شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب
شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب

موبایل

اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با همسرتان بر خورد میکردید
اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید

اگر هر روز شارژش میکردید
باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید
پایِ صحبت‌هایش می نشستید
... پیغام‌هایش را دریافت میکردید
پول خرجش میکردید
براش زیور آلاتِ تزئینی میخرید
دورش یک محافظ محکم میکشیدید
در نبودش احساسِ کمبود میکردید

حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود حتی مطالبِ خصوصیتان را به حافظه اش میسپردید
همیشه و همه‌جا همراهتان بود حتی در اوج

ادامه نوشته

دختر کشاورز

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یکمعامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم:
من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

ادامه نوشته

عاقد

عاقد دوباره گفت: وکیلم..؟. . . پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گُل. . .نه. . .گُلی گُم. . . دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه، یا خبری، عطر چفیه ای
رویای دخترانه ی او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان
آن روز، دور سفره به جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت: وکیلم..؟. . . دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت: با اجازه ی بابا بله، بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود..!
پروانه نجاتی​​​​​

عشق بی حاصل

در عجبــَــم از کار خــــدا...
تــــو را آفریـد و انتظار
یکتــا پــَرستی دارد از مـــن

ادامه نوشته

لبخند

دوستی تعریف میکرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور شدم به بروجرد بروم… هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم… وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود روبرو شدم…

عکس پس زمینه کیانو ریوز

به سمت راست گرفتم ، موتوری هم به راست پیچید… چپ، موتوری هم چپ… خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی موتور پرت شد تو رودخونه… وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم پایین ببینم چه بر

ادامه نوشته

سیاست

بتازگی از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی می‫خوای چیکاره بشی؟نگاهم کرد وگفت که می‫خواد رئیس جمهور بشه.دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟جواب داد:به مردم گرسنه و بی‫خانمان کمک می‫کنه.بهش گفتم: نمی‫تونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی، می‫تونی از فردا بیای خونه‫ی ما و چمنها رو بزنی، درختها رو وجین کنی و پارکینگ رو جارو کنی.اونوقت من به تو ٥٠ چوب پول میدم و تو رو میبرم جایی که فقیرها هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا و خونه‫ی جدید خرج کنن.

عشق بی حاصل

مستقیم توی چشمام نگاه کرد و گفت: چرا همون بچه‫های فقیر رو نمی‫بری خونه‫ت تا این کارها رو انجام بدن و همون پول رو به خودشون بدی؟نگاهی بهش کردم و گفتم به دنیای سیاست خوش اومدی .

ادامه نوشته