شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب
شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب

سه چیز

سه چیز را با احتیاط بردار : قدم ، قلم ، قسم !
سه چیز را پاک نگه دار : جسم ، لباس ،خیال !
از سه چیز کار بگیر : عقل ، همت ، صبر !
از سه چیز خود را دور نگهدار: افسوس ، فریاد ، نفرین !
سه چیز را آلوده نکن : قلب ، زبان ، چشم !
اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن : خـــدا ، مرگ ، دوست !
سه چیز را ارزش بده : عشق ، مامان و بابا !

عکس گوجه سبز

ﻫﯿﭻ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺑﻌﺪﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﺯﯾـــﺮﺍ ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ؛
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ .....ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠت (ره)

ادامه نوشته

شعر

شعر زفاف ایرج میرزا
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر

من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان
بودم از جمع خوشان

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم

زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر

حکمت

«این کلمات شایستگی آن را دارند که با نور بر سیمای حور نوشته شوند:
آنکه اندکی احسان به تو کند، همواره سپاسگزارش باش.
خشم گرفتن به خواری عذرخواهی نمی ارزد.
چه بسیار بخشش ها که خطاست! و چه عنایت ها که جنایت است!
اگر آنکه نمی داند آرام گیرد، کشمکش به پایان می رسد.
آن که شنیدن سخنی را شکیبا نیست، سخن ها می شنود.
آنچه بودنش انگیزه شادی است، نبودنش انگیزه اندوه است.

عکس نوشته دخترانه

من با رخ چون خزان ، زردم بی تو .. تو با رخ چون بهار ، چونی بی من ؟!

ادامه نوشته

مادر

بیــــراهه هم برای خودش راهیســـت , وقتی قــــرار باشد مـــرا به تـــــو برساند.

عکس نوشته عاشقانه

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌

هرکجا بیندم‌ از دور کند
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

با نگاه‌ غضب‌ آلود زند
بر دل‌ نازک‌ من‌ تیر خدنگ‌

مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌

ادامه نوشته

روزی

حکیمی از شخصی پرسید:روزگار چگونه است؟
️شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم
امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی می کنی!؟

از مترسکی سوال کردم:
آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخ داد :
در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است. پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم :
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

جبران خلیل جبران

ادامه نوشته