز عید قربان بازآوری همین هدایا را به تو خواهم داد. و چون مردم از نماز عید برگشتند امیرالمومنین علیهالسلام دایه را طلبیده به وی فرمود: ای دشمن خدا! سفارش مرا چه کردی؟
دایه گفت: کسی را ندیدم.
آن حضرت به وی فرمود: به حق صاحب این قبر (اشاره به قبر پیغمبر) دروغ میگویی. آن زن آمد و طفل را از تو گرفت و بر صورتش بوسه زد و به تو رشوهای داد و گفت: اگر در روز عید قربان او را بیاوری همین هدایا را نیز به تو خواهم داد. دایه بر خود لرزید و گفت: ای پسر عم رسول خدا! مگر غیب میدانی؟!
علی علیهالسلام فرمود: جز خدا کسی غیب نمیداند ولیکن رسول خدا صلی الله علیه و آله این قضیه را به من خبر داده است.
زن گفت: بهترین گفتار، گفتار راست است. و ماجرا همان بود که فرمودید، اکنون اگر دستور دهید زن را حاضر کنم.
علی علیهالسلام فرمود: هنگامی که آن زن تو را به خانه برد از آن منزل به منزل دیگری منتقل شد، حال باید صبر کنی تا روز عید قربان او را بیاوری تا خداوند از سر تقصیر تو درگذرد. زن گفت: اطاعت میکنم. و چون روز عید قربان شد دایه به آن محل رفت و زن نیز آمد و طفل را گرفت و صورتش را بوسید و آنگاه به دایه گفت: با من بیا تا آنچه به تو وعده دادهام به تو بدهم.
دایه گفت: هرگز تو را رها نمیکنم، در این موقع زن سر به سوی آسمان بلند کرده به درگاه الهی عرضه داشت: ای فریادرس درماندگان! و ای پناه دردمندان!.
و آنگاه با دایه به مسجد رفت. و چون بر حضرت علی علیهالسلام وارد گردید، آن حضرت به وی فرمود: تو میگویی یا من بگویم؟!
زن: خودم میگویم.
علی علیهالسلام پس بگو!
زن: من دختر مردی از انصارم، پدرم عامر بن سعد خزرجی در یکی از غزوات رسول خدا صلی الله علیه و آله در رکاب آن حضرت کشته شد. مادرم نیز در عهد خلافت ابوبکر از دنیا درگذشت و من خود تنها مانده با زنان همسایه انس میگرفتم، و یک روز که با چند تن از زنان مهاجر و انصار نشسته بودم، پیرزنی فرتوت که تسبیحی در دست داشت، عصا زنان به نزد ما آمد و از نام همه زنان پرسش نمود. تا این که به من رسید گفت: اسم تو چیست؟
گفتم: جمیله.
دختر کیستی؟
دختر عامر انصاری.
پدر داری؟
خیر.
ازدواج کردهای؟
نه.
پس به حال من ترحم نموده گریه کرد و گفت: مایل نیستی زنی نزد تو آمده به تو کمک کند و انیس و مونس تو باشد.
دختر: بله مایلم.
پیرزن: من حاضرم برای تو مادری مهربان باشم، من خوشحال شده گفتم: بفرما خانه خانه توست و امر امر تو، آنگاه آبی از من خواست وضو گرفت و من در موقع غذا نان و شیر و خرما برایش مهیا کردم و چون آنها را دید گریه کرد، گفتم: چرا گریه میکنی؟
پیرزن: دخترم! خوراک من عبارت است از یک نان جو یا اندکی نمک و باز هم گریه کرد و گفت: حالا هم وقت غذا خوردنم نیست، و من پس از خواندن نماز عشاء غذا میخورم پس برخاست و به نماز مشغول شد تا این که از نماز عشاء فارغ گردید، من یک قرص نان جو و مقداری نمک برایش آوردم آنگاه به من گفت مقداری خاکستر برایم بیاور، چون آوردم خاکسترها را با نمک مخلوط نموده با سه لقمه نان افطار کرد و باز به نماز ایستاد و تا سپیده دم نماز خواند و من چون این رفتار را از او دیدم به وی نزدیک شده بر سرش بوسه زدم و گفتم: برایم دعا کن، خداوند مرا بیامرزد؛ زیرا دعای تو مستجاب است. در این موقع به من گفت: تو دختری زیبا هستی و من هنگامی که از خانه خارج میشوم بر تو میترسم تنها بمانی، باید زنی در کنار تو باشد، و من دختری عابده و خردمند دارم که از تو بزرگتر است، اگر بخواهی او را نزد تو بیاورم تا یار و همراز تو باشد.
گفتم: چرا نخواهم؟
پس برخاست و از خانه بیرون رفت ولی پس از زمانی خود تنها برگشت.
گفتم: چرا خواهرم را به همراه نیاوردی؟
گفت: دختر من با کسی انس نمیگیرد و زنان مهاجر و انصار به خانه تو زیاد رفت و آمد میکنند و مزاحم انجام عباداتش میشوند.
گفتم: تا موقعی که دختر تو در خانه من است نمیگذارم کسی به خانه بیاید، پیرزن رفت و پس از ساعتی برگشت و زنی با او بود که تمام بدن را در لباسش پیچانده بود و فقط چشمانش پیدا بود، و بر در اتاق ایستاد، گفتم: چرا داخل نمیشوی؟
عجوزه گفت: از دیدار تو چنان خوشحال شده که از خود بیخود گشته است.
گفتم: الان میروم در خانه را میبندم تا کسی وارد نشود، رفتم در را بستم و به دختر چسبیده و گفتم صورتت را باز کن، ولی قبول نکرد، پس رویش را از سرش برداشتم ناگهان دیدم جوانی است با ریش سیاه و دست و پا خضاب بسته با لباس زنان، پس من زاری و فزع نموده به او گفتم: چرا مرتکب چنین جنایتی شدی؟! برخیز و از خانه بیرون شو! مگر از خدا نمیترسی؟ و خواستم از او دور شوم که بناگاه به من چسبید و من در دستش مانند گنجشکی بودم در چنگال عقابی پس با من مباشرت نمود و از شدت مستی که داشت بر زمین افتاد و بیهوش گردید، و من با کاردی که بر کمرش بسته بود سر از بدنش جدا کردم و به درگاه خدا عرضه داشتم:
خدایا! تو میدانی که این مرد به من ستم نموده و مرا رسوا کرده است و من بر تو توکل میکنم، ای خدایی که هرگاه بندهای بر او توکل کند او را کفایت نماید! ای خدایی که نیکو پرده پوشی. و چون شب شد جسدش را برداشته و در محراب مسجد انداختم، و از او آبستن شدم. و چون فرزند را زاییدم، خواستم او را بکشم ولی گفتم خطاست او را قنداق نموده در محراب مسجد افکندم. این ماجرای من بود ای پسر عم رسول خدا!
عمر گفت: گواهی میدهم که از رسول خدا شنیدم که فرمود: من شهر علمم و علی در آن است.
و نیز فرمود: برادرم علی بحق سخن میگوید.
و آنگاه گفت: یا اباالحسن! حکم آنان چیست؟
امیرالمومنین علیهالسلام فرمود: مقتول دیهای ندارد؛ زیرا مرتکب گناهی بزرگ شده است و بر زن حدی نیست؛ زیرا بدین عمل مجبور شده، و سپس به زن فرمود: عجوزه را بیاور تا حق خدا را از او بگیرم.
زن گفت: سه روز به من مهلت بدهید، امیرالمومنین به دایه فرمود: فرزند را به مادرش رد کن! زن فرزند را به خانه برد و فردا در جستجوی پیرزن از خانه بیرون رفت و ناگهان او را در کوچهای دید، پس او را بگرفت و کشان کشان به نزد علی علیهالسلام آورد، چون به نزد حضرت رسیدند، حضرت علی علیهالسلام به پیرزن فرمود: ای دشمن خدا! میدانی که من علی بن ابیطالب هستم و علم من علم پیامبر صلی الله علیه و آله است اکنون حقیقت حال را بگو!
پیرزن گفت: من این زن را نمیشناسم و از قضیه اطلاعی ندارم!
امیرالمومنین به وی فرمود: قسم میخوری؟
پیرزن: آری.
حضرت به او فرمود: دستت را روی قبر رسول خدا بگذار و سوگند یاد کن، و چون پیرزن سوگند یاد کرد ناگهان صورتش سیاه شد. امیرالمومنین علیهالسلام دستور داد آینهای آوردند، و چون پیرزن در آیینه نگاه کرد و صورت خود را سیاه دید از روی ندامت صیحه زد، علی علیهالسلام به درگاه خدا عرض کرد: بار خدایا! اگر این زن راستگوست صورتش را سفید گردان، ولی آن سیاهی برطرف نشد، حضرت به وی فرمود: چگونه توبه کردهای با آن که خداوند از سر تقصیر تو نگذشته است؟!
آنگاه عمر دستور داد پیرزن را از مدینه خارج کرده سنگسارش نمایند.
ابنابیالحدید این قضیه را بطور اختصار نقل کرده و میگوید: این ماجرا در زمان عمر اتفاق افتاده است.
نقل از کتاب: درر المطالب
مقداد بن اسود کندى روایت کرده ، است که : مولایم امیرالمؤ منین (ع ) روزى به من فرمود: شمشیر مرا بیاور، آوردم روى زانویش گذاشت و به جانب آسمان بالا رفت ، و من به او نگاه مى کردم تا از چشمم پنهان شد، و فرمود: جمعى از آسمانیان باهم نزاع و خصومت داشتند، و من بالا رفتم و آنها را تطهیر کردم یعنى مفسدین را کشتم . گفتم : اى مولاى من مگر کار آسمانى ها هم به دست شما است ؟ فرمود: اى پسر اسود من حجت خدا بر خلقش هستم ، چه از اهل آسمانهاى او و چه از اهل زمینش .
روزی مقداد حضرت علی ( ع ) را دید و گفت : سه روز است که چیزی نخورده ام . حضرت امیرالمؤ منین علی ( ع ) رفت و زره اش را به پانصد درهم فروخت و مقداری از آن پول را به مقداد داد و برگشت ، در راه شخصی را دید که شتری به دستش گرفته و از حضرت خواست تا آن را به صد درهم از او بخرد . علی ( ع ) شتر را خرید و در بین راه شخصی آمد و از حضرت خواست تا آن شتر را به صد و پنجاه درهم به او بفروشد . علی ( ع ) شتر را فروخت و در آن حال ، حسن و حسین را صدا زد تا به دنبال آن شخص بروند .
