شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب
شکوفه های گیلاس

شکوفه های گیلاس

مرد تنهای شب

شفا در جمکران

بیا بیمار خسته گشته از درد 
که درمانگاه برتر جمکران است 
به دارو خانه مهدى گذر کن 
دوایش لطف داور جمکران است

مسجد مقدس جمکران

متولد ملارد کرج هستم و بعد از ازدواج در سن 18سالگى به رفسنجان رفتم، الان شش سال است، که ساکن رفسنجان مى‏باشم داراى 2فرزند به نامهاى محمد و مریم هستم. 

شروع ناراحتى و بیمارى: یک ماه قبل از ماه رمضان 1419از ناحیه گردن دچار درد شدیدى شدم به دکتر مراجعه نمودم، تشخیص دکتر سینوزیت بود، دارو داد و دردم آرام‏تر شد، از نوزدهم‏ ماه‏رمضان احساس‏ کردم چشم من کوچک‏تر مى‏شود و هنگام صحبت صورت و لبم کج مى‏شد و بیمارى من از اینجا شروع شد، سپس حالت‏ تشنج واز سرانگشتان پا شروع می‏شد و از خود بى خود مىیشدم، دیگران‏ بهتر مىیدانند که چه حالى داشتم.

ادامه نوشته

یا بی بی دو عالم

 یا زهرا سلام الله علیها

یا زهرا (س)

عکس نوشته دخترانه

چون خدا خلقت صدیقه ی کبرا میکرد

جلوه ی صورت خود را متجلا میکرد

رازی از اعظم اسمای صفات خود را

یک به یک با صفت فاطمه معنا میکرد

ازدواج علی و فاطمه با آن برکات

چشمه ای بود که پیوند دو دریا میکرد

مهر زهراست شفاعت ز گناه امت

این صداقیست که او خویش تقاضا میکرد(صداق:مهریه)

مرتضی چشم خدا بود و خدا را می دید

هرزمانی که به زهراش تماشا میکرد

اول و خاتمه ی هر سفری پیغمبر

قصد احرام حرمخانه زهرا میکرد

فضّه ی خادمه اش مرتبه ی مریم داشت

قنبر خانه ی او کار مسیحا میکرد
(سیدرضا مؤید)

ادامه نوشته

ماجرا

 ماجرا

آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،
امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،
نــــــــه..،
آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،
“سنـــگِ تمــام” را میگذارنـد و مــی رونــد

عکس پس زمینه برگ درخت

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند و وقتی به موضوع خدا رسید

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم

ادامه نوشته

شعر

سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست
گر در این خلوت بمیرم هیچکس آگاه نیست
من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی
این رفیق نیمه راهم گاه هست و گاه نیست

عکس نوشته عاشقانه

مهربان هستی ولی نامهـــــربانی می کنی
شور در سر داری و داری جوانی می کنی

مرغ عشقی و پراز حسرت نگــاهت می کنم
دورترها می نشینی نغمــه خانی می کنی

تا بسوزانــــــــــــــی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنـــگ و دلربا آهو دوانی می کنی

من نمی دانم چرا وقتی قـرار بوسه نیست
باز هم لبـــهای خود را ارغـــوانی می کنی

مطمئن هستم بــــرای کشتن من این چنین
پلک ها را تیر و ابرو را کمانــــــــی می کنی

روز روشن بافه بافه شانه بر مو می کشی
روی هم می ریزی وبا شب تبانی می کنی

تا میایم بی خیال گریـــــــه ی هر شب شوم
با خیالت می رسی پــــــادرمیانی می کنی

خود بگو اصلاً چه معنی می دهد این کارها
آخرش از دست خود، من راروانی می کنی

عاشقی جرمست ومن پرونده ام سنگین شده
بس که هرشب شعری ازمن بایگانی می کنی

ادامه نوشته

حکایت

هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد. وای از این عمر که با میگذرد، میگذرد.

عکس پس زمینه پلنگ

روزی مریدان در چشم شیخ زل زدند… شیخ زل زد… مریدان زل زدند … شیخ زل زد … مریدان زل زدند … ناگهان شیخ فرمود : پخخخخخخخخ پس مریدان جامه ها بدریدندی . نعره ها بزدندی، خشتک ها بدریدندی و سر به بیابان بگذاشتندی دی دی

ادامه نوشته