حاکم عباسیان از شخصی بسیار خوشش می‌آمد و از همنشینی با او بسیار شادمان می‌شد. نوکران و خدمه‌ زیادی به فرمانروای عباسیان خدمت می‌کردند، اما یکی از این غلام‌ها بسیار حسود و کینه ‌ای بود و زمانی که از دوستی و رفاقت بین حاکم و آن مرد عرب اطلاع پیدا کرد، بسیار حسادت ورزید و او را مانع رسیدن به اهداف خودش دانست.
بر این اساس به این فکر افتاد تا او را به شکلی نزد حاکم خراب کند که از چشم او بیفتد و خودش را در حضور حاکم عزیز جلوه دهد. روزی آن غلام نزد مرد عرب رفت و به او گفت من هنگام ظهر مهمانی ترتیب دادم، خوشحال می‌شوم که