رسول خدا ( ص ) صحنه را دید و فرمود : ای علی ! کسی که شتر را به تو فروخت ، جبرئیل و شخصی که شتر را از تو خرید میکاییل بود . پنجاه درهمی که از خرید و فروش شتر سود کردی، در مقابل چند درهمی بود که به مقداد دادی( من یتق الله یجعل له من امره یسرا)
روایت شده که حضرت علی ( ع ) روزی بر منبر کوفه خطبه می خواند و در ضمن خطبه فرمود : ای مردم از من بپرسید ، قبل از اینکه مرا از دست بدهید . از راه های آسمان ها بپرسید که من به آنها داناتر از راه های زمین هستم . پس مردی از بین آن جماعت برخاست و گفت : یا امیرالمؤ منین ، جبرئیل الآن کجاست فرمود : مرا بگذار تا بنگرم . سپس نگاهی به بالا و پایین و به راست و چپ نموده ، فرمود : تو جبرئیل هستی . پس جبرئیل از بین آن قوم پرواز کرد و با بالش سقف مسجد را شکافت و مردم تکبیر گفتند و عرضه داشتند : یا امیرالمؤ منین ، از کجا دانستی او جبرئیل است ؟ فرمود : من به آسمان نظر انداختم و نظرم به آن چه بر بالای عرش و حجب بود رسید . وقتی به زمین نگاه کردم ، بینایی من در تمام طبقات زمین تا ثری ( قعر آن ) نفوذ کرد و هنگامی که به راست و چپ نگاه کردم ، آنچه را خداوند آفریده دیدم ، ولی جبرئیل را در بین مخلوقات ندیدم ، به همین علت ، دانستم که این ( سؤ ال کننده ) همان جبرئیل است.
امام حسین (ع ) فرمود: روزى على (ع ) ندا کرد: هر کس از رسول خدا (ص ) طلبکار است یا عطایى را مى طلبد، بیاید و آن را بگیرد.
هر روز عده اى مى آمدند و چیزى را مى خواستند و على (ع ) جا نماز پیامبر را بلند مى کرد و همان مقدار در آن جا مى یافت و به شخص طلبکار مى داد.
خلیفه اول به خلیفه دوم گفت : على با این کار آبروى ما را برد! چاره چیست ؟ عمر گفت : تو نیز مثل او ندا کن ، شاید مانند او بتوانى بدهى هاى رسول خدا (ص ) را ادا کنى . ابوبکر ندا کرد: هر کس از رسول خدا (ص ) طلبى دارد بیاید. این قضیه به گوش على (ع ) رسید، فرمود: او به زودى پشیمان مى شود. فرداى آن روز، ابوبکر در جمع مهاجر و انصار نشسته بود، عربى بیابانى آمد و پرسید: کدام یک از شما جانشین رسول خدا است . به ابوبکر اشاره کردند. گفت : تو وصى و جانشین پیامبر هستى ؟ ابوبکر گفت : بلى ؟ چه مى خواهى ؟ گفت : پیامبر اکرم (ص ) قول داده بود که هشتاد شتر به من بدهد، اکنون که او نیست ، پس آنها را تو باید بدهى . ابوبکر گفت : شترها باید چگونه باشند؟عرب گفت : هشتاد شتر سرخ موى و سیه چشم . ابوبکر به عمر گفت : چه کار کنیم ؟
عمر گفت : عرب ها چیزى نمى دانند، از او بپرس آیا شاهدى دارد؟ ابوبکر از او شاهد خواست . عرب گفت : مگر بر پیامبر شاهد مى خواهند؟ به خدا سوگند تو جانشین پیامبر نیستى .سلمان برخاست و گفت : اى عرب ! دنبال من بیا تا جانشین پیامبر را به تو نشان دهم .عرب به دنبال او به راه افتاد تا این که به على (ع ) رسیدند. عرب گفت : تو وصى پیامبر (ص ) هستى ؟حضرت فرمود: بلى ، چه مى خواهى ؟عرب گفت : رسول خدا (ص ) هشتاد شتر سرخ موى و سیه چشم براى من تعهد کرده بود، اکنون از تو مى خواهم .
حضرت فرمود: آیا تو و خانواده ات مسلمان شده اید؟
در این هنگام عرب دست على (ع ) را بوسید و گفت : تو وصى به حق پیغمبر خدا (ص ) هستى . چون بین من و پیامبر شرط همین بود، ما همه مسلمان شده ایم .
على (ع ) فرمود: اى حسن ، تو و سلمان ، با این عرب به فلان صحرا بروید و بگویید: (یا صالح ، یا صالح ) وقتى که جوابتان را داد، بگو: امیرالمؤ منین به تو سلام مى رساند و مى گوید: هشتاد شترى که رسول خدا (ص ) براى این عرب تعهد کرده بود بیاور.
سلمان مى گوید: به جایى که على (ع ) فرموده بود، رفتیم ، اما حسن (ع ) همان گونه که على (ع ) فرموده بود، ندا سر داد. پس جواب دادند: لبیک یابن رسول الله . امام حسن (ع ) پیام امیرالمؤ منین على (ع ) را رساند، گفت : روى چشم اطاعت مى کنم . چیزى نگذشت که افسار شترها از زمین خارج شد و امام حسن (ع ) آن را گرفت و به عرب داد و فرمود: بگیر. شترها پیوسته خارج مى شدند تا این که هشتاد شتر با همان اوصاف تکمیل شد.
مرحوم آقای افجه ای ، سردفتر اسناد رسمی ، داماد مرحوم آقای بهبهانی ، برای حقیر نقل نمودند که : مجله ای از آمریکا برای یکی از دوستان من می آمد . در آن مجله نوشته بود : دو نفر مسیحی از اهالی آمریکا با هم قرار گذاشتند هر کدام زودتر مردند ، به خواب یکدیگر بیایند و از آن عالم خبر دهند . یکی از آنها مرد و بعد از یک سال به خواب دوستش آمد . گفت : به محض خروج روح از بدن ، دو نفر آمدند با پرونده ای ، و مرا بردند برای رسیدگی در اطاقی . داخل اطاقی که شدیم ، شخصی وارد اطاق شد که همه به او احترام خاصی گذاشتند . خطاب به آنها فرمود : با این شخص در کارهایش مسامحه نمایید و از اطاق خارج شد . بعد ، آن افراد پرونده مرا باز نموده ، گفتند : چون تو در دنیا به دین مسیح بودی و مشرف به دین اسلام نشده بودی ، عمل صالحی نداری که ما به تو ارفاق نماییم ، معاصی هم بسیار داری . بعد پرونده مرا به دستم داده ، آن دو نفر مرا بردند خدمت آن شخص بزرگ و عرض کردند : آقا این مرد مسیحی بوده ، عمل صالحی نداشته و مرتکب معاصی هم بوده قابل تسامح نیست ، با او چه کار کنیم ؟ آقا فرمودند : او را بگذارید و بروید . و به من فرمودند : داخل این باغ شو . من در آن حال به خودم آمدم که من باید معذب می شدم و اگر این آقا نبود ، حتما گرفتار بودم . یک سال است که می گذرد و دلم می خواست که بدانم که این آقایی که مرا نجات داد ، چه کسی بود . تا روز گذشته به یکی از خدمه باغ راز دل خود را گفتم : در جواب گفت : آقا همیشه مقابل تو است ، ولی تو او را نمی بینی . نگاه کردم آقا را دیدم . با عرض سلام ، سؤ ال کردم : آقا ، شما چه کسی هستید که مرا نجات دادید . آقا فرمودند : در دنیا که بودی ، تاریخ اسلام را می خواندی ؛ در جنگ علی ( ع ) و معاویه که می رسیدی ، هر کجا فتح با علی ( ع ) بود ، خوشحال می شدی و هر کجا فتح با معاویه بود ، اندوهگین می شدی . عرض کردم : همین طور بود . فرمودند : من همان علی هستم که از فتوحات من خوشحال می شدی . به خاطر آن محبت که از من در دل تو بود ، تو را در این عالم از جهنم نجات دادم .
از صحبت اغیار گذشتیم عَلَی الله
ما از همه جز یار گذشتیم عَلَی الله
شد وعده ی دیدار من و یار شب تار
از خواب شب تار گذشتیم عَلَی الله
خاکم به سر ار جز به وصالش بنهم سر
از جنت و از نار گذشتیم عَلَی الله
از زهد ریایی که بود شیوه ی خامان
ما سوخته یک بار گذشتیم عَلَی الله
در اهل زمانه دل بیدار ندیدیم
زین مردم بیمار گذشتیم عَلَی الله
چشم طمع از مال جهان پاک ببستیم
از اندک و بسیار گذشتیم عَلَی الله
از حرف ندیدیم به جز تیرگی دل
ناچار ز گفتار گذشتیم عَلَی الله
حق راست انا الحق خساگر چو حلاج
از بیم سر دار گذشتیم عَلَی الله
از: علامه حسن زاده ی آملی
گل حیات
در گذشته هنگامی که چیز جدیدی کشف می شد، تاثیر زیادی بر دیدگاه بشریت از جهان می گذاشته است و حدود ۱۰۰ سال طول می کشید تا مردم به آن ایمان بیاورند. ولی اکنون با وجود تلویزیون، اینترنت و کامپیوتر این اتفاق بسیار سریعتر می افتد. هم اکنون محافل علمی برای اولین بار تصمیم گرفته اند که ایده های افلاطون را، هنگامی که وی درباره فرهنگ و قاره ای دیگر و از یک گذشته مبهم به نام آتلانتیس صحبت می کرد، با بینشی جدید بنگرند.
ابولهول بزرگترین مجسمه روی زمین است. این مجسمه توسط بربرها یا کسانی که نمیتوانیم روی زمین شناسایی کنیم، ساخته نشده بلکه توسط فرهنگی بسیار پیشرفته ساخته شده است. مدارک بسیار دیگری درباره ابولهول وجود دارد که مردم از قبول آن خودداری می کنند. چنین اطلاعاتی درباره ابولهول شکافی در ادراک جهانی ما بوجود آورده است. این اتفاق تقریباً در ۱۹۹۰ افتاده است و این شکاف در حال گسترش است. ما امروزه این مطلب را پذیرفته ایم که باید شخصی در روی زمین با تمدنی پیشرفته در حدود ۱۰ هزار سال پیش وجود داشته باشد و از نقطه نظر دانشمندان این اولین مدرک محکمی است که می توان آن را در رابطه با سن واقعی تمدن قبول کرد. حال متوجه می شوید که این امر چگونه نقطه نظر ما را درباره اینکه فکر می کنیم چه کسی هستیم را تغییر خواهد داد.
