شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب
شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب

وصیت دانشمند

دانشمندی وصیت کرده که بر روی سنگ قبرش این جملات را بنویسند: کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم، وقتی بزرگ تر شدم، دیدم دنیا خیلی بزرگه، بهتر است کشورم را تغییر بدهم: در میانسالی تصمیم گرفتم شهرم را تغییر بدهم. آن را هم بزرگ یافتم در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را تغییر بدهم.

اینک در آستانه مرگ فهمیدم که باید از روز اول به فکر تغییر خود می افتادم آنگاه شاید می توانستم دیگران و بلکه دنیا را تغییر دهم…

ادامه نوشته

حاکم نیشابور

حاصلضرب توان در ادعا مقداری ثابت است ،

هرچه توان انسان کمتر باشد ادعای او بیشتر است

و هرچه توان انسان بیشتر شود ادعایش کمتر میگردد.

و حکایتی از ... سه نقطه

حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود .حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.

گل های عجیب طبیعت

به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران

ادامه نوشته

نماز یکشنبه

نماز یکشنبه ذی‌القعده، فرصتی بی‌نظیر برای آمرزش گناهان
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز یکشنبه ماه ذى القعده فرمود:
«ای مردم! کدام‌ یک از شما می‌خواهید توبه کنید؟»
گفتند: رسول خدا! همه ما می‌خواهیم توبه کنیم.
پیامبر فرمود:
غسل کرده وضو گرفته و چهار رکعت نماز (دو نماز دو رکعتی)

ادامه نوشته

تکامل ۲

خوشم به عشق ولای تو
ای امام رئوف
دلم تپد ز برای تو
ای امام رئوف
تو پاره تن احمد
به ملک ایرانی
چه باصفاست سرای تو
ای امام رئوف


السلام علیک یا امام رضا (ع)
پیشاپیش میلاد امام مهربانیها
حضرت آقا امام رضا(ع) مبارک

ادامه نوشته

حکایت

بزرگمهر وزیر دانای انوشیروان هرروز صبح زود خدمت انوشیروان می‌رفت و پس از ادای احترام رو در روی انوشیروان می‌گفت: سحر خیز باش تا کامروا گردی.
شبی انوشیروان به سرداران نظامی‌اش دستور داد تا نیمه شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید لباس‌هایش از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند.
صبح روز فردا وقایع طبق خواسته انوشیروان اتفاق افتاد. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. چون صلاح ندید برهنه به درگاه

ادامه نوشته