عالم ذر
وجه تمایز بین عالم ذرّ اول و عالم ذرّ دوم در روایات
ظاهرا تمام روایاتی که به بیرون کشیدن ذریه ی آدم (علیه السلام) اشاره کرده، مربوط به عالم ذرّ دوم است و این وجه تمایز بین روایات، تناقض ادعاییِ مطرح شده را پاسخ میدهد.
عده ای با تمسّک به این تناقض ادعایی، مدعی این شده اند که روایات عالم ذر، متناقض و از حجیّت ساقط است؛ چرا که پاره ای از روایات، عالم ذرّ را به پیش از خلقت آدم (علیه السلام) و دسته ای به پس از خلقت او ربط داده اند و صد البته که ما در اینجا به این اشکالِ بی مبنا پاسخ داده و عرض میکنیم: با توجه و تدقّق در اخبار آل محمد (علیهم السلام) به این نتیجه میرسیم که عالم ذر، متعدد بوده و بدین نکته در لسان بعضی از اخبار نیز تصریح شده است. پس، آن روایاتی که سخن از سرشتن گل بنی آدم و امر به دخول در آتش دارد، مربوط به عالم ذرّ اول و آنهایی که تصریح به بیرون کشیدن ذریه ی آدم از صلب او پس از آفرینشش دارد، در صدد بیان عالم ذرّ ثانی میباشد. اکنون با این دید، روایات ذیل را مطالعه فرمایید.
هشام بن سالم از حبیب سَجستانى نقل کرده که وى گفت: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که مى فرمودند: زمانى که حق تعالى به منظور اخذ میثاق از ذریه آدم (علیه السلام) و شهادت و اقرارشان به ربوبیت خویش و نبوّت تمام انبیاء، ایشان را از پشت آدم بیرون آورد؛ اوّلین میثاقى که از ایشان گرفت (در باب نبوت) اقرار به پیامبری حضرت محمد بن عبد اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ سپس حضرت حق جل و علا به آدم فرمود: بنگر! چه مى بینى؟ پس جناب آدم (علیه السلام) به ذریه خود در حالى که به صورت مورچگان بوده و آسمان را پر کرده بودند نگریست و گفت: پروردگارا! چقدر زیادند! براى چه ایشان را آفریده اى؟ از گرفتن میثاق و بستن پیمان بر ایشان چه اراده ای کرده اى؟ خداوند عزوجل فرمود: دو چیز را خواهانم؛ اول: مرا پرستیده، و برایم شریک نیاورند. دوم: به فرستادگانم ایمان آورده و از ایشان پیروى نمایند. آدم (علیه السلام) عرضه داشت: پروردگارا! چرا بعضى بزرگ تر و برخى نورانی تر و پاره اى کم نور و جمعى بى نور مى باشند؟ خداوند عزوجل فرمود: این گونه ایشان را آفریدم تا در تمام این حالات، آنها را بیازمایم. آدم (علیه السلام) عرضه داشت: پروردگارا! اجازه دارم سخنی بگویم؟ خداوند عزوجل فرمود: سخن بگو! روح تو از روح من است؛ ولى طبیعتت خلاف هستی من مى باشد. آدم (علیه السلام) عرضه داشت: پروردگارا! اگر ایشان را متفاوت نمى آفریدى؛ بلکه از نظر صورت و اندازه و طبیعت و فطرت و رنگ و عمر و رزق و روزى، یکسان خلق مى نمودى، هرگز بعضى بر برخى ستم نکرده و بینشان حسادت و کینه واقع نشده و در هیچ موضوعى با هم اختلاف پیدا نمى کردند. خداوند عزوجل فرمود: اى آدم! اصل نطق و سخن گفتنت ناشى از انشعاب روحت از روح من است؛ ولى ناتوانى طبیعتت تو را به تکلّف انداخت و از چیزى که علم به آن ندارى پیگیرى کردى. من آفریننده دانا هستم که با علم و آگاهى بین آفرینش مخلوقات، اختلاف انداخته و با مشیت و خواستهام در بین آنها امر خود را مى گذرانم و ایشان با تدبیر و تقدیر من مى گردند، هیچ تغییرى در خلقت و آفرینش من نمى باشد. جنّ و انس را آفریدم تا مرا عبادت کنند، و بهشت را ایجادکردم براى آنان که مرا پرستیده و اطاعتم نموده و از فرستادگانم پیروى کنند و دیگر التفاتى نکرده و باکى ندارم و آتش را براى کسانى که به من کفر ورزیده و از فرمانم سرپیچى کرده و از فرستادگانم پیروى نکنند مهیّا ساختهام و دیگر التفاتى نداشته و باکى ندارم و تو و ذریه تو را آفریدم بدون این که به تو و ایشان نیازى داشته باشم فقط ایجادتان کردم تا جملگى را آزموده و آشکار شود که در دنیا در دوران زندگانى و قبل از مردن، کدام یک از حیث کردار بهتر هستید و همچنین دنیا و آخرت، حیات و ممات، طاعت و عصیان، بهشت و دوزخ را آفریدم تا معلوم شود هر کسی کدام را اختیار نماید و در تقدیر و تدبیرم نیز چنین اراده اى را نمودهام و با علم و آگاهى بین صور و اجسام و رنگها و عمرها و ارزاق و طاعت ومعصیتشان اختلاف و تفاوت انداختم. پس در نتیجه برخى از ایشان را سعید و بعضى را شقى، دسته اى را بینا و گروهى را نابینا، جمعى را کوتاه و نفراتى را بلند، تعدادى را زیبا و جمیل و عددى را زشت و ذمیم، جمله اى را عالِم و فرقه اى را جاهل، تنى چند را غنى و قومى را فقیر، جماعتى را مطیع و طایفه اى را عاصى و مجموعه اى را سالم و صحیح و معدودى را بیمار و سقیم، ردیفى را مبتلا به زمین گیرى و ردیفى را مبرّا از آفات قرار دادم و سرّ این اختلاف بین مخلوقات آن است که: شخص سالم و صحیح به کسى که مبتلا به آفت است مى نگرد آنگاه در مقابل عافیت و سلامتیش مرا حمد و شکر مى کند و در مقابل، آن کسی که به آفت مبتلا است به شخص صحیح، نظر نموده مرا خوانده و درخواست مى کند که وى را عافیت دهم و پیوسته بر این بلایى که به او دادهام صبر کرده، در نتیجه به او ثواب جزیل و عطاء کثیرمى دهم، غنى به فقیر نگریسته مرا سپاس و شکر مى نماید و فقیر به غنى نظر نموده مرا خوانده و درخواست مى کند که وى را از فقر برهانم. مؤمن به کافر مى نگرد و در قبال هدایتى که او را کردهام حمد مرا به جا مى آورد. بارى! مخلوقات را بدین گونه و با این اختلاف آفریدم تا در خوشحالى و بد حالى، سلامتى و بیمارى، دارایى و ندارى، ایشان را بیازمایم. توجّه داشته باشد که من معبود و سلطانى قادر بوده و تمام مقدّرات را بر اساس تدبیر قرار دادهام و مى توانم آنچه را که بخواهم تغییر دهم مثلا مؤخّرات را مقدّم نموده و مقدّمات را مؤخّر نمایم، من آنچه را اراده کنم به مرحله فعل آورده و هرگز کسى حقّ سؤال از افعال من را نداشته؛ ولى من از فعل و کردار مخلوقاتم بازخواست میکنم.
عبداللّه بن سنان نیز گوید: یک روز امام صادق (علیه السلام) براى دیدن عیسى بن موسى از منزل خارج شدند. در بین راه عیسى به همراه ابن شبرمه ی قاضى به امام (علیه السلام) رسیدند؛ پس عرض کرد: آقا! کجا تشریف میبردید؟ فرمودند: پیش تو مى آمدم. گفت: خدا زحمت این راه را براى شما کم کرد. پس ابن شبرمه عرض کرد: آقا چه میفرمائید در مورد سؤالى که امیر از من نموده؛ ولى من جواب آن را نمی دانستم؟ فرمودند: چه چیز؟. عرض کرد: از من پرسید: اولین نوشته اى که در زمین نوشته شد کدام نامه بود؟ حضرت فرمودند: خداوند، برای حضرت آدم، فرزندانش را به صورت ذرّ نشان داد و او پیامبران، پادشاهان و مؤمنین و کفار را یکى یکى دید. همین که رسید به داودِ پیامبر، عرض کرد: خدایا! این کیست که او را گرامى داشته و به مقام پیامبرى مفتخر کرده اى اما عمر کوتاهى دارد؟.
خداوند به او وحى کرد: این پسرت داود است که چهل سال عمر میکند. من مدت زندگى و ارزاق را معین کردهام اما هر کدام را بخواهم میتوانم کم و زیاد کنم و در نزد من استام الکتاب. اگر تو از عمر خود چیزى به او ببخشى به او خواهم داد. عرض کرد: خدایا! من شصت سال از عمرم را به او میدهم تا صد سال تمام داشته باشد.
خداوند به جبرئیل و میکائیل و ملک الموت دستور داد که این جریان را یادداشت کنید؛ چرا که او به زودى فراموش میکند. یادداشتى نوشتند و با بال هاى خود آن را از طینت علیین، امضاء نمودند. هنگام وفات آدم که رسید؛ ملک الموت براى قبض روح او آمد. آدم گفت براى چه آمده اى؟! گفت: براى قبض روح تو. گفت: هنوز از عمر من شصت سال دیگر باقیمانده است. گفت: آن شصت سال را به فرزندت داود بخشیدى. جبرئیل فرود آمد و آن یادداشت را آورد. به همین جهت، وقتى یادداشت و سند بدهى مدیون را بیرون میآورند کوچک مى شود. در نهایت روح آدم را قبض نمودند.
نعیم صحاف هم گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره ی آیه سؤال کردم.. التغابن. هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَمِنکُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ; ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻛﺎﻓﺮﻧﺪ ، ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﻣﺆﻣﻦ ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ .(٢) فرمودند: خداى عزوجل ایمان و کفر مردم را با ولایت ما شناخت. روزى که از ایشان پیمان گرفت و آنها به صورت مور در صلب آدم (علیه السلام) بودند.
امام باقر (علیه السلام) نیز فرمودند: همانا خدای تبارک و تعالی با فوجهایی از فرشتگان به نزد آدم (علیه السلام) هبوط کرد. پس بر پشت آدم، دستی کشید و ذریّه او را که همچون مورچههای ریزی بودند، صدا زد. آنان، همچنان که مورچهها از لانه هایشان خارج میشوند، بیرون آمدند و در کناره ی آن وادی اجتماع نمودند. خداوند به آدم (علیه السلام) فرمود: چه میبینی؟ آدم (علیه السلام) گفت: ذرّاتِ ریزِ بسیاری در کناره وادی. خداوند فرمود: ای آدم! آنان، فرزندان تو هستند که از پشتِ تو بیرونشان آوردم تا از آنان به پروردگاری خودم و پیامبری محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیمان بگیرم، همچنان که در آسمان، (عالم ارواح) این پیمان را از آنان گرفتم.
رؤیت خدا در عالم ذرّ و معنای آن
عالمانِ آل محمد (علیهم السلام) در روایات فراوانی که به بیان جزئیات عالم ذرّ پرداخته اند، به این نکته نیز تصریح فرموده اند که مردم در عالم ذرّ خدا را بالعین مشاهده کرده اند.
زراره گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره ی این سخن خدای تبارک و تعالی: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّیَ مِن بَنِی آدَمَ... » پرسیدم، فرمودند: خدا نسل آدم را از پشت او تا روز قیامت بیرون آورد. آنان مانند ذرّههایی بیرون آمدند؛ سپس خود را به ایشان معرفی کرد و خود را به آنان نشان داد و اگر چنین نکرده بود کسی خدا را نمی شناخت. و به همین امر اشاره دارد قول خدای متعال که فرموده: «اگر از آنها بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را خلق کرده قطعا خواهند گفت خدا.
و همو گوید که به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: آیا آن زمانی که خدا از ذرّات در صلب آدم، میثاق گرفت و خود را به ایشان عرضه کرد آنها خدا را بالعین دیدند؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آری! در حالی که ایشان ذرههایی در برابر او بودند و از ایشان به ربوبیت خویش و نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) میثاق گرفت. پس کفالت رزق ایشان را بر عهده گرفت و رؤیت خویش را از یاد ایشان برد؛ ولی معرفت خود را در دل هایشان ثابت کرد. پس قطعاً هرکسی را که خدا از او میثاق گرفته به دنیا خواهد آمد و هر که منکر میثاق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
شد اقرارش به ربوبیت خدا نفعش نبخشید و هر که منکر میثاق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نشد، میثاق به ربوبیت خدا او را نافع بود. ابن مسکان هم گوید: در مورد آیه: و به یاد آور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذرّیّه ی آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری! گواهی میدهیم.
از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم که آیا این جریان گواهی گرفتن از بنی آدم به صورت دیدن با چشم بوده است؟ (یعنی خدا را دیده اند) فرمودند: آری! این گونه بوده است و این معرفت و شناخت در دلها به جای مانده؛ ولی مردم، آن صحنه را فراموش کرده اند و به زودی آن را به خاطر خواهند آورد. اگر آن شناخت در عالم ذرّ نبود هیچ کسی نمی دانست آفریدگار و روزی دهنده اش کیست. گروهی از مردم هستند که در عالم ذرّ با زبان اقرار نمودند؛ ولی قلباً ایمان نیاوردند و خدا در مورد آنها فرموده است: الأعراف. فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا مِن قَبْلُ (١٠١) آنان به آنچه قبلاً تکذیب کرده بودند ایمان نمى آوردند.
حضرت صادق (علیه السلام) نیز در مورد آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» تا آخر آیه فرمودند: خداوند از صلب آدم، ذریه اش را تا روز قیامت خارج کرد؛ پس ایشان به صورت ذرّات خارج شدند. خداوند خود را به آنها معرفى نمود و خود را به آنها نمایاند که اگر نه این بود، هیچ کسی خدایش را نمى شناخت. فرمود: مگر من خداى شما نیستم؟ گفتند: چرا! گفت: محمّد نیز بنده و رسول من و على امیرالمؤمنین و خلیفه و امین من است. ما در فهم این اخبار بین دو محذور، گرفتار میشویم؛ یکی: محال بودن رؤیت پروردگار با چشم مادی و دوم: جسمیّت انسانها در عالم ذر.
تمام عقلای عالَم و علمای شیعه، بر این امر اتفاق نظر دارند که خدای متعال نه در دنیا و نه در آخرت با چشمِ مادی، دیده نمی شود؛ ولی امکان درک او با چشمِ قلب آنطور که مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرموده اند وجود دارد. اما آنچه که در این روایت و امثال آن آمده است؛ این است که خدای متعال پس از آنکه مردم را از گل آفرید و چون مورچگانی در برابر خویش قرار داد، خود را به ایشان نمایاند و مردم همگی او را دیدند. در هر حال به خاطر محال بودن رؤیت خدا با چشم، ناچار باید یکی از توجیهات ذیل و یا امثال آن را بپذیریم.
اول: شاید منظور از مشاهده ی خدا در عالم ذر، مشاهده ی اولیاء و حجج او بوده است؛ زیرا ایشان وجه ربّ العالمین اند و هر که بخواهد خدا را ببیند باید به ایشان نظر کند؛ همانطور که لسان اویند که با هر که بخواهد سخن گوید از طریق ایشان با او تکلم فرماید؛ و گوش و اُذن پروردگارند که هر کسی که بخواهد با خدا سخن گوید باید با ایشان نجوا کند و یداللّه؛ یعنی مظهر قدرت پروردگار متعال اند؛ پس شاید بتوان گفت آنچه را که مردم در عالم ذرّ دیده اند، پرتوی از نور ذوالجلال و تجلّی حضرت حق یعنی نور مقدس آل محمد (علیهم السلام) بوده است. این توجیه نظیر همان فرمایش حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در بیان رؤیت خدا در بهشت است که فرموده اند؛ منظور مشاهده ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
اباصلت هروى گوید: از امام رضا (علیه السلام) سؤال کردم که نظر شما درباره ی این حدیث که اهل حدیث روایت مى کنند: «مؤمنین از منازل و مقامات خود در بهشت، خدا را زیارت مى کنند» چیست؟ حضرت فرمودند: اى اباصلت! خداوند تبارک و تعالى حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر تمام مخلوقین، حتّى فرشتگان و انبیاء عظام، برترى داده است، و اطاعت کردن و پیروى نمودن از او را به منزله اطاعت و پیروى از خود قرار داده است و زیارت و دیدار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در دنیا و آخرت به منزله ی زیارت و دیدار خود شمرده است. دلیل بر این مدّعى این است که خداوند مى فرماید: «هر کس از پیامبر پیروى کند از خدا پیروى کرده است» و نیز فرموده است: «کسانى که با تو بیعت مى کنند، در واقع با خدا بیعت مى کنند، دست خداوند «براى بیعت کردن» بالاى دست آنهاست» و نیز حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «هر کس در زمان حیات من یا بعد از مرگم به دیدار و زیارت من بیاید، خداوند را زیارت نموده است» و درجه و مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بهشت از تمام درجات بالاتر است؛ پس هر کسی از درجه و مقام خود در بهشت، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیارت کند، خداوند تبارک و تعالى را زیارت کرده است.
اباصلت گوید: پرسیدم: یا ابن رسول اللّه! معنى این روایت چیست: «ثواب گفتن "لا إِلهَ إِلا اللّه" نظر انداختن به صورت خدا است»؟ حضرت فرمودند: اى اباصلت! هر کس خداوند را داراى وجه و صورت و چهره اى همانند صورت و چهره مخلوقین، بداند کافر است. وجه و چهره ی خدا، انبیاء و پیامبر و حجّت هاى او هستند. آنها کسانى هستند که مردم، به توسط ایشان به سوى خداوند و دین و معرفت او روی مى آورند. خداوند مى فرماید: «هر که بر روى زمین است، از بین خواهد رفت و وجه با عظمت و کریم پروردگارت باقى مى ماند» و نیز مى فرماید: «همه چیز از بین مى رود جز وجه خداوند» پس نگاه کردن به پیامبران الهى و حجّت هاى خداوند (علیهم السلام) در مقامات و درجاتشان، براى مؤمنین ثواب بزرگى است در روز قیامت. و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «هر کسی که اهل بیت و خاندان مرا دوست نداشته باشد، در قیامت نه او مرا مى بیند و نه من او را» و نیز فرموده اند: «در میان شما کسانى هستند که بعد از اینکه از من جدا شدند، دیگر مرا نخواهند دید» اى اباصلت! خداوند تبارک و تعالى جا و مکان ندارد و با چشم دیده نمى شود و افکار و عقول نمى تواند کنه او را درک کند.
دوم: شاید منظور از رؤیت خدای متعال در عالم ذر؛ امکان درک وجود او برای همه ی حاضرین در آن عالم بوده است که خدا را بالوجدان با چشم قلب دیده اند. این توجیه نیز، مؤید به روایتی از امام صادق (علیه السلام) است. ابوبصیر گوید: به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم: مرا خبر دهید از خداى عزوجل که آیا مؤمنان در روز قیامت او را مى بینند؟ فرمودند:
آرى! و پیش از روز قیامت هم او را دیده اند. عرض کردم: در چه زمان؟! فرمودند: در هنگامى که به ایشان فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» پس آن حضرت مدتی ساکت شدند و بعد از آن فرمودند: مؤمنان در دنیا، پیش از روز قیامت هم او را مى بینند. آیا تو چنان نیستى که در همین وقت او را ببینى؟ ابوبصیر میگوید که به آن حضرت عرض کردم: فدایتان شوم! من این سخن را از شما نقل کنم؟ فرمودند: نه! زیرا که تو هرگاه این حدیث را نقل کنى؛ پس منکرى که به معنى آنچه ما میگوییم جاهل باشد آن را انکار کند و بعد از آن گمان کند که این تشبیه است و کافر میشود و این باعث ناخوشى تو خواهد بود. دیدن با دل چون دیدن با چشم نیست و خدا برتر است از آنچه فرقه مشبهه و ملحدان او را وصف مى کنند. هشام نیز گزارش دهد که نزد حضرت صادق (علیه السلام) بودم؛ پس معاویه بن وهب و عبدالملک بن اعین بر آن حضرت وارد شدند؛ پس معاویه بن وهب عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! چه مى فرمایید در این خبر که روایت شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خداى خود را به هر صورت که خواست دید؟ و حدیث دیگرى که روایت کرده اند که مؤمنین در بهشت، خداى خود را به هر صورت که خواهد مى بینند؟ حضرت تبسمى کرده سپس فرمودند: اى معاویه! چقدر زشت است براى مردى که هفتاد یا هشتاد سال بر او بگذرد، و در ملک خداوند زندگى کند، و از نعمت هاى او بخورد و در این مدت خدا را آن طور که باید نشناسد؟ سپس فرمودند: اى معاویه! حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا را به چشمِ ظاهر ندیدند، و دیدن دو جور است؛ دیدن چشم و دیدن دل. پس اگر آن گوینده که گفته پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا را دیده اند، مقصودش دیدنِ دل بوده است درست گفته است و اگر مقصودش دیدن به چشم بوده است، دروغ گفته و به خدا و آیات او کافر شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند: «هر که خدا را به مخلوقش تشبیه کند کافر شده است»، و به تحقیق که پدرم مرا حدیث گفت از پدرش از حضرت حسین بن على (علیه السلام) که فرمودند: از امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال شد: که اى برادر رسول خدا! آیا خدایت را دیده اى؟ فرمودند: چگونه پرستش کنم خدایی را که ندیده ام؟ دیدگان، در ظاهر و آشکارا او را نبینند؛ ولى دلها به حقیقتِ ایمان او را ببینند، و اگر بنا شود مؤمن خداى خود را به چشم ببیند، پس هر که به چشم دیده شود او آفریده شده و مخلوق (دیگرى) است، و هر مخلوقى را آفریدگار و خالقى است، و در این صورت تو خدا را مخلوق، پنداشته ای، و هر که خداى را به مخلوق، تشبیه کند؛ براى خدا شریک قرار داده است. واى بر ایشان! آیا نشنیده اند گفتار خداى تعالى را که میفرماید: چشمها او را درک نکند و او چشمها را درک کند، و اوست لطیف و بینا. و نشنیده اند گفتار دیگرش را که به موسى (علیه السلام) فرمود: هرگز مرا نخواهى دید؛ ولى به کوه نگاه کن، اگر آن در جاى خود قرار گرفت آنگاه مرا خواهى دید؛ پس همین که خدایش به کوه تجلى فرمود آن را هموارش گردانید و موسى بی هوش بیفتاد. آنچه از نور خدا بر کوه تابید مانند نورى بود که از سوراخ سوزنی بتابد؛ ولى زمین زیر و رو و هموار شد، و کوهها صاف شد و موسى بى حرکت به روى زمین افتاد یعنى مرد، و همین که به حال آمد یعنى روح به بدنش برگشت؛ عرض کرد منزّهى تو و من به سویت بازگشت کنم و توبه نمایم از گفتار آنکه پندارد که تو دیده شوى، و معرفت من درباره ی تو به اینکه چشمها تو را نبیند به جانب من بازگشت نمود و منم نخستین ایمان آورنده و اولین گواه دهنده که تو مى بینى؛ ولى دیده نشوى
پس در نتیجه، مردم در عالم ذرّ خدا را دیده اند حال یا به مشاهده ی آیات کامله او که نور آل محمد (علیه السلام) است و یا به درک قلبی و با چشم دل و یا هر دو، و معرفت او در دلهای بنی آدم جای گرفته و به تعبیر حضرات معصومین (علیهم السلام) اگر چنین نبود کسی در دنیا خدای خویش را نمی شناخت.
جهاد با نفس
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: اى حفص ! به راستى کسى که صبر پیشه کند (در مقایسه با صبرى که باید بر آتش داشته باشد) صبر کمى نموده و کسى که بى تابى کند (در مقایسه با جزع و بى تابى روز قیامت ) بى تابى کمى نموده است - سپس فرمود: - بر تو باد که در تمامى کارهایت صبر را پیشه خود سازى زیرا خداوند عزوجل محمد صلى الله علیه و آله را بر انگیخت و او را به صبر و مدارا نمودن امر نمود و فرمود: (بر آنچه که مى گویند صبر کن و از آنان دورى گزین دورى گزیدنى نیکو و مرا با تکذیب کنندگان دارنده نعمت واگذار) و فرمود: (دو رکن به طریقه اى که نیکوتر است پس ناگاه آنکه بین تو و او دشمنى وجود دارد گوئیا دوستى نزدیک است و این داده نشود مگر به آنانى که صبر نمودند و داده نشود مگر به کسى که داراى بهره بزرگى است ) پس پیامبر صلى الله علیه و آله صبر نمود تا آنجا که او را به بلاهاى سخت رساندند و او را در بلاها افکندند پس سینه اش از غم و اندوه تنگ شد و خداوند این آیه را بر او نازل کرد: (و محققا که ما مى دانیم سینه ات به سبب آنچه مى گویند تنگ مى گردد پس تسبیح گوى همراه با ستایش پروردگارت و از سجده کننده گان باش ) سپس او را تکذیب کردند و دشنام دادند پس او غمگین شد و خداوند این آیه را فرستاد (به تحقیق مى دانیم آنچه مى گویند غمگینت مى کند زیرا آنان تو را تکذیب نمى کنند بلکه این ستمگران آیات خدا را انکار مى کنند و محققا که رسولان پیش از تو نیز تکذیب شدند پس بر آنچه که تکذیب شدند صبر کردند و آزار کشیدند تا اینکه یارى ما فرا رسید) پس پیامبر صلى الله علیه و آله خود را به صبر واداشت ولى کافران از حد خود تجاوز نمودند و خداوند تبارک و تعالى را تکذیب نمودند در اینجا پیامبر فرمود: من درباره خود و خانواده و آبرویم صبر کردم اما بر اینکه خدایم را (به بدى ) یاد کنند صبر ندارم پس خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود: (بر آنچه که مى گویند صبر کن ) پس پیامبر در همه حالاتش صبر پیشه نمود سپس از جانب خداوند فرمود: (و قرار دادیم از آنان پیشوایانى که به فرمان ما راهنمایى مى کنند زیرا آنان صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند) در آن هنگام بود که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: صبر نسبت به ایمان مانند سر نسبت به بدن است . خداوند نیز پیامبرش را ثناى نیکو گفت و این آیه را نازل فرمود: (و سخن نیکوى پروردگارت بر بنى اسرائیل تمام شد زیرا آنان صبر کردند و آنچه را که فرعون و قومش مى ساختند و بر مى افراشتند واژگونه ساختیم ) پس پیامبر فرمود: این هم بشارت است و هم انتقام . خداوند نیز جنگ با مشرکان را بر او مباح ساخت و این آیه را نازل فرمود: (پس بکشید مشرکان را هر کجا که آنان را یافتید و دستگیرشان کنید و بر آنان تنگ گیرید و در هر کمینگاهى براى آنان بنشینید) (و آنان را هر جا که بیابید بکشید) پس خداوند آنان را به دست رسول الله و دوستانش به قتل رساند و این پیروزى را ثواب صبر او قرار داد بعلاوه ثوابى که براى او در آخرت ذخیره کرده است . پس کسى که صبر کند و امید ثواب داشته باشد از این دنیا بیرون نمى رود مگر اینکه خداوند چشمانش را (به نابودى دشمنانش ) روشن مى کند (او را درباره دشمنانش دلشاد مى کند) بعلاوه اینکه براى او در آخرت ثوابى ذخیره مى سازد.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: به زودى زمانى بر مردمان خواهد آمد که در آن زمان کسى به پادشاهى نمى رسد مگر با کشتن - تا آنجا که فرمود: - پس کسى که آن زمان را دریابد باید بر تنگدستى صبر کند با اینکه توانایى ثروتمند شدن را دارد و باید بر دشمنى صبر کند با اینکه توانایى محبت را دارد و بر خوارى صبر کند با اینکه مى تواند عزیز باشد، در این صورت خداوند به او پاداش پنجاه صدیقى که مرا تصدیق نموده اند را عطا مى کند.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش روایت کند که در وصیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام آمده است که فرمود: اى على ! خدا عزوجل بهشت را خشتى از طلا و خشتى از نقره آفرید - تا آنجا که فرمود: پس خداوند جل جلاله فرمود: به عزت و بزرگى ام سوگند که چند گروه داخل بهشت نمى شوند: کسى که مداومت بر خوردن شراب دارد، سخن چین ، کسى که درباره زن خود غیرت نداشته باشد، پاسبان (ستمگر )، مرد زن صفت ، کسى که نبش قبر مى کند، باجگیر، کسى که با خویشان قطع رابطه کند، کسى که منکر قضا و قدر الهى است . اى على ! از این امت ده گروه اند که به خداوند بزرگ کافر گشته اند: تهمت زننده (یا بد زبان یا دروغگو) و جادوگر و مردى که درباره زن خود غیرت و تعصب ندارد و مردى که به حرام از عقب با زنى نزدیکى کند و کسى که با حیوانى مجامعت کند و کسى که با محرم خود مباشرت کند و کسى که در ایجاد فتنه سخن چینى کند و کسى که به کسانى که با مسلمانان در جنگ هستند اسلحه بفروشد و آنکه از پرداخت زکات خود دارى مى کند و کسى که استطاعت رفتن به حج را بیابد ولى به حج نرود تا بمیرد - تا آنجا که فرمود: - اى على ! نه چیز است که باعث فراموشى مى شود: خوردن سیب ترش و خوردن خیار بزرگ و خوردن پنیر و خوردن نیم خورده موش و خواندن نوشته روى سنگ قبرها و راه رفتن بین دو زن و انداختن و پرت کردن شپش و حجامت کردن در گودى بالاى پشت گردن و بول کردن در آب راکد.
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که باکى ندارد که چه مى گوید و چه درباره اش گفته مى شود چنین کسى شریک شیطان است و کسى که باکى نداشته باشد که مردم او را بى ارزش و بى مقدار بدانند شریک شیطان است و کسى که بدون اینکه بین اینکه بین او و برادر مومنش بدى و امر ناپسندى باشد غیبت او را کند چنین کسى شریک شیطان است و کسى که دلباخته و شیفته محبت حرام و شهوت زنا شود چنین کسى شریک شیطان است - سپس فرمود: - براى کسى که از راه زنا متولد شده است نشانه هایى هست : یکى از آنها اینکه دشمن ما اهل بیت است و دوم اینکه به سوى همان عمل حرامى که از آن زاده شده است (یعنى زنا) اشتیاق و میل دارد و سوم اینکه دین را سبک مى شمرد و چهارم اینکه حضور او براى مردمان بد و ناپسند است و کسى حضورش مایه ناخرسندى برادرانش نمى شود مگر اینکه بر غیر بستر پدرش (یعنى از راه زنا) متولد گشته باشد یا اینکه مادرش در حال حیض به او حامله شده باشد.
حدیث :
- امیرالمؤمنین علیه السلام در روز عید فطر خطبه اى خواند... - تا آنجا که فرمود: - خداوند را در امورى که شما را از آنها نهى فرموده است اطاعت کنید. آن امور عبارتند از: نسبت ناروا دادن به زن شوهردار و انجام زشتکارى (زنا) و نوشیدن شراب و کم گذاردن پیمانه (کم فروشى ) و شهادت دروغ و فرار از جهاد.
سکوت
یکی از مهمترین موقعیت هایی که باید سکوت رعایت شود، سکوت فرزند در مقابل پدر و مادر است. منظور از سکوت یعنی پرهیز از حاضرجوابی و پرحرفی
چرا ؟ چون یکی از وظایف فرزندان در قبال پدر و مادر احترام به آن ها است و سکوت به موقع یکی از مصادیق احترام گذاشتن است. سکوت فرزند درمقابل پدر و مادر نشان دهنده ی میزان توجه و علاقه ی فرزند به والدین است. فرزند با این کار نشان می دهد که چقدر برای حرف های آنها اهمیت قائل است.
سکوت پدر و مادر در مقابل فرزند
گاهی موقعیتی در خانواده ایجاد می شود که پدر و مادر در برابر رفتار نادرست فرزند خود نمی دانند چه واکنشی نشان دهند. یکی از بهترین روشها برای پرهیز از جنجال و اختلافات بیشتر، سکوت است.
با این کار بعد از اینکه به قول معروف: «آب ها از آسیاب افتاد» در یک شرایط روحی و روانی مناسب با هم گفتگو کنند.
سکوت زن و شوهر در مقابل عصبانیت های یکدیگر.
گاهی به هنگام گفتگوی زناشویی یکی از طرفین عصبانی می شود. بهتر است طرف مقابل، سکوت کند، هیچ نگوید تا از لحاظ روانی همسرش آرام شود. اما اگر هر دو با فریاد به بحث ادامه بدهند، اتفاق ناخوشایندی می افتد. درحالی که با دقایقی سکوت، می تواند مرهمی بر دل همسرش باشد.(سکوت موقت )
کجا سکوت کنیم؟وقتی حرف خوبی برای گفتن ندارید
در یک جمع برای برقراری ارتباط نیاز داریم تا حرف بزنیم. اما لزومی ندارد وقتی حرف مرتبطی نداریم، حتما حرف بزنیم.
امام على علیه السلام : خاموشى، خلعتِ وقار بر تو مى پوشاند و زحمت پوزش خواهى را از دوش تو بر مى دارد .
امام على علیه السلام :خاموشى ، باغستان اندیشه است .
امام على علیه السلام :خاموشى پیشه کن تا که اندیشه ات روشن شود.
امام حسن علیه السلام : در بسیارى جاها ، خاموشى، یاورى نیکو است ؛ هرچند سخنور باشى .
سالیست که من دوختهام چشم به راهی / آن ماه که هر سال کند جلوه چو ماهی.
خورشید ولایت به رجب چهره عیان کرد / خورشید نتابیده چنین خوب به ماهی.
ای قبله دلها افق کعبه بیارای / بهتر ز تو بر قدرت حق نیست گواهی.
هم عشق خبر داد ازین مسئله هم عقل/ جز حب تو دیگر نتوان یافت پناهی.
هر جا که روم نام تو بی خویشتن آنجا / چون سائل آشفته نشینم سر راهی.
جان آوردم مژده که در جمع احباست / از عین عنایت به منت نیز نگاهی.
آنگاه کنم فخر به عالم که نباشد / چون بنده گدایی و به کردار تو شاهی.
نامت به زبان جاری و از شوق نماندهست / در دیده و در سینه دگر اشکی و آهی.
روشن به امید است دل امروز که فردا / شاید تو شفاعت کنی از نامه سیاهی. ناظرزاده.
خالد بن ولید ، علی ( ع ) را در زمین های خود دید ، جسارتی به حضرت نمود ، علی ( ع ) از اسب پیاده شد و خالد را به سمت آسیای حارث بن کلده برد ، سپس میله آهنی سنگ آسیا را در آورد و آن را مانند حلقه ای بر گردن خالد انداخت ، در این حال یاران و اطرافیان خالد ترسیدند و خالد نیز شروع به قسم دادن علی (ع) نمود که مرا رها کن . علی ( ع ) او را رها کرد و خالد در حالیکه میله آهنین مانند حلقه ای اطراف گردنش بود ، نزد ابوبکر رفت . ابوبکر به آهنگران دستور داد که حلقه آهنین را از اطراف گردن او باز کنند ، آنها گفتند : میله آهنین فقط توسط آتش بریده می شود و خالد طاقت و توان آتش گداخته را ندارد و می میرد . میله آهنین در گردن خالد بود و مردم با دیدن آن می خندیدند تا این که حضرت از سفر بازگشتند ، مردم شفاعت خالد را نمودند ، آن حضرت قبول کرده و حلقه آهنین را مثل خمیر قطعه قطعه کرد و به زمین انداخت.
گل حیات
ابولهول چند سال قدمت دارد؟
آنچه در زیر می خوانید از مهمترین کشفیاتی است که در زمین صورت گرفته است. چیزی که هم اکنون در حال اتفاق افتادن است. اگر چه این ماجرا ۴۰ سال پیش توسط آر. ای شالی دلوبیتز آغازشد. او یک مصرشناس است که کتابهای بسیاری را تالیف کرده است. او و دختر خوانده اش لوئیس لامی، بینشی اساسی را از هندسه مقدس و فرهنگ مصر بازگو کرده اند. وی با مشاهده ابولهول به پوشش خارق العاده سطح مجسمه علاقه مند شد. در قسمت پشت ابولهول حالت خاص پوششی وجود دارد که به اندازه دوازده پا از سطح به داخل فرو رفته است و این نوع پوشش کاملاً با سایر پوشش بناهای مصر متفاوت است. پوشش دیگر بناها که احتمالاً در همان زمان ساخته شده اند دارای بافتی شنی می باشند که تصور می گردد قدمت ۴۰۰ ساله دارد. ولی به نظر می رسد سطح روی ابولهول توسط آب هموار شده است. بنا بر نظریه های رایج، ابولهول و هرم کبیر و دیگر ساختمانهای مرتبط با آن در حدود ۴۵۰۰ سال پیش ساخته شده که در دوره چهارم فرمانروایی خئوپس بوده است. هنگامی که این کشف به مصرشناسان گفته شد، آنها به مدت ۴۰ سال از پذیرفتن آن امتناع کردند. مردم این موضوع را درک می کردند ولی مصریان این تفاوت آشکار را نمی پذیرفتند. سپس شخصی به نام جان آنتونی در این باره به تحقیق پرداخت. او کتابهای زیادی درباره مصر مانند ماری در آسمان و یا راهنمای مصر را نگاشته است. هنگامی که او از کشف موضوع ابولهول با خبر شد، تصمیم گرفت خود از نزدیک به بررسی آن بپردازد. وی متوجه شد که نوع پوشش مجسمه به طور غیر قابل باوری متفاوت است و به نظر می رسد که آب باعث آن شده باشد. او همچنین مانند آر.آی دریافت که نمی تواند باستان شناسان متعصب را متقاعد به شنیدن باورهای خود درباره ابولهول کند. بنابراین جان آنتونی وست از دنیای مصر شناسان خارج شد و از یک زمین شناس آمریکایی به نام رابرت ساش درخواست کرد که در این زمینه با او همکاری کند. ساش تجزیه و تحلیلهای کامپیوتری انجام داد و یک دیدگاه علمی جدیدی بوجود آورد. با کمال تعجب ، در صحرائی که بیش از ۷۰۰۰ سال قدمت دارد بدون هیچ شکی ، آب در شکل پوششی مجسمه ابولهول دخالت داشته است. از آن گذشته، کامپیوترها محاسبه کرده اند که برای بوجود آمدن تاثیرات آب بر مجسمه حداقل ۱۰۰۰ سال متمادی باید ۲۴ ساعته بر ابولهول باران های سیلابی باریده باشد. این موضوع به این معنی است که ابولهول باید حداقل ۸۰۰۰ سال عمر داشته باشد. زیرا احتمال اینکه ۱۰۰۰ سال پی در پی باران سیلابی باریده باشد ضعیف است. آنها تخمین زده اند که ابولهول باید عمری برابر ۱۰ تا ۱۵ هزار سال یا بیشتر داشته باشد. هنگامی که این مدرک به مردم دنیا ارائه شود. یکی از قدرتمندترین افشاگریها خواهد بود که در روی زمین بوقوع پیوسته است و بیش از هر کشف دیگری در زمین تاثیر خواهد گذاشت. با وجود اینکه این مدرک در تمام دنیا پخش شده است اما هنوز به صورت یک دیدگاه عمومی مورد قبول واقع نشده است. این موضوع توسط دانشمندان زیادی مورد بررسی قرار گرفته شده است اما در انتها بیشتر آنان به صحت آن نتوانستند شک کنند. بنابراین سن ابولهول حدود ۱۰ تا ۱۵ هزار سال یا شاید هم بیشتر تخمین زده شده است و باعث گردیده دیدگاه جهان نسبت به باستان شناسی تغییر کند. با استفاده از اطلاعاتی که امروزه داریم می دانیم که قدیمیترین تمدن بشری مربوط به سومریهاست که به ۳۸۰۰ سال قبل از میلاد بر می گردد. دانش رایج جامعه ما اعتقاد دارد که قبل از سومری ها هیچ تمدنی در هیچ جای سیاره زمین به جز بربر ها وجود نداشته است. اما اکنون از ساخته دست بشر متمدن چیزی وجود دارد که ۱۰ تا ۱۵ هزار سال قدمت دارد که همه باورها را تغییر می دهد.
عالم ذر
علت اختلاف طینتها در عالم ذرّ و تفاوت درجات عباد در دنیا و معنای السابقون السابقون چیست؟
درجات دنیا وابستگی مستقیمی به اختیارات عوالم پیشین دارد. بدین معنا که خدا کسانی را در دنیا به رسالت و... برگزیده که در عالم ذرّ از دیگران پیشی گرفته اند و البته این امر، شامل آل محمد (علیهم السلام) نمی شود؛ چرا که ایشان پیش از عالم ارواح، در جهانی به نام عالم انوار که مختص خوشان بوده برگزیده شده و از "عالین" بوده اند؛ بلکه خود، یکی از ارکان مواثیق الهی که خدا از خلقش گرفته است بوده و اگر خود در امتثال امری در عالم ذرّ از سایرین سبقت گرفته اند از روی ادب چنین کرده و ایشان در هر درجه ای از سایرین بالاترند. در هر صورت، دنیا ادامه ی راه بشریت است؛ هر طور که در عوالم پیشین اختیار نموده باشند در دنیا نیز به همان راه خواهند رفت. آن زمان که خدا از ایشان پیمان گرفت، به مقدار پذیرش پیمان، به ایشان مقام داد و زمانی که فرمود به سوی آتش حرکت کنید هر که زودتر اطاعت امر نمود به درجات بالاتر نائل شد.
داود بن کثیر رقی گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: مرا از آیه «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِک الْمقرّبونَ» خبر دهید. امام (علیه السلام) فرمودند:
خدای تعالی این گفتار را در روزی دو هزار سال پیش از آنکه بدن ها را خلق فرماید و آن زمان که ایشان را در عالم میثاق خلق کرد بیان فرمود. عرض کردم: آیه را برایم تفسیر فرمایید. فرمودند: زمانی که خدای عزوجل اراده فرمود مخلوقات را بیافریند، آنان را از گل آفرید و برای آنها آتشی افروخت و دستور داد که داخل آتش شوید، پس اوّلین کسی که داخل آن شد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) و نُه نفر از امامان (علیهم السلام) بودند که یکی پس از دیگری وارد شدند، و سپس شیعیان ایشان از آنها پیروی کردند؛ پس به خدا سوگند! آنها پیشی گیرندگان هستند.
همو از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند: وقتى خدای عزوجل اراده نمود که مخلوقات را ایجاد کند، ایشان را آفرید و در مقابل خودش منتشر و پراکنده ساخت؛ سپس به ایشان فرمود: پروردگار شما کیست؟ اوّلین موجودى که سخن گفت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمّه هدى صلوات اللّه علیهم اجمعین بودند، که گفتند: تو پروردگار ما هستى. پس حضرت حق تبارک و تعالى ایشان را حامل علم و دین قرار داد؛ سپس به فرشتگان فرمود: ایشان حاملین دین و علم من بوده و امینهاى من در بین مخلوقاتم مى باشند، ایشان مسئول خلائق هستند؛ سپس به بنى آدم گفته شد: اقرار کنید به ربوبیت خدا و وجوب طاعت و ولایت این چند نفر. رسول خدا و ائمه (علیهم السلام). بنى آدم گفتند: بلى! پروردگارا! اقرار نمودیم. خداوند عزوجل به فرشتگان فرمود: شما شاهد اقرار بنى آدم باشید. فرشتگان گفتند: ما شاهد هستیم که بنى آدم در فردا نگویند ما از این معنا (ربوبیت خدا و ولایت حضرات معصومین (علیهم السلام) غافل بودیم یا بگویند: پدران ما قبلاً شرک ورزیده و ما هم فرزندان ایشان بوده که بعد از آنها آمده ایم و تابع ایشانیم، آیا ما را به واسطه فعل آنهایى که کار باطلى انجام داده اند هلاک و عذاب میکنى. سپس امام (علیه السلام) به داود رقّى فرمودند: اى داود! ولایت ما در عالم میثاق، مورد تأکید قرار گرفت و خدا آن را بر خلایق، مسلّم و مسجّل ساخت.
در حدیث دیگری راوی از امام صادق و یا امام کاظم (علیهما السلام) نقل کرده که فرمودند: خداوند به آبی فرمود: گوارا و شیرین باش که از تو بهشتم و اهل اطاعتم را میآفرینم و به آبی فرمود: شور و تلخ باش که از تو آتش و اهل معصیتم را میآفرینم؛ سپس آن دو آب را بر گِل جاری ساخت. سپس مشتی با دست راست گرفت و آنها را مانند ذرّههایی آفرید. سپس آنها را برخودشان گواه ساخت؛ و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و اطاعت من بر شما واجب نیست؟ گفتند: آری! پس به آتش فرمود: آتش باش. ناگهان آتشی افروخته شد و به آنها فرمود: در آن بیفتید. بعضی از آنها در رفتن شتاب کردند و بعضی از آنها با تأخیر
رفتند و بعضی از آنها از جایشان حرکت نکردند. هنگامی که گرمای آتش را احساس کردند، برگشتند و هیچ یک از آنها وارد آن نشدند. سپس مشتی گرفت و اینها را همانند آنها مانند ذرّههایی آفرید. سپس آنها را بر خودشان گواه ساخت مانند آنچه دیگران را گواه ساخت؛ سپس به آنها نیز فرمود: در این آتش بیفتید. بعضی از آنها با تأخیر رفتند و بعضی از آنها با شتاب رفتند و بعضی از آنها در یک چشم به هم زدن عبور کردند و همه ی آنها در آن افتادند. خدا فرمود: سالم از آن بیرون بیایید. بیرون آمدند درحالی که هیچ گرفتاری نداشتند. دیگران گفتند: پروردگارا! از ما درگذر تا همانگونه که آنها رفتار کردند عمل کنیم. فرمود: شما را بخشیدم؛ پس بعضی از آنها با شتاب رفتند و بعضی از آنها با تأخیر رفتند و بعضی از آنها از جایشان حرکت نکردند، همانگونه که مرتبه ی اوّل انجام دادند و آن کلام خداوند است: الأنعام. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا کَانُوا یُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ. ﺑﻠﻜﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺷﺪﻩ ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺑﻪ ﻛﻔﺮ ﻭ ﺷﺮﻛﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻬﻲ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﺎﺯﻣﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ ; ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﻳﻨﺪ .(٢٨)
و امام صادق (علیه السلام) درباره ی این قسمت آیه: « اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى گردند»: فرمودند: همانا که ایشان در اصل (ذات خویش) ملعون بودند.
امام باقر (علیه السلام) هم فرمودند: همانا خداى تبارک و تعالى چون خواست مخلوقات را بیافریند، نخست آبى گوارا و آبى شور و تلخ آفرید، و آن دو آب را به هم آمیخت؛ سپس خاکى از صفحه زمین برگرفت و آن را به شدت مالش داد، آنگاه به اصحاب الیمین که مانند مورچه میجنبیدند، فرمود: با سلامت به سوى بهشت و به اصحاب الشمال فرمود: به سوى دوزخ و باکى هم ندارم. سپس فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا گواهى دهیم، تا در روز قیامت نگویند: ما از این بى خبر بودیم. سپس از پیغمبران پیمان گرفت و فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ و این محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول من نیست و این على (علیه السلام) امیرمؤمنان نمی باشد؟ گفتند: چرا! پس نبوت برای آنها مستقر شد، و از پیغمبران اولو العزم پیمان گرفت که من پروردگار شمایم و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسولم و على (علیه السلام) امیرمؤمنان و اوصیاء پس از او، والیان امر من و خزانه داران علم من و اینکه مهدى کسى است که به وسیله ی او دینم را نصرت دهم و دولتم را آشکار کنم و از دشمنانم انتقام گیرم و به وسیله او خواهى نخواهى عبادت شوم. گفتند: پروردگارا! اقرار کردیم و گواهى دادیم؛ ولى آدم نه انکار کرد و نه اقرار نمود؛ پس مقام اولو العزمى براى آن پنج تن از جهت مهدى (علیه السلام) ثابت شد و براى آدم، عزمى براى اقرار به آن یافت نشد (از این رو از پیغمبران اولو العزم خارج گشت) این است گفتار خداى عزوجل: طه. وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا. ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺁﺩم ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﭘﺲ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻋﺰﻣﻰ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻓﺘﻴﻢ .(١١٥) مقصود از فراموش کردن آدم در اینجا «ترک» است. سپس به آتشى دستور فرمود تا برافروخت و به اصحاب الشمال فرمود: به آن درآئید، ایشان ترسیدند و به اصحاب الیمین فرمود: در آئید، آنها وارد شدند، آتش بر آنها سرد و سلامت شد، آنگاه اصحاب الشمال گفتند: پروردگارا! از ما درگذر و تجدید کن، فرمود: تجدید کردم، بروید و داخل شوید، باز ترسیدند. لذا در آنجا بود که اطاعت و ولایت و معصیت ثابت گشت.
در خبری دیگر امام صادق (علیه السلام) هم فرمودند:
بعضى از قریشیان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند: به چه سبب رتبه و مقامتان از پیغمبران دیگر پیش افتاد در صورتى که در آخر و پایان آنها مبعوث گشته اید؟ حضرت فرمودند: من نخستین کسى بودم که به پروردگارم ایمان آوردم و نخستین کسى بودم که پاسخ گفتم آن زمانى که خدا از پیغمبران پیمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نیستم؟ در آنجا من نخستین پیغمبرى بودم که گفتم: آری! پس من در اقرار به خداى عزوجل بر آنها پیشى گرفتم.
داود رقى گوید: از امام صادق (علیه السلام) راجع به قول خداى عزوجل «و عرش خدا بر آب بود» پرسیدم فرمودند: (سنی ها) در این باره چه میگویند؟ عرض کردم: میگویند عرش روى آب بود و پروردگار بالاى آن نشسته بود! فرمودند: دروغ میگویند، هر که اینگونه بر خدا گمان برد او را سواره قرار داده و او را به صفت مخلوق، وصف کرده است و بر اساس فکر او باید چیزى که خدا را حمل میکند تواناتر از خود خدا باشد. عرض کردم: قربانتان گردم! شما برایم بیان کنید که معنای آیه چیست؟ فرمودند: پیش از آنکه زمینى یا آسمانى یا جن و انسى یا خورشید و ماهى باشد، خدا دینش را و علمش را به آب عطا فرمود. چون خدا خواست مخلوقات را بیافریند ایشان را در برابر خویش پراکنده ساخت و به آنها گفت: پروردگار شما کیست؟ نخستین کسى که سخن گفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه صلوات اللّه علیهم بودند که گفتند: تویى پروردگار ما! خدا به ایشان علم و دین عطا کرد؛ سپس به فرشتگان فرمود: اینان حاملان دین و علم من و امینان من در میان خلقم و مسئولان اند. آنگاه به فرزندان آدم گفت: به ربوبیت خدا و ولایت و اطاعت این اشخاص اعتراف کنید. گفتند: آرى اى پروردگار ما اعتراف نمودیم؛ پس خدا به فرشتگان فرمود: گواه باشید. فرشتگان گفتند: گواهیم و این پیمان براى آن بود که فردا نگویند ما از آن بى خبر بودیم یا آنکه بگویند: پدران ما، از پیش، مشرک شدند و ما هم فرزندان پس از آنها بودیم، ما را به آنچه اهل باطل کردند هلاک میکنى؟ اى داود! ولایت ما در عالم میثاق بر ایشان مؤکد گشته است.
همانطور که گفته شد؛ درجات انسانها در این دنیا منوط به میزان پذیرش قلبی و عملیِ میثاق عالم ذرّ است و این قانون الهی حتی شامل ملائکه نیز میشود؛ یعنی هرکدام از ایشان، به میزان پذیرشِ میثاق، مقام و درجه گرفتند. انبیاء هم به همین سبک و روش بر هم برتری یافتند. درباره ی سایر مؤمنین نیز امر به همین گونه است؛ یعنی به اندازه ای که در عالم ذر، در پذیرش میثاق، خلوص داشتند، طینتشان نیز از آلودگیها خالص تر شد و به هنگام آفرینش طینتشان، گل ایشان نسبت به سایر افراد از گلی خالص تر و نزدیک تر به علیّین، برداشته شد. لذا ممکن است که بگوییم گل و طینت سلمان از گل اباذر خالص تر و به طینت آل اللّه (علیهم السلام) قُربش بیشتر است.
در حدیث است که سدیر گفت: از حضرت صادق (علیه السلام) سؤال کردم معنى این فرمایش حضرت على (علیه السلام) را که فرموده اند: إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یُقِرُّ بِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَو نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَو عَبْدٌ امْتَحَنَ اللّه قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ. امر ما دشوار و مشکل است و نمى پذیرد آن را مگر فرشته مقرّب یا نبىّ مرسل یا بنده اى که خدا دلش را به ایمان آزمایش نموده باشد. امام (علیه السلام) فرمودند: در میان ملائکه هم مقرّب وجود دارد و هم غیر مقرّب و انبیاى خدا بعضى مرسل هستند و برخى غیر مرسل و مؤمنین نیز بعضى آزموده شده هستند و بعضى غیر آزموده. پس امر شما یعنى ولایت را بر ملائکه عرضه داشتند و نپذیرفتند مگر مقرّبین و بر انبیاء عرضه شد که جز مرسلین آن را و مؤمنین نیز نپذیرفتند مگر آزموده شدگان. سپس به من فرمودند: بگذر از حدیث خود.
ابوسعید خدری گوید: از نبی خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که میفرمودند: ای علی! خدا هیچ پیامبری را به نبوت مبعوث نساخته مگر آنکه او را به ولایت تو دعوت کرده، چه بخواهد و چه نخواهد.
و مفضل بن عمر نیز گفت: حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمودند: خداوند تبارک و تعالى در فرمانروایى خود یکتا بود؛ پس، خود را به بندگان معرفى نمود؛ سپس امر خود را به آنها واگذار کرد و بهشت را بر ایشان ارزانى داشت. هر که را از جن و انس که بخواهد دلی پاک دهد، به او معرفتِ ولایت ما را ارزانی کند و هر کسی را که بخواهد کور دل نماید معرفت ما را از او دریغ میدارد. سپس فرمودند: ای مفضل! به خدا قسم! آدم، شایستگیِ آفریده شدن به دست خدا و دمیده شدن روح او را در خویش نیافت مگر به واسطه ی ولایت على (علیه السلام) و خدا با موسى سخن نگفت مگر به سبب ولایت على (علیه السلام) وعیسى بن مریم را آیتی براى جهانیان قرار نداد مگر به واسطه خضوعش نسبت به حضرت على (علیه السلام). سپس فرمودند: بالاتر بگویم؛ احدی شایستگی اینکه خدا به او نظر اندازد پیدا نکرد؛ مگر به واسطه ی بندگی و عبودیتش برای ما.
این احادیث و نظائر آن دلالت دارد به اختلاف درجات قبول میثاق در عالم ذرّ اول و اینکه طینتها پس از قبول ولایت در عالم ارواح، سرشته شده است؛ پس هر چه نسبت به ولایت، که بخش مهمی از میثاق بوده خاضع تر و پذیراتر بودند، بدنی خالص تر و طینتی نیکوتر در عالم ذرّ و جایگاهی خاص تر در این دنیا به دست آوردند.
اما در مورد عالم ذرّ دوم.
خدای متعال پس از آنکه ارواح را آفرید؛ پس از سپری شدن فرایندی، بدنهای گلی آدم و اولاد او را به صورت ذرّههایی سرشت و برای هر یک، روحی قرار داد و سپس ایشان را امتحان نمود و پس از آن بود که آدم (علیه السلام) را به شکل کامل آفرید و این ذرّات را در صلب او قرار داد و دوباره ایشان را از پشت او فراخواند و بیرون کشید و با ایشان تجدید عهد و پیمان نمود. مرحله ی اول آفرینش از گل را عالم ذرّ اول و مرحله ی دوم که همان بیرون کشیدن ذرّیه ی آدم (علیه السلام) از صلب اوست را عالم ذرّ دوم خوانند. آیه ی شریفه ی زیر به همین عالم اشاره دارد:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ. و یادآور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذرّیه ی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا! گواهى گرفتیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر غافل بودیم.
زراره نقل کرده که گفت: از مفسر حقیقی قرآن، حضرت باقر (علیه السلام) راجع به معنای همین آیه پرسیدم؛ فرمودند: معرفت بندگان به بارى تعالى ثابت مانده؛ ولى زمان و مکانش را فراموش کرده اند و به زودى آن را به یاد خواهند آورد و اگر ثبوت معرفت نمى بود، احدى از بندگان نمى دانست که خالق و رازقش کیست.
جهاد با نفس
حدیث :
- امام صادق علیه السلام فرمود: آنگاه که روز قیامت شود جماعتى از مردم بر مى خیزند و به در بهشت مى آیند به آنان گفته مى شود: شما چه کسانى هستید؟ گویند: ما اهل صبر هستیم . به آنان گفته مى شود: بر چه چیزى صبر کردید؟ گویند: ما در دنیا بر طاعت و معاصى خداوند صبر مى نمودیم . در اینجا خداوند عزوجل گوید: راست مى گویند آنان را به بهشت وارد کنید. و این است معناى گفتار خداوند که مى فرماید: (پاداش صابران به طور کامل و بدن حساب به آنان داده مى شود)
حدیث :
- امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: صبر بر دو گونه است : صبر در هنگام مصیبت که این نیکو و زیباست و نیکوتر از آن ، صبر نمودن در هنگام روبرو شدن با چیزهایى است که خداوند بر تو حرام نموده و یاد خدا نیز بر دو گونه است : یاد نمودن خداوند عزوجل در هنگام مصیبت و برتر از آن ، یاد خداوند در هنگام مواجهه با حرام الهى است که این مانع و بازدارنده آتش دوزخ است .
حدیث :
- ابى بصیر گوید: از امام صادق علیه السلام درباره این گفتار خدا که مى فرماید: (تقواى الهى را پیشه کنید حق تقوایش را) پرسیدم . حضرت فرمود: (حق تقوا این است که ) اطاعت خداوند صورت گیرد و نافرمانى اش نشود، و همواره یاد شود و فراموش نگردد، و شکر او به جاى آورده شود و ناسپاسى اش نشود.
حدیث :
- امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به راستى که خداوند طاعت خود را در زمانى که ناتوانان در آن کوتاهى مى کنند غنیمتى براى زیرکان قرار داد.
حدیث :
- امیرالمؤمنین علیه السلام در وصیتش به محمد به حنفیه فرمود: با اراده هاى آهنین صبر غمهایى را که بر تو وارد مى شوند دور بیفکن ، نفس خود را به شکیبایى عادت ده که شکیبایى اخلاقى نیکوست و آن را در ترسها و اندوه هاى دنیا که به تو رسیده است به مشقت بیفکن .
حدیث :
- رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اگر بتوانى که صبرى همراه با یقین و باور داشته باشى چنین کن و اگر توان آن را ندارى صبر کن زیرا در صبر کردن بر امورى که ناخوشایند توست خیر بسیارى وجود دارد، و بدان که نصرت و پیروزى همراه با صبر است و گشایش همراه با مشقت و سختى است (همانا با سختى آسانى و گشایشى هست همانا با سختى گشایشى است ).
سکوت
اگر بخواهم تنها یک نکته را برای رفتارهایمان مورد توجه قرار دهم، خواهم گفت: خوب است کمتر حرف بزنیم و کمتر قضاوت کنیم. به نظر می رسد میانگین ایرانی ها تقریبا در مورد همه چیز و همه کس اظهارنظر می کنند؛ بعضا با قاطعیت.
- عبارات «من نمی دانم»، «من اطلاع ندارم»، «من به اندازه کافی اطلاع ندارم»، «من مطمئن نیستم»، «من باید سوال کنم»، «من باید فکر کنم»، «من شک دارم»، «من در این باره مطالعه نکرده ام»، «من این شخص را فقط یک بار دیده ام و نمی توانم در مورد او قضاوت کنم»، «من در مورد این فرد اطلاعات کافی ندارم»، «اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم»، «فردا پس از مطمئن شدن به شما خبر می دهم»، «هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست» و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است. تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم می شود. چقدر زندگی ما اخلاقی تر می شود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصی تر می شود.
در چنین شرایطی، خبرنگار تلویزیون در مورد برنامه هسته ای، نظر راننده تاکسی را نخواهد پرسید. اقتصاد دانی که یک مقاله پزشکی را خوانده، خود درمانی نخواهد کرد و شیمیدانی که هر روز روزنامه ها را می خواند در مورد آینده اقتصاد ایران و وضعیت سیاسی چین اظهار نظر نخواهد کرد؛ چه سکوتی برقرار می شود! و همه به خود و مثبت و منفی برنامه های خود می پردازند و کمتر سراغ سر در آوردن از کارهای دیگران می روند؛ غیبت کم می شود و تهمت و توهین به حداقل می رسد.
حضرت علی (ع) می فرمایند: مومن کسی است که با مردم تعامل کند تا دانا شود، سکوت کند تا سالم بماند و بپرسد تا بفهمد.
یک دلیل این که تولید ناخالص داخلی آلمان بیش از دو برابر جمع تولید ناخالص داخلی ۵۵ کشور مسلمان است، این به خاطر تمرکز مردم به کار و فعالیت و کوشش های فردی خودشان است.
اتفاقا چون بسیاری از ما برای خود کم وقت می گذاریم و خود را کشف نمی کنیم، به بیرون از خودمان و توجه دیگران نیازمند می شویم. به همین دلیل، نمایش دادن و پز دادن و کلاس گذاشتن در میان ما بسیار جاری و قدرتمند است، چون در مورد خود نمی توانیم پنجاه صفحه بنویسیم، از انتقاد حتی انتقادی ملایم، خشمگین می شویم، چون احساسی بار می آییم و بنابر این ضعیف هستیم، اعتماد به نفسمان کم است.
عموما ظاهر خود را می آراییم و در مخزن باطن ما، سه قفله باقی می ماند. افراد ضعیف جامعه ضعیف را پرورش میدهد.
امام حسن علیه السلام : آدم خموش ، پر هیبت است .
امام صادق علیه السلام : خاموشى، گنجى سرشار است و زیورِ بردبار و پوششِ نادان .
امام کاظم علیه السلام : راهنماىِ خردمند، اندیشیدن است و راهنماىِ اندیشیدن، خاموشى.
امام رضا علیه السلام : خاموشى، یکى از درهاى حکمت است ، خاموشى، محبّت مى آورد ، خاموشى، راهنماى آدمى به هر خیر و خوبى